جدول جو
جدول جو

معنی گاومر - جستجوی لغت در جدول جو

گاومر
(مَ رِ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد، واقع در 42 هزارگزی شمال باختری نورآباد و 3 هزارگزی باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه، جلگه، سردسیر، مالاریائی، دارای 108 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آن غلات، تریاک، لبنیات، پشم، شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو، ساکنین از طایفۀ مظفروند، قسمتی چادرنشین هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاوسر
تصویر گاوسر
گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند، گوسر، گاوسار، برای مثال یکی تخت و آن گرزۀ گاوسار/ که مانده ست از او در جهان یادگار (فردوسی - ۸/۲۷۴)،
چوب کلفت که سر آن مانند گرز باشد
فرهنگ فارسی عمید
(گُ)
دهی است از دهستان جلالوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 73000گزی جنوب خاوری کرمانشاه و 10000گزی خاور مرکز دهستان. کوهستانی، سردسیر، دارای 125 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، لبنیات، تریاک، شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وِ شَ لِ)
ده کوچکی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار، واقع در 31 هزارگزی جنوب شهسوار، سر راه عمومی سه هزار. سکنۀ دائم آن در حدود 15 تن. تابستان عده ای از حدود لشکرک و آب کله سر شهسوار برای هواخوری به این ده میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
موضعی از توابع تنکابن، واقع در ناحیۀ سه هزار. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 107)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
در تداول بجای گاو و خر آید بمعنی احمق. ابله
لغت نامه دهخدا
(چَ سَ)
مرتعی است در ناحیۀ رودبار تهران
لغت نامه دهخدا
(سَ)
گاوسار. آنچه سرش شبیه به گاو باشد، گرزی که سر آن به هیأت گاو است:
همه نامداران پرخاشخر
ابا نیزه و گرزۀ گاوسر.
فردوسی.
وز آن جایگه شد بنزد پدر
بچنگ اندرون گرزۀ گاوسر.
فردوسی.
بچنگ اندرون گرزۀ گاوسر
بسر برش رخشان شده تاج زر.
فردوسی.
یکی گرزۀ گاوسر برگرفت
جهانی بدو مانده اندرشگفت.
فردوسی.
ابا باره و گرزۀ گاوسر
ابا طوق زرین و زرین کمر.
فردوسی.
چو تنگ اندرآورد با من زمین
برآهختم آن گاوسر گرز کین.
فردوسی.
در یکدست کتاره ای چون قطرۀ آب و در دست دیگر گاوسری چون قطعۀ سحاب. (حبیب السیر ج 2 ص 397 س 9). رجوع به گاوسار شود، نام گرز فریدون. همان گاوسار، گاوچهر است آن را گاوسره هم گویند با زیادتی ها در آخر. (برهان) :
تبه گردد آن هم بدست تو بر
بدین کین کشد گرزۀگاوسر.
فردوسی.
رجوع به گاوسار شود
لغت نامه دهخدا
(وَ / وُ)
کافر. ملحد. بی دین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
وبای گاو. طاعون گاو. گاو میری
لغت نامه دهخدا
آنچه بشکل و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزه عمود) گاوسار. گرزی که سرش شبیه بسر گاو باشد: چون زند بر مهره شیران دبوس شصت من چون زند بر گردن گردان عمود گاو سار. (منوچهری)، گرز فریدون که سرش همانند سر گاو بود: فریدون ابا گرزه گاوسار بفرمود کردن برآنجا نگار. (گشتاسب نامه دقیقی)، طویله ای که در پیش سرای برای گاو آماده کنند: بهو گاوسار فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اومر
تصویر اومر
فرانسوی آب ایستاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاور
تصویر گاور
کافر، ملحد، بی دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوسر
تصویر گاوسر
((سَ))
گاوسار، گرزی که به شکل سر گاو ساخته باشند
فرهنگ فارسی معین
از توابع سه هزار واقع در منطقه ی تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
نام محلی در تنکابن که راه سه هزار از آن می گذرد
فرهنگ گویش مازندرانی