جدول جو
جدول جو

معنی گاوگل - جستجوی لغت در جدول جو

گاوگل
(گِ)
دهی جزء دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان، واقع در 58 هزارگزی جنوب خاوری ماه نشان و 12 هزارگزی راه عمومی. کوهستانی، سردسیر، دارای 305 تن سکنه، اکثر سادات هستند. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، میوه جات. شغل اهالی آنجا زراعت، گلیم بافی. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
گاوگل
(گَ)
گلۀ گاو. گوگل
لغت نامه دهخدا
گاوگل
گله گاو
تصویری از گاوگل
تصویر گاوگل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاودل
تصویر گاودل
ترسو، برای مثال بی شیر دلی به سر نیاید/ وز گاو دلان هنر نیاید (نظامی۳ - ۳۸۱)، بی خرد
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
چوپان گاو. چرانندۀ گاو. محافظ و نگهبان گلۀ گاو
لغت نامه دهخدا
(کُ قَ عَ)
دهی است از دهستان چمچال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان، واقع در 12000گزی باختر صحنه و 3000گزی جنوب شوسۀ کرمانشاه به همدان. دشت، سردسیر، دارای 215 تن سکنه. آب آن از رود خانه گاماسیاب، محصول آن غلات، توتون، حبوبات، قلمستان. شغل اهالی آن زراعت است. تابستان از طریق فراش اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
محافظت و نگهبانی گاو کردن. چوپانی گلۀ گاو کردن
لغت نامه دهخدا
(وِ گِ)
گاو سفالین و آن صراحی و ظرفی باشد که بهیأت گاو از گل سازند و پزند. (برهان). گاو زر
لغت نامه دهخدا
(یِ)
دهی است از دهستان بخش مریوان شهرستان سنندج، واقع در 1600گزی شمال دژ شاهپور و 6000گزی خاور سیف بالا. کوهستانی، سردسیر، واقع در 130 تن سکنه. زبان کردی. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون، لبنیات، شغل اهالی زراعت. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو گَ)
از گو (=گاو) + گل (= گله) ، گلۀ گاو. گاوگل. گلۀ بزرگ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
یکی از کوههای دو هزار مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 153 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نادان. احمق. (برهان). کودن. ابله. کنایه از ابله و بیخرد. (آنندراج). کنایه از غردل و احمق است. (انجمن آرای ناصری) :
مشو با زبون افکنان گاودل
که مانی دراندوه چون خر بگل.
نظامی.
، ترسنده. بددل. (برهان). بزدل. مرغ دل. آهودل. کلنگ دل. شتردل. جبان:
منم گاودل تا شدم شیر طالع
که طالع کند با دل من نزاعی
ازین شیر طالع بلرزم چو خوشه
که از شیر ترسد دل هر شجاعی.
خاقانی.
اسد گاودل کرکسان گاوزهره
از آن خرمگس رنگ پیکان نماید.
خاقانی.
بی شیر دلی بسر نیاید
وز گاودلان هنر نیاید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکز شهرستان اهر، واقع در 10500گزی ارابه رو تبریز به اهر و 13 هزارگزی شمال باختری اهر، کوهستانی، معتدل، دارای 130 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی، گلیم بافی، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گوگل
تصویر گوگل
گله (بزرگ) گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاگول
تصویر گاگول
احمق گیج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاودل
تصویر گاودل
نادان، کودن، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاگول
تصویر گاگول
احمق، گیج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاودل
تصویر گاودل
((دِ))
نادان، احمق، ترسنده، جبان
فرهنگ فارسی معین
گله ی گاو
فرهنگ گویش مازندرانی