گوساله. بچۀ گاو:غراء. فرقد، گاوساله و یا گاوسالۀ دشتی. فرقود، گاوساله دشتی. هلام، طعامی است که از گوشت و پوست گاوساله ترتیب دهند. (منتهی الارب). رجوع به گوساله شود
گوساله. بچۀ گاو:غراء. فرقد، گاوساله و یا گاوسالۀ دشتی. فرقود، گاوساله دشتی. هلام، طعامی است که از گوشت و پوست گاوساله ترتیب دهند. (منتهی الارب). رجوع به گوساله شود
محل آبهای کثیف حمام. گوشله (لغت محلی در خراسان) و در انیس الطالبین بخاری نسخۀ خطی مؤلف ص 186 کلمه پالایش مرادف این لغت آمده است. رجوع به پالایش... شود
محل آبهای کثیف حمام. گُوشَلَه (لغت محلی در خراسان) و در انیس الطالبین بخاری نسخۀ خطی مؤلف ص 186 کلمه پالایش مرادف این لغت آمده است. رجوع به پالایش... شود
دهی است از دهستان پاطاق بخش سرپل ذهاب شهرستان قصر شیرین، واقع در 11000گزی جنوب خاوری سرپل ذهاب کنار شوسۀقصر شیرین به کرمانشاهان، دامنه، هوای معتدل، دارای 170 تن سکنه، آب آن از سرآب رزآب، محصول آنجا غلات، لبنیات، توتون، صیفی، شغل اهالی زراعت، گله داری و تهیه زغال هیزم است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان پاطاق بخش سرپل ذهاب شهرستان قصر شیرین، واقع در 11000گزی جنوب خاوری سرپل ذهاب کنار شوسۀقصر شیرین به کرمانشاهان، دامنه، هوای معتدل، دارای 170 تن سکنه، آب آن از سرآب رزآب، محصول آنجا غلات، لبنیات، توتون، صیفی، شغل اهالی زراعت، گله داری و تهیه زغال هیزم است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان شراء بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در 45000گزی جنوب خاوری همدان و 150000گزی خاور راه شوسۀ همدان به ملایر. کوهستانی، سردسیر، دارای 600 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات، حبوبات، لبنیات، صیفی، انگور. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه اتومبیل رو دارد. دبستان و چند باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان شراء بخش سیمینه رود شهرستان همدان، واقع در 45000گزی جنوب خاوری همدان و 150000گزی خاور راه شوسۀ همدان به ملایر. کوهستانی، سردسیر، دارای 600 تن سکنه. آب آن از چشمه و قنات. محصول آنجا غلات، حبوبات، لبنیات، صیفی، انگور. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه اتومبیل رو دارد. دبستان و چند باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام جیل بن جیلان شاه است و وجه تسمیه به گاوباره از این جهت است که دو سر گاو گیلی در پیش کرد، پیاده به طبرستان آمد و نایب اکاسره آن وقت آذرولاش بود به ولایت خویشتن را به درگاه او افکند و ملازمت نمود و بسبب مشغولی اهل فارس بخصومت عرب ترکان به طبرستان تاختن می آوردند و جیل بن جیلانشاه گاوباره مبارزی و مجاهدی می بود و آوازۀ شجاعت او به طبرستان فاش گشت و لقب او گاوباره در زبانها افتاد. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار چ اقبال ج 1 صص 153- 154). رجوع به همان کتاب ص 4 شود. مؤلف حبیب السیر آرد: گاوباره عبارت است از جیل بن جیلانشاه بن فیروزبن نرسی بن جاماسپ بن فیروز الملک. (چ خیام ج 3 ص 328). و همو در جلد دوم در ذیل احوال ملوک طبرستان آورده: سید ظهیرالدین بن سید نصیرالدین بن سید کمال الدین بن سید قوام الدین المرعشی که تاریخ طبرستان تصنیف اوست از مؤلف مولانا اولیاء اﷲ آملی چنین نقل نمود که: در آن زمان که اسکندر ذوالقرنین ممالک عجم رابر ملوک طوایف تقسیم میفرمود حکومت مملکت طبرستان را مفوض برای و رویت یکی از اولاد ملوک فرس فرمود و آن شخص و اولاد او دویست سال در آن ولایت به دولت و اقبال گذرانیدند و چون اردشیر بابکان ملوک طوایف را مقهور گردانیده رایت کشورستانی ارتفاع داد زمام ایالت آن ولایت را در قبضۀ اختیار خفن شاه نامی که در سلک احفاد همان شخص منتظم بود نهاد و خفن شاه و فرزندان او بطناً بعد بطن دویست و شصت و پنجسال دیگر در طبرستان فرمان فرما بودند و بعد از آنکه قبادبن فیروز مالک ممالک عجم گشت سلطنت آن دیار را به پسر بزرگتر خود کیوس ارزانی داشت و کیوس اولاد خفن شاه را مستأصل ساخته مدت هفت سال حکومت کرد آنگاه میان او و برادرش انوشیروان مخالفت اتفاق افتاد و کیوس بر دست برادر اسیر گشت و به قتل رسید و از وی پسری ماند شاپور نام و شاپور ملازمت نوشیروان را اختیار نمود ایالت طبرستان تعلق به اولاد سوفرا گرفت و از آن جماعت پنج کس در آن مملکت کامرانی کردند و مدت دولت ایشان صد و ده سال امتداد یافت و اسامی ایشان این است زرمهر و آذرمهر و ولاش مهرین و ولاش و آذرولاش و ملک از آذرولاش به جیل بن جیلان شاه که مشهور است به گاوباره منتقل گشت و تمامی ملوک رستمدار که داخل ممالک طبرستان است از نسل گاوباره اند چنانکه از سیاق کلام آینده بوضوح خواهد پیوست. ذکر ابتداء کار جیل که مشهور است به گاوباره و رسیدن او بسلطنت طبرستان از اقتضاء روش سبعۀ سیاره. این داستان به قلم راستان در تاریخ طبرستان بدینسان در سلک بیان انتظام دارد که در آن اوان که قبادبن فیروز بمدد ملک هیاطله مالک ممالک عجم گشت و برادرش جاماسب دست تشرف از مملکت کوتاه کرده از سر ملک و مال درگذشت قباد زمام ایالت و ولایت ری و دربند و شروان و ارمنیه را در قبضۀ اختیار جاماسپ نهاد و جاماسپ تا آخر ایام حیات در آن حدود به فرمان فرمایی قیام می نمود و چون او بعالم آخرت رحلت فرمود ازو سه پسر یادگار ماندنرسی و وهودان و سرخاب که جد ملوک شروان است اما نرسی قائم مقام پدر گشته بعضی از بلاد را که در آن نواحی بود بضرب شمشیر بر ممالک موروثی افزود و در وقتی که کوکب اقبال انوشیروان به درجۀ کمال رسید نرسی خود را منظور نظر کسری گردانیده در بعضی از معارک آثار شجاعت بظهور رسانید بنابر آن کسری بیشتر از پیشتر در تربیتش کوشید و نرسی در آن ایام دربند و شروان را بنا کرد و چون روی به عالم آخرت آورد پسرش فیروز که درغایت صباحت و ملاحت و نهایت جلادت و شجاعت بود تاج ایالت بر سر نهاد و در ایام دولت خود چند نوبت لشکر به گیلان کشیده آخرالامر آن مملکت را مسخر ساخت و دختر یکی از ملکزادگان آن ملک را در حبالۀ نکاح آورده او را از آن مستوره پسری متولد گشت و فیروز آن مولود عاقبت محمود را جیلان شاه نام نهاده منجمان را فرمود تا نظر بر زایچۀ طالع جهانشاه اندازند و آن جماعت بعد از تأمل در اوضاع کواکب عرض کردند که از صلب شاهزاده دولتمندی در وجود خواهد آمد که به استقلال بر مسند جاه و جلال متمکن گردد فیروز از استماع این بشارت مبتهج و مسرور شده چون او نیز راه سفر آخرت پیش گرفت مملکتش به جیلان شاه تعلق پذیرفت و از جیلان شاه پسری قمرمنظر در وجود آمده موسوم به جیل گشت و جیل بعد از فوت پدر افسر سروری بر سرنهاده تمامی بلاد جیل و دیلم رامسخر نمود در آن اثناء بعضی از منجمان به وی گفتند که از علم تنجیم نزد ما بوضوح پیوسته که ممالک طبرستان بالتمام به تحت تصرف تو درخواهد آمد بنابراین سوداء تسخیر آن مملکت در دماغ جیل پیدا شده یکی از اهل اعتماد را در گیلان نایب خود گردانید و تغییر لباس فرمود چند سر گاو بار کرد و در پیش انداخت مانند شخصی که بواسطۀ تعدی حکام جلاء وطن اختیار نموده باشد، پیاده متوجۀ طبرستان گشت و چون بدان ولایت رسید با حکام و اشراف طریق اختلاط و ارتباط مسلوک داشته بواسطۀ علو همت و وفور بذل و سخاوت محبتش در دل همگنان قرارگرفت و او را گاوباره لقب نهادند و در آن وقت از جانب کسری آذرولاش در آن مملکت حکومت مینمود. و آذرولاش شمه ای از اوصاف پسندیدۀ گاوباره شنیده او را پیش خود طلبید و ملازم گردانید و بعد از چندگاهی که گاوباره ملازمت آذرولاش کرد و مداخل و مخارج آن مملکت را بنظراحتیاط درآورد رخصت انصراف حاصل فرموده به گیلان بازگشت و لشکر فراوان جمع ساخته به عزم پرخاش آذرولاش رایت جلادت برافراخت و آذرولاش بر حقیقت حال گاوباره وقوف یافته کیفیت حادثه را به یزدجردبن شهریار که در آن زمان حاکم مملکت عجم بود عرضه داشت نمود، یزدجرد در جواب نوشت که معلوم نمای این شخص از کدام قوم است و به چه تدبیر مالک ممالک جیلان شده است آذرولاش نوبت دیگر پیغام داد که پدران او از مردم ارمنیه بوده اند به گیلان رفته بتغلب زمام ایالت بدست آورده اند کسری به این سخن التفات ننموده و از موبدان فضیلت مآل و بعضی از پیران کهن سال تفتیش احوال گاوباره فرموده آن جماعت بعد از تحقیق معروض داشتند که نسبت این شخص بجاماسپ بن فیروز منتهی میشود و چون در آن وقت سپاه اسلام بحدود ولایت عراق در آمده بودند یزدجرد را مناسب ننمود که با شخصی که از بنی اعمام او باشد بجهت ولایت طبرستان مخاصمت نماید لاجرم به آذرولاش نوشت که میان ما و گاوباره قرابت قریبه واقع است مناسب نمیدانم که به جهت طبرستان او را از خود برنجانیم باید که زمام حل و عقد آن ولایت را به کف کفایت او دهی و غاشیۀ متابعتش بر دوش گیری و آذرولاش بموجب فرموده عمل نموده بلدۀرویان را که بنا کردۀ منوچهر و دارالمک رستمدار بود به گاوباره باز گذاشت و خود را یکی از ملازمان او انگاشت مقارن آن حال بتقدیر ایزد متعال آذرولاش در میدان گوی بازی از اسب افتاده رخت هستی به باد فنا داد و جمیع جهات و مستملکات او بتحت تصرف گاوباره درآمد رایت دولتش سمت استعلا پذیرفت و تمامی مملکت طبرستان و گیلان در حیز تسخیر او قرار گرفت. اما بدستور سابق تختگاه او در گیلان بود و در سایر ممالک گماشتگان تعیین نمود و به استمالت عباد و تعمیر بلاد پرداخته قلاع متین طرح انداخت. و چون مدت پانزده سال از زمان استقلال او درگذشت در سنۀ اربعین هجری مطمورۀ خاک منزلش گشت و از او دو پسر ماند دابویه و با دوستان (؟) و دابویه قائم مقام پدر بوده و از ملوک دابوی در طبرستان پنج نفر حکومت نمودند و زمان دولت ایشان صد و چهل سال امتداد یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 401- 403)
نام جیل بن جیلان شاه است و وجه تسمیه به گاوباره از این جهت است که دو سر گاو گیلی در پیش کرد، پیاده به طبرستان آمد و نایب اکاسره آن وقت آذرولاش بود به ولایت خویشتن را به درگاه او افکند و ملازمت نمود و بسبب مشغولی اهل فارس بخصومت عرب ترکان به طبرستان تاختن می آوردند و جیل بن جیلانشاه گاوباره مبارزی و مجاهدی می بود و آوازۀ شجاعت او به طبرستان فاش گشت و لقب او گاوباره در زبانها افتاد. (تاریخ طبرستان ابن اسفندیار چ اقبال ج 1 صص 153- 154). رجوع به همان کتاب ص 4 شود. مؤلف حبیب السیر آرد: گاوباره عبارت است از جیل بن جیلانشاه بن فیروزبن نرسی بن جاماسپ بن فیروز الملک. (چ خیام ج 3 ص 328). و همو در جلد دوم در ذیل احوال ملوک طبرستان آورده: سید ظهیرالدین بن سید نصیرالدین بن سید کمال الدین بن سید قوام الدین المرعشی که تاریخ طبرستان تصنیف اوست از مؤلف مولانا اولیاء اﷲ آملی چنین نقل نمود که: در آن زمان که اسکندر ذوالقرنین ممالک عجم رابر ملوک طوایف تقسیم میفرمود حکومت مملکت طبرستان را مفوض برای و رویت یکی از اولاد ملوک فرس فرمود و آن شخص و اولاد او دویست سال در آن ولایت به دولت و اقبال گذرانیدند و چون اردشیر بابکان ملوک طوایف را مقهور گردانیده رایت کشورستانی ارتفاع داد زمام ایالت آن ولایت را در قبضۀ اختیار خفن شاه نامی که در سلک احفاد همان شخص منتظم بود نهاد و خفن شاه و فرزندان او بطناً بعد بطن دویست و شصت و پنجسال دیگر در طبرستان فرمان فرما بودند و بعد از آنکه قبادبن فیروز مالک ممالک عجم گشت سلطنت آن دیار را به پسر بزرگتر خود کیوس ارزانی داشت و کیوس اولاد خفن شاه را مستأصل ساخته مدت هفت سال حکومت کرد آنگاه میان او و برادرش انوشیروان مخالفت اتفاق افتاد و کیوس بر دست برادر اسیر گشت و به قتل رسید و از وی پسری ماند شاپور نام و شاپور ملازمت نوشیروان را اختیار نمود ایالت طبرستان تعلق به اولاد سوفرا گرفت و از آن جماعت پنج کس در آن مملکت کامرانی کردند و مدت دولت ایشان صد و ده سال امتداد یافت و اسامی ایشان این است زرمهر و آذرمهر و ولاش مهرین و ولاش و آذرولاش و ملک از آذرولاش به جیل بن جیلان شاه که مشهور است به گاوباره منتقل گشت و تمامی ملوک رستمدار که داخل ممالک طبرستان است از نسل گاوباره اند چنانکه از سیاق کلام آینده بوضوح خواهد پیوست. ذکر ابتداء کار جیل که مشهور است به گاوباره و رسیدن او بسلطنت طبرستان از اقتضاء روش سبعۀ سیاره. این داستان به قلم راستان در تاریخ طبرستان بدینسان در سلک بیان انتظام دارد که در آن اوان که قبادبن فیروز بمدد ملک هیاطله مالک ممالک عجم گشت و برادرش جاماسب دست تشرف از مملکت کوتاه کرده از سر ملک و مال درگذشت قباد زمام ایالت و ولایت ری و دربند و شروان و ارمنیه را در قبضۀ اختیار جاماسپ نهاد و جاماسپ تا آخر ایام حیات در آن حدود به فرمان فرمایی قیام می نمود و چون او بعالم آخرت رحلت فرمود ازو سه پسر یادگار ماندنرسی و وهودان و سرخاب که جد ملوک شروان است اما نرسی قائم مقام پدر گشته بعضی از بلاد را که در آن نواحی بود بضرب شمشیر بر ممالک موروثی افزود و در وقتی که کوکب اقبال انوشیروان به درجۀ کمال رسید نرسی خود را منظور نظر کسری گردانیده در بعضی از معارک آثار شجاعت بظهور رسانید بنابر آن کسری بیشتر از پیشتر در تربیتش کوشید و نرسی در آن ایام دربند و شروان را بنا کرد و چون روی به عالم آخرت آورد پسرش فیروز که درغایت صباحت و ملاحت و نهایت جلادت و شجاعت بود تاج ایالت بر سر نهاد و در ایام دولت خود چند نوبت لشکر به گیلان کشیده آخرالامر آن مملکت را مسخر ساخت و دختر یکی از ملکزادگان آن ملک را در حبالۀ نکاح آورده او را از آن مستوره پسری متولد گشت و فیروز آن مولود عاقبت محمود را جیلان شاه نام نهاده منجمان را فرمود تا نظر بر زایچۀ طالع جهانشاه اندازند و آن جماعت بعد از تأمل در اوضاع کواکب عرض کردند که از صلب شاهزاده دولتمندی در وجود خواهد آمد که به استقلال بر مسند جاه و جلال متمکن گردد فیروز از استماع این بشارت مبتهج و مسرور شده چون او نیز راه سفر آخرت پیش گرفت مملکتش به جیلان شاه تعلق پذیرفت و از جیلان شاه پسری قمرمنظر در وجود آمده موسوم به جیل گشت و جیل بعد از فوت پدر افسر سروری بر سرنهاده تمامی بلاد جیل و دیلم رامسخر نمود در آن اثناء بعضی از منجمان به وی گفتند که از علم تنجیم نزد ما بوضوح پیوسته که ممالک طبرستان بالتمام به تحت تصرف تو درخواهد آمد بنابراین سوداء تسخیر آن مملکت در دماغ جیل پیدا شده یکی از اهل اعتماد را در گیلان نایب خود گردانید و تغییر لباس فرمود چند سر گاو بار کرد و در پیش انداخت مانند شخصی که بواسطۀ تعدی حکام جلاء وطن اختیار نموده باشد، پیاده متوجۀ طبرستان گشت و چون بدان ولایت رسید با حکام و اشراف طریق اختلاط و ارتباط مسلوک داشته بواسطۀ علو همت و وفور بذل و سخاوت محبتش در دل همگنان قرارگرفت و او را گاوباره لقب نهادند و در آن وقت از جانب کسری آذرولاش در آن مملکت حکومت مینمود. و آذرولاش شمه ای از اوصاف پسندیدۀ گاوباره شنیده او را پیش خود طلبید و ملازم گردانید و بعد از چندگاهی که گاوباره ملازمت آذرولاش کرد و مداخل و مخارج آن مملکت را بنظراحتیاط درآورد رخصت انصراف حاصل فرموده به گیلان بازگشت و لشکر فراوان جمع ساخته به عزم پرخاش آذرولاش رایت جلادت برافراخت و آذرولاش بر حقیقت حال گاوباره وقوف یافته کیفیت حادثه را به یزدجردبن شهریار که در آن زمان حاکم مملکت عجم بود عرضه داشت نمود، یزدجرد در جواب نوشت که معلوم نمای این شخص از کدام قوم است و به چه تدبیر مالک ممالک جیلان شده است آذرولاش نوبت دیگر پیغام داد که پدران او از مردم ارمنیه بوده اند به گیلان رفته بتغلب زمام ایالت بدست آورده اند کسری به این سخن التفات ننموده و از موبدان فضیلت مآل و بعضی از پیران کهن سال تفتیش احوال گاوباره فرموده آن جماعت بعد از تحقیق معروض داشتند که نسبت این شخص بجاماسپ بن فیروز منتهی میشود و چون در آن وقت سپاه اسلام بحدود ولایت عراق در آمده بودند یزدجرد را مناسب ننمود که با شخصی که از بنی اعمام او باشد بجهت ولایت طبرستان مخاصمت نماید لاجرم به آذرولاش نوشت که میان ما و گاوباره قرابت قریبه واقع است مناسب نمیدانم که به جهت طبرستان او را از خود برنجانیم باید که زمام حل و عقد آن ولایت را به کف کفایت او دهی و غاشیۀ متابعتش بر دوش گیری و آذرولاش بموجب فرموده عمل نموده بلدۀرویان را که بنا کردۀ منوچهر و دارالمک رستمدار بود به گاوباره باز گذاشت و خود را یکی از ملازمان او انگاشت مقارن آن حال بتقدیر ایزد متعال آذرولاش در میدان گوی بازی از اسب افتاده رخت هستی به باد فنا داد و جمیع جهات و مستملکات او بتحت تصرف گاوباره درآمد رایت دولتش سمت استعلا پذیرفت و تمامی مملکت طبرستان و گیلان در حیز تسخیر او قرار گرفت. اما بدستور سابق تختگاه او در گیلان بود و در سایر ممالک گماشتگان تعیین نمود و به استمالت عباد و تعمیر بلاد پرداخته قلاع متین طرح انداخت. و چون مدت پانزده سال از زمان استقلال او درگذشت در سنۀ اربعین هجری مطمورۀ خاک منزلش گشت و از او دو پسر ماند دابویه و با دوستان (؟) و دابویه قائم مقام پدر بوده و از ملوک دابوی در طبرستان پنج نفر حکومت نمودند و زمان دولت ایشان صد و چهل سال امتداد یافت. (حبیب السیر چ خیام ج 2 صص 401- 403)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه شهرستان بیجار است. این دهستان در جنوب خاوری شهرستان واقع، محدود است از طرف شمال و باختر به دهستان پیرتاج، از جنوب به دهستان مهربان از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان و از خاور به دهستان گرماب بخش قیدار زنجان. هوای دهستان سردسیر، وضع طبیعی آن تپه ماهور، خاکی و بلندترین کوه دهستان کوه چنگ الماس است این کوه در شمال باختر دهستان واقع، بلندترین کوه دهستان قلۀ آن از سطح دریا 2258 گز است از قلۀ پرتگاهی آن مومیائی مخصوصی به دست می آورند ولی رسیدن به آن از نظر پرتگاهی بودن کوه بسیار دشوار است آب آن از قنوات تأمین شده محصول عمده آن، غلات و لبنیات میباشد هشت دهم غلات آن بطور دیم به دست می آید. شغل مردان، زراعت و گله داری، بافتن قالیچه، جاجیم و گلیم بین زنان دهستان مرسوم میباشد. قالیچه های بافت خانباغی بخوبی در دهستان مشهور است. راه شوسۀ بیجار به همدان از جنوب و باختر دهستان میگذرد و آبادی چکینی از این بلوک در کنار شوسه واقع شده و خان باغی کلوچه نزدیک به راه شوسه هستند بواسطۀ مسطح بودن اراضی در فصل خشکی با اکثر قراء مهم دهستان اتومبیل میتوان برد. زبان مادری سکنۀ دهستان ترکی و کمی به فارسی و کردی آشنا هستند. این دهستان از15 آبادی تشکیل شده سکنۀ آن در حدود 6 هزار نفر، قراء مهم آن عبارتند از: قزان قره، باش قورتاران، خان باغی، کچه گنبد، دیستی بلاغ و گاوباز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه شهرستان بیجار است. این دهستان در جنوب خاوری شهرستان واقع، محدود است از طرف شمال و باختر به دهستان پیرتاج، از جنوب به دهستان مهربان از بخش کبودرآهنگ شهرستان همدان و از خاور به دهستان گرماب بخش قیدار زنجان. هوای دهستان سردسیر، وضع طبیعی آن تپه ماهور، خاکی و بلندترین کوه دهستان کوه چنگ الماس است این کوه در شمال باختر دهستان واقع، بلندترین کوه دهستان قلۀ آن از سطح دریا 2258 گز است از قلۀ پرتگاهی آن مومیائی مخصوصی به دست می آورند ولی رسیدن به آن از نظر پرتگاهی بودن کوه بسیار دشوار است آب آن از قنوات تأمین شده محصول عمده آن، غلات و لبنیات میباشد هشت دهم غلات آن بطور دیم به دست می آید. شغل مردان، زراعت و گله داری، بافتن قالیچه، جاجیم و گلیم بین زنان دهستان مرسوم میباشد. قالیچه های بافت خانباغی بخوبی در دهستان مشهور است. راه شوسۀ بیجار به همدان از جنوب و باختر دهستان میگذرد و آبادی چکینی از این بلوک در کنار شوسه واقع شده و خان باغی کلوچه نزدیک به راه شوسه هستند بواسطۀ مسطح بودن اراضی در فصل خشکی با اکثر قراء مهم دهستان اتومبیل میتوان برد. زبان مادری سکنۀ دهستان ترکی و کمی به فارسی و کردی آشنا هستند. این دهستان از15 آبادی تشکیل شده سکنۀ آن در حدود 6 هزار نفر، قراء مهم آن عبارتند از: قزان قره، باش قورتاران، خان باغی، کچه گنبد، دیستی بلاغ و گاوباز. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
از: گو (= گاو) + ساله (از: سال + ه ’پسوند نسبت’ دارای یک سال). (از حاشیۀ برهان). بچۀ گاو باشد. (برهان) ... در اصل بچۀ گاو یکساله باشد. (انجمن آرا). و گو به واو مجهول به معنی گاو هم نوشته اند و هاء برای نسبت باشد، پس معنی گوساله گاو یکساله باشد. (غیاث). معروف است و برحسب شریعت موسوی گوسالۀ پرواری (دارای) بهترین خوراک و نیکوترین طعام بود. (قاموس کتاب مقدس). بحزج. تبیع. غفر. تولب. عجل، عجّول. (منتهی الارب) : یکی خرد گوساله در پیش اوی تنش لاغر و خشک و بی آبروی. فردوسی. کی سزد حجت بیهوده سوی جاهل پیش گوساله نشاید که قران خوانی. ناصرخسرو. با گاو زری که سامری ساخت گوساله شمار زرگران را. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 35). یا سم گوساله و دنبال گرگ بر سر طور و شبان خواهم فشاند. خاقانی (دیوان چ سجادی 142). سامری سیرم نه موسی سیرت ار تازنده ام در سم گوساله آراید ید بیضای من. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 322). - امثال: تا گوساله گاو شود دل مادرش آب شود، یا: دل صاحبش آب شود. (امثال وحکم ج 1 ص 537). گاومان دو گوساله زاییده است. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1266). گوسالۀبسته را میزنند. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1329). گوسالۀ بسته ملانصرالدین است، گویند ملا دو گوساله یا دو بز داشت، یکی از آن دو بگریخت، ملا پس از کوشش بسیار از گرفتن حیوان عاجز آمده بازگشت و بز یا گوسالۀ بسته را به زدن گرفت. گفتند چرا چنین کنی، گفت شما ندانید اگر این یک بسته نبود از دیگری چابکتر می دوید. (امثال و حکم ج 3 ص 1330). گوساله به روزگار، گاوی گردد. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1329). گوساله به زور میخ میجهد، یعنی حکم عرض دارد که قائم به غیر است. (آنندراج). گوساله به نردبان و اشتر به قفس. (امثال و حکم ج 3 ص 1330). گوساله گو نمی شود (این مثل در ملایر معمول است). (امثال و حکم ج 3 ص 1330). گوسالۀ مادر حسن، تعبیر مثلی به معنی ابله و کانا. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1330). مثل گوسالۀ مادرحسن، آنکه بی اذن و اجازتی همه جا در شود. احمق. (امثال و حکم ج 3 ج 1480). گوسالۀ من پیر شد و گاو نشد. (امثال و حکم ج 3 ص 1330). گوساله هرچند مه، گاوتر. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1330). حوشب، جذع، گوسپندو گاو به سال دوم درآمده. دبب، گوسالۀ نخست زاده. ذرع، گوسالۀ دشتی. طلا، بچه گاو، گوساله. عجله، گوسالۀ ماده. عضب، گوسالۀ شاخ برآورده. غض ّ، گوسالۀ نوزاده. فرقد، گاوساله. فریر، گاوسالۀ دشتی. یرع، بچۀ گاو. (منتهی الارب). - گوسالۀ مرده پرکاه کردن، رسم است که چون بچۀ گاو دوشه بمیرد در پوست او کاه پر کرده در نظر گاو آرند تا آن را بچه خیال کند و شیر دهد. (آنندراج) : صاحب طبعان ستایش جاه کنند تا در دل جاه پروران راه کنند دلجویی گاو نیست شیر است مراد گوسالۀ مرده را چو پرکاه کنند. ناظم هروی (از آنندراج). ، شتربچه و فیل بچه و هر چیز که آن کوچک و خردسال باشد هم هست، چه گو به معنی خرد و کوچک نیز آمده است. (برهان) (از غیاث)، و گاهی به طریق کنایه به جوانان بی عقل اول عمر هم استعمال کنند. (برهان)، در بازی گاو یا گوساله یا فنگلی سنگ متوسط میان گاو و فنگلی. (یادداشت مؤلف). رجوع به گاو شود
از: گو (= گاو) + ساله (از: سال + َه ’پسوند نسبت’ دارای یک سال). (از حاشیۀ برهان). بچۀ گاو باشد. (برهان) ... در اصل بچۀ گاو یکساله باشد. (انجمن آرا). و گو به واو مجهول به معنی گاو هم نوشته اند و هاء برای نسبت باشد، پس معنی گوساله گاو یکساله باشد. (غیاث). معروف است و برحسب شریعت موسوی گوسالۀ پرواری (دارای) بهترین خوراک و نیکوترین طعام بود. (قاموس کتاب مقدس). بَحْزَج. تَبیع. غِفر. تَولَب. عِجل، عِجَّول. (منتهی الارب) : یکی خرد گوساله در پیش اوی تنش لاغر و خشک و بی آبروی. فردوسی. کی سزد حجت بیهوده سوی جاهل پیش گوساله نشاید که قُران خوانی. ناصرخسرو. با گاو زَری که سامری ساخت گوساله شمار زرگران را. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 35). یا سم گوساله و دنبال گرگ بر سر طور و شبان خواهم فشاند. خاقانی (دیوان چ سجادی 142). سامری سیرم نه موسی سیرت اَر تازنده ام در سم گوساله آراید ید بیضای من. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 322). - امثال: تا گوساله گاو شود دل مادرش آب شود، یا: دل صاحبش آب شود. (امثال وحکم ج 1 ص 537). گاومان دو گوساله زاییده است. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1266). گوسالۀبسته را میزنند. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1329). گوسالۀ بسته ملانصرالدین است، گویند ملا دو گوساله یا دو بز داشت، یکی از آن دو بگریخت، ملا پس از کوشش بسیار از گرفتن حیوان عاجز آمده بازگشت و بز یا گوسالۀ بسته را به زدن گرفت. گفتند چرا چنین کنی، گفت شما ندانید اگر این یک بسته نبود از دیگری چابکتر می دوید. (امثال و حکم ج 3 ص 1330). گوساله به روزگار، گاوی گردد. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1329). گوساله به زور میخ میجهد، یعنی حکم عرض دارد که قائم به غیر است. (آنندراج). گوساله به نردبان و اشتر به قفس. (امثال و حکم ج 3 ص 1330). گوساله گو نمی شود (این مثل در ملایر معمول است). (امثال و حکم ج 3 ص 1330). گوسالۀ مادر حسن، تعبیر مثلی به معنی ابله و کانا. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1330). مثل گوسالۀ مادرحسن، آنکه بی اذن و اجازتی همه جا در شود. احمق. (امثال و حکم ج 3 ج 1480). گوسالۀ من پیر شد و گاو نشد. (امثال و حکم ج 3 ص 1330). گوساله هرچند مِه، گاوتر. (امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1330). حَوشَب، جَذَع، گوسپندو گاو به سال دوم درآمده. دَبَب، گوسالۀ نخست زاده. ذَرَع، گوسالۀ دشتی. طَلا، بچه گاو، گوساله. عِجْله، گوسالۀ ماده. عَضْب، گوسالۀ شاخ برآورده. غَض ّ، گوسالۀ نوزاده. فَرْقَد، گاوساله. فَریر، گاوسالۀ دشتی. یَرَع، بچۀ گاو. (منتهی الارب). - گوسالۀ مرده پرکاه کردن، رسم است که چون بچۀ گاو دوشه بمیرد در پوست او کاه پر کرده در نظر گاو آرند تا آن را بچه خیال کند و شیر دهد. (آنندراج) : صاحب طبعان ستایش جاه کنند تا در دل جاه پروران راه کنند دلجویی گاو نیست شیر است مراد گوسالۀ مرده را چو پرکاه کنند. ناظم هروی (از آنندراج). ، شتربچه و فیل بچه و هر چیز که آن کوچک و خردسال باشد هم هست، چه گو به معنی خرد و کوچک نیز آمده است. (برهان) (از غیاث)، و گاهی به طریق کنایه به جوانان بی عقل اول عمر هم استعمال کنند. (برهان)، در بازی گاو یا گوساله یا فنگلی سنگ متوسط میان گاو و فنگلی. (یادداشت مؤلف). رجوع به گاو شود
نوزاد گاو تا وقتی که بحد بلوغ برسد (اعم از نر یا ماده) جمع گوسالگان: کی سزد حجت بیهوده سوی جاهل پیش گوساله نشاید که تو قرآن خوانی. (ناصر خسرو) یا گوساله زرین. گاو سامری گوساله سامری. فتنه شد شعر تو چون گوساله زرین یکی لامساس آواز در ده در جهان چو سامری. (سنائی) یا گوساله سامری. گوساله ای که سامری از زر ساخت و بنی اسرائیل را به پرستش آن دعوت کرد. یا گوساله فلک. برج ثور، بچه حیوانات اعم از شتر بچه فیل بچه و غیره (گاو در اصل بمعنی مطلق جانوران اهلی است)، جوان بی عقل بی شعور
نوزاد گاو تا وقتی که بحد بلوغ برسد (اعم از نر یا ماده) جمع گوسالگان: کی سزد حجت بیهوده سوی جاهل پیش گوساله نشاید که تو قرآن خوانی. (ناصر خسرو) یا گوساله زرین. گاو سامری گوساله سامری. فتنه شد شعر تو چون گوساله زرین یکی لامساس آواز در ده در جهان چو سامری. (سنائی) یا گوساله سامری. گوساله ای که سامری از زر ساخت و بنی اسرائیل را به پرستش آن دعوت کرد. یا گوساله فلک. برج ثور، بچه حیوانات اعم از شتر بچه فیل بچه و غیره (گاو در اصل بمعنی مطلق جانوران اهلی است)، جوان بی عقل بی شعور
خزنده ایست از راسته تمساحها که مخصوص هند و مجمع الجزایر سوند است و طولش گاهی بالغ بر 6 متر میشود. این خزنده دارای پوزه ای دراز و نسبه باریک است و بواسطه دندانهای کوچک و ضعیفی که در حاشیه فکینش قرار دارد بانسان نمیتواند آزاری برساند و از تغذیه ماهیان میزید
خزنده ایست از راسته تمساحها که مخصوص هند و مجمع الجزایر سوند است و طولش گاهی بالغ بر 6 متر میشود. این خزنده دارای پوزه ای دراز و نسبه باریک است و بواسطه دندانهای کوچک و ضعیفی که در حاشیه فکینش قرار دارد بانسان نمیتواند آزاری برساند و از تغذیه ماهیان میزید
گیاهی است از تیره پروانه واران و از دسته پیچها که در حدود 12 گونه از آن شناخته شده است و بیشتر در هوای معتدل میروید. گلهای این گیاه کوچک و غلاف میوه اش نیز کوچک و اغلب شامل دو دانه است. گاو دانه از گیاهان خوب علوفه یی است و دانه اش جهت تغذیه نیز مورد استفاده قرار میگیرد مشنگ گاوی مشتر میشو کشنی کوشنه کرسنه کسنگ حب البقر اورنس کسنا فارسطاریون
گیاهی است از تیره پروانه واران و از دسته پیچها که در حدود 12 گونه از آن شناخته شده است و بیشتر در هوای معتدل میروید. گلهای این گیاه کوچک و غلاف میوه اش نیز کوچک و اغلب شامل دو دانه است. گاو دانه از گیاهان خوب علوفه یی است و دانه اش جهت تغذیه نیز مورد استفاده قرار میگیرد مشنگ گاوی مشتر میشو کشنی کوشنه کرسنه کسنگ حب البقر اورنس کسنا فارسطاریون
خزنده ای است از راسته تمساح ها که مخصوص هند و مجمع الجزایر سوئد است و طولش گاهی بالغ بر 6 متر می شود. این خزنده دارای پوزه ای دراز و نسبتاً باریک است و به واسطه دندان های کوچک و ضعیفی که در حاشیه فکینش قرار دارد به انسان نمی تواند آزاری برس
خزنده ای است از راسته تمساح ها که مخصوص هند و مجمع الجزایر سوئد است و طولش گاهی بالغ بر 6 متر می شود. این خزنده دارای پوزه ای دراز و نسبتاً باریک است و به واسطه دندان های کوچک و ضعیفی که در حاشیه فکینش قرار دارد به انسان نمی تواند آزاری برس
دیدن گاو و گوساله خیر بود - یوسف نبی (ع) اگر بیند گوساله نر داشت، دلیل که او پسری آید. اگر ماده بیند دختر بود. محمد بن سیرین دیدن حیوانات حلال گوشت و دام های مفید در خواب خوب است و تقریبا هیچ زاویه بدی ندارد. گوساله نیز تابع این حکم کلی است و نعمت و خیر و برکت تعبیر می شود. اگر در خواب ببینید که گوساله ای دارید و این گوساله مطیع و رام است و همراه شما می آیدخداوند فرزندی به شما عطا می فرماید. اگر بیننده خواب ازدواج نکرده باشد آن گوساله نشانه جفت یا کام است. تعبیر برای دختران و پسران یکسان است ذبح گوساله در خواب چندان خوب نیست زیرا گوساله می تواند گاوی منبع خیر و برکت و نعمت بشود. کشتن گوساله در خواب به از بین بردن یک امید و شانس تعبیر می شود. اگر بیننده خواب بیند که گوساله اش مرده امیدش را از است می دهد و یکی از درهای خوشبختی به رویش بسته می شود. نوشته اند که گوساله نر نشان آوردن پسر است و گوساله ماده خبر از آوردن دختر. این هم برای زن و مرد ازدواج کرده یکسان است. بسیاری از روستائیان هستند که با داشتن یک گوساله صاحب چندین راس دام شده اند. یک گوساله ماده به زودی گاوی شیرده می شود. و خود گوساله ای می آورد. بعد از چند سال به طور مضاعف تکثیر می گردند و طی ده سال ممکن است پانزده راس بشوند که خود ثروت بزرگی است. این است که گوساله را در خواب منبع امید می دانند و مثل گاو تنها خیر و برکت و نعمت نیست. داشتن گوساله های زیاد را به داشتن خانواده تشبیه کرده اند و چنانچه ببینید چندین راس گوساله نر و ماده دارید صاحب فرزندانی می شوید که هر یک می توانند منشا خیر و خوبی باشند. منوچهر مطیعی تهرانی اگر بیند که گوساله در خانه او آمد و شد می کرد، دلیل غم است. اگر بیند که گوساله او بمرد، دلیل است فرزندش بمیرد. اگر بیند که گوساله سفید داشت، دلیل که فرزند او پارسا و خوبروی بود. اگر گوساله سیاه بیند، دلیل که فرزند او توانگر و مستور بود. اگر گوساله ابلق دید، دلیل که همه خیر در آن فرزند بود. اگر درخواب گوساله ای فربه و قوی بیند، دلیل که فرزند او تندرست و نیکوحال بود. اگر دید که گوساله ضعیف است، تاویلش به خلاف این است.
دیدن گاو و گوساله خیر بود - یوسف نبی (ع) اگر بیند گوساله نر داشت، دلیل که او پسری آید. اگر ماده بیند دختر بود. محمد بن سیرین دیدن حیوانات حلال گوشت و دام های مفید در خواب خوب است و تقریبا هیچ زاویه بدی ندارد. گوساله نیز تابع این حکم کلی است و نعمت و خیر و برکت تعبیر می شود. اگر در خواب ببینید که گوساله ای دارید و این گوساله مطیع و رام است و همراه شما می آیدخداوند فرزندی به شما عطا می فرماید. اگر بیننده خواب ازدواج نکرده باشد آن گوساله نشانه جفت یا کام است. تعبیر برای دختران و پسران یکسان است ذبح گوساله در خواب چندان خوب نیست زیرا گوساله می تواند گاوی منبع خیر و برکت و نعمت بشود. کشتن گوساله در خواب به از بین بردن یک امید و شانس تعبیر می شود. اگر بیننده خواب بیند که گوساله اش مرده امیدش را از است می دهد و یکی از درهای خوشبختی به رویش بسته می شود. نوشته اند که گوساله نر نشان آوردن پسر است و گوساله ماده خبر از آوردن دختر. این هم برای زن و مرد ازدواج کرده یکسان است. بسیاری از روستائیان هستند که با داشتن یک گوساله صاحب چندین راس دام شده اند. یک گوساله ماده به زودی گاوی شیرده می شود. و خود گوساله ای می آورد. بعد از چند سال به طور مضاعف تکثیر می گردند و طی ده سال ممکن است پانزده راس بشوند که خود ثروت بزرگی است. این است که گوساله را در خواب منبع امید می دانند و مثل گاو تنها خیر و برکت و نعمت نیست. داشتن گوساله های زیاد را به داشتن خانواده تشبیه کرده اند و چنانچه ببینید چندین راس گوساله نر و ماده دارید صاحب فرزندانی می شوید که هر یک می توانند منشا خیر و خوبی باشند. منوچهر مطیعی تهرانی اگر بیند که گوساله در خانه او آمد و شد می کرد، دلیل غم است. اگر بیند که گوساله او بمرد، دلیل است فرزندش بمیرد. اگر بیند که گوساله سفید داشت، دلیل که فرزند او پارسا و خوبروی بود. اگر گوساله سیاه بیند، دلیل که فرزند او توانگر و مستور بود. اگر گوساله ابلق دید، دلیل که همه خیر در آن فرزند بود. اگر درخواب گوساله ای فربه و قوی بیند، دلیل که فرزند او تندرست و نیکوحال بود. اگر دید که گوساله ضعیف است، تاویلش به خلاف این است.