جدول جو
جدول جو

معنی گاوپیسه - جستجوی لغت در جدول جو

گاوپیسه
گاوی که بدنش دارای لکه های سفید باشد
تصویری از گاوپیسه
تصویر گاوپیسه
فرهنگ فارسی عمید
گاوپیسه
(وُ)
کوهی است به اصفهان
لغت نامه دهخدا
گاوپیسه
(سَ / سِ)
گاوی است با نشانه های سپید و سیاه. (فرهنگ ایران باستان پورداود ص 114) :
سپهدار توران از آن بدتر است
کنون گاوپیسه به چرم اندر است.
فردوسی.
دگر گفتی آن گاوپیسه کدام
که هستش جهان سربسر چارگام.
(گرشاسب نامه).
، کنایه از عالم. (فرهنگ شاهنامۀ شفق ص 228). و این کلمه به صورت گاوبیشه در برهان آمده. رجوع به گاوبیشه و برهان قاطعچ معین (گاو بیشه) شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاورسه
تصویر گاورسه
هر چیز خرده ریزه که شبیه گاورس باشد، برای مثال گاورسه چو کرد می ندانی / بایدت سپرد زر به زرگر (ناصرخسرو - ۹۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوپیکر
تصویر گاوپیکر
به شکل سر گاو
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ)
گاوخرد: طغیا، گاوریزه. (منتهی الارب). طغیا علم لبقرهالوحش و قیل للصغیر من بقرالوحش. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ایل تیمور بخش حومه شهرستان مهاباد واقع در 14 هزارگزی جنوب مهاباد، در مسیر شوسۀ مهاباد به سردشت، کوهستانی، معتدل مالاریائی، دارای 30 تن سکنه، آب آنجا از رود خانه مهاباد، محصول آنجا غلات چغندر، توتون، حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی، راه آن ارابه رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی جزء دهستان رودبنه بخش مرکزی شهرستان لاهیجان، واقع در 14 هزارگزی شمال خاوری لاهیجان و 2 هزارگزی رودبنه جلگه، معتدل، مرطوب، مالاریائی، دارای 290 تن سکنه، آب آنجا از حشمت رود و از سفیدرود، محصول آنجا برنج، ابریشم، کنف، غلات، صیفی، شغل اهالی پارچه و حصیربافی، راه آن مالرو است. 8 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(وَ سَ / سِ)
جمانه، و آن حبه ای است که از سیم کنند چند ارزنی. گاورس. گاورسه سیمین و زرین و ارزیز. بژه های خرد بود. و بسیاری و اندکی و صلبی و نرمی آن به اندازۀ ماده بود وبحسب آن و در جملۀ میل به صلبی دارد. علاج آن بعلاج نمله نزدیک است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) :
گاورسه چو کردمی ندانی
بایدت سپرد زر به زرگر.
ناصرخسرو.
رجوع به جاورسیه و کهله شود
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
ارقم. حیۀ برصاء. حیۀ رقشاء. نوعی از مار سیاه و سپید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نوعی از مار سیاه و سپید که گویند سخت خطرناک است. (گنجینۀ گنجوی چ وحید ص 341) :
باد سحری چو بردمم ز دهن
مارپیسه کنم ز پیسه رسن.
نظامی (گنجینۀ گنجوی ص 341)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
کسی که گاو پرستد. آنکه گاو را ستایش کند
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
دهی است از دهستان دروفرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه، واقع در 31000گزی خاور کرمانشاه و 3000گزی جنوب شوسۀ کرمانشاه به تهران. دشت، سردسیر، دارای 185 تن سکنه. زبان کردی فارسی. آب آن از زه آب رود خانه رجیم آباد. محصول آنجا غلات، چغندرقند، ذرت، حبوبات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه آن مالرو است. کنار راه فرعی شوسۀ سلیمانیه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
کنایه از دنیا و روزگار است. (برهان). بیت ذیل را شاهد آورده اند:
سپهدار توران از آن بدتر است
کنون گاوبیشه به چرم اندر است.
فردوسی.
ظاهراً مصحف ’گاوپیسه’ گاوی که نشانه های سپید و سیاه دارد. رجوع شود به فرهنگ ایران باستان پورداود ص 114. روزگاررا به مناسبت شب و روز بدین نام نامیده اند. رجوع به گاوپیسه شود. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). و رجوع به امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1263 ’گاوپیسه به چرم بودن’ شود
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
نیله گاو. نیله گو. نوعی از اوعال
لغت نامه دهخدا
ظرفی که شیر و دوغ در آن کنند، (برهان) (آنندراج)، و محتمل است مصحف ’گاودوش’ باشد، چه در خراسان آن را ’گاودوش’ گویند، رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود، در شرفنامۀ منیری گاویش آمده است
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاوبیشه
تصویر گاوبیشه
کنایه از دنیا و روزگار است
فرهنگ لغت هوشیار
پوست گاو (مطلقا)، پوست گاوی که در آن کاه یا زر کنند قنطار: دگر هر چه در پادشاهی اوست زگنج گهر پر کند گاو پوست، آنکه دارای پوستی ضخیم مانند پوست گاو است
فرهنگ لغت هوشیار
بشکل گاو بصورت و هیئت گاو: همه کژدم وش و خرچنگ دار گوزن شیر چهر و گاوپیکر. (ناصر خسرو) یا درفش گاو پیکر. درفشی که صورت گاو بر آن منقوش است: زده هم برش گاو پیکر درفش سپر زرد و برگستوانش بنفش. یا گرز (گرزهء) گاو پیکر. گرزی که بشکل سر گاو باشد: بماند دشمن دجال صورتش در گل چو خر زصاعقه گرز گاو پیکر او. (ظهیر فاریابی)، گرز فریدون گرز گاو پیکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاودیده
تصویر گاودیده
نوعی از نان است
فرهنگ لغت هوشیار
حبه ای که از سیم سازند باندازه یک ارزن: گاورسه چو کرد می ندانی بایدت سپرد زر بزرگر. (ناصر خسرو) یا گاورسه نقره گون. گوهر تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاونیله
تصویر گاونیله
نوعی گاو وحشی نیله گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اویسه
تصویر اویسه
مصغر آسه از پارسی آسدار آسدانه
فرهنگ لغت هوشیار
ظروف شیر و ماست و دوغ، چوبی که بدان دوغ را جهت بر آوردن مسکه زنند شیرزنه
فرهنگ لغت هوشیار
گاوی که دارای نشانهای سفید و سیاه است: سپهدار توران از ان بدتر است کنون گاو پیسه بچرم اندر است، روزگار (بمناسبت شب و روز)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاورسه
تصویر گاورسه
((وَ رْ س))
هرچیز خرد و ریز مانند گاورس، ریزه کاری در زرگری به ویژه در انگشتر
فرهنگ فارسی معین
زیره ی کوهی
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع خرم آباد شهرستان تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی