جدول جو
جدول جو

معنی گاومرگی - جستجوی لغت در جدول جو

گاومرگی
(مَ)
وبای گاو. طاعون گاو. گاو میری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاوروی
تصویر گاوروی
آنچه مانند سر گاو باشد، گاوچهر، گاورنگ، برای مثال ببندت و آرد از ایوان به کوی / زند برسرت گرزۀ گاوروی (فردوسی - ۱/۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
سولپیس گیوم شوالیه، رسام فرانسوی همکار شاری واری، مصور خوش ذوق و منتقد جامعه در زمان لویی فیلیپ، متولد 1804 و متوفی در 1866م
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان رستم آباد بخش رامهرمز شهرستان اهواز، واقع در 15 هزارگزی جنوب رامهرمز و 6 هزارگزی خاور شوسۀ رامهرمز به خلف آباد، دارای 45 تن سکنه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
مرض عام وبایی گاو هرچه باشد، وباء گاوان، گاومرگی، وبای گاوی، مرگامرگی گاو، یوت گاو، رجوع به گاومرگی شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان دژگان بخش بستک شهرستان لار، واقع در 126 هزارگزی جنوب خاور بستک و 8000 گزی شوسۀ بستک به بندرعباس، جلگه، گرمسیر مالاریائی، دارای 192 تن سکنه، آب آنجا از چاه و باران، محصول آنجا غلات، خرما، تنباکو، شغل اهالی زراعت، راه آن فرعی است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(وِ سا)
مراد گاوی است که ذکر آن در سورۀ بقره آمده و بنی اسرائیل به امر موسی میبایستی آن گاو را که موسی توصیف آن را کرده بود قربانی کنند:
نور شمع از نقاب زردی یافت
گاو موسی بها بزردی یافت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
افسانه، گاوی که پای بر پشت ماهی دارد و زمین بر پشت گرفته، حیوانی است در افسانه هاگویند کرۀ ارض بر پشت او ایستاده است:
ز زخم سمش گاوماهی ستوه
بجستن چوبرق و بهیکل چو کوه،
فردوسی،
و اگر بر زمین نگریستی تا پشت گاوماهی ملاحظه کردی، (مجالس سعدی)،
- تا گاوماهی،تا آنسوی زمین: شمشیر علی بروز خندق از عمرو گذر کرد و زمین را بشکافت و به گاو ماهی رسید، (داستان)
لغت نامه دهخدا
گرزی که آن را بصورت گاو سازند، گرزۀ گاوروی:
زند برسرت گرزۀ گاوروی
به بندت درآرد از ایوان به کوی،
فردوسی،
زره دار با گرزۀ گاوروی
برفتند گردان پرخاشجوی،
فردوسی،
مرا دید با گرزۀ گاوروی
بیامد به نزدیک من جنگجوی،
فردوسی،
بفرمود تا جوشن و خود اوی
همان نیزه و گرزۀ گاوروی،
فردوسی،
همی رفت با گرزۀ گاوروی
چه دیدند شیران پرخاشجوی،
فردوسی،
بزد بر سرش گرزۀ گاوروی
بخاک اندرآمد سر جنگجوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دهی است از دهستان ایتیوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، در 33 هزارگزی باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. دامنه، سردسیر، مالاریائی، دارای 420 تن سکنه. محصول آنجا لبنیات، پشم. شغل اهالی زراعت وگله داری صنایع دستی زنان سیاه چادربافی است. راه آن مالرو است. ساکنینی از طایفۀ ایتیوند هستند و زمستان به قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 73000گزی جنوب خاوری کرمانشاه و 10000گزی خاور مرکز دهستان. کوهستانی، سردسیر، دارای 125 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، لبنیات، تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(َز)
حاکم نشین کانتون مانش از بخش کوتانس ساحل سین دارای 1195 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 42 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 3 هزارگزی باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه، جلگه، سردسیر، مالاریائی، دارای 108 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آن غلات، تریاک، لبنیات، پشم، شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو، ساکنین از طایفۀ مظفروند، قسمتی چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
مرضی است ساری و بسیار خطرناک و مهلک. سرایت این بیماری بسیار سریع است و با کمال سهولت بواسطه حیوان و انسان و آلات و ادوات منتشر میشود و همچنین دامهای سالم بر اثر تماس یا آشامیدن از آب اگر لاشه گاو طاعونی در مجرای آن افکنده شود مبتلی میشوند. گاو مرگی از از گاو به گوسفند و بزهم سرایت میکند ولی بحیوانات دیگر و انسان سرایت نمی نماید بطوری که شیر و کره و پنیر گاو طاعونی را میتوان مصرف کرد. پس از ورود میکرب ببدن حیوان پس از 4 تا 10 روز مرض ظاهر میگردد. حیوان مبتلی اشتهایش کم میشود شیرش رو بکاهش مینهد جانور محزون و تنبل بنظر میرسد و سرفه کوتاهی میکند و نشخوارش هم نامرتب میگردد و سپس تب میکند و ظهور تب از لرزش موی وی آشکار میشود. بتدریج راه رفتن برای او مشکل میگردد. جانور بسیار ضعیف و کله اش بطرف پایین آویخته میشود. اشک چشم مرتبا روبافزایش مینهد پلکهای چشم کاملا قرمز شده ورم میکند و در آن قی خشک دیده میشود و آب از آن میریزد و نیز از بینی مایع لزج بد بویی خارج میشود طاعون گاوی گاو میری وبای گاوی یوت گاو
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه بصورت و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزهء) گاوروی. گرز فریدون که سرش بشکل گاو بود: زند بر سرت گرزه گاو روی ببند اندر آرد زایوان بکوی. (هرمزد نامه)
فرهنگ لغت هوشیار
بیماریی که موجب مرگ گاو شود
فرهنگ گویش مازندرانی