جدول جو
جدول جو

معنی گاوروانی - جستجوی لغت در جدول جو

گاوروانی(رَ)
دهی است از دهستان هرسم بخش مرکزی شهرستان شاه آباد، واقع در 9000گزی شمال باختری هرسم جنوب خاوری شاه آباد. دامنه، سردسیر، دارای 180 تن سکنه. آب آن از رود خانه ماشالگان. محصول آن غلات، حبوبات، چغندرقند، تریاک، لبنیات. شغل اهالی زراعت، گله داری. راه آن مالرو است. تابستان از طریق چقاجنگ اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاوخانی
تصویر گاوخانی
حوض بزرگ، برکۀ بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوروی
تصویر گاوروی
آنچه مانند سر گاو باشد، گاوچهر، گاورنگ، برای مثال ببندت و آرد از ایوان به کوی / زند برسرت گرزۀ گاوروی (فردوسی - ۱/۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان حرجند بخش مرکزی شهرستان کرمان واقع در 48000 گزی شمال کرمان و 8000 گزی جنوب راه مالرو شهداد به راور، کوهستانی و سردسیر و دارای 70 تن سکنه است، آب آن از قنات است، محصول آن غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
منسوب به گوران (کرد)، رجوع به گوران شود
لغت نامه دهخدا
(اَرْ نی ی)
منسوب به اروا که قریه ای است از قرای مرو بدوفرسنگی آن و ابوالعباس احمد بن محمد بن عمیره بن عمر بن یحیی بن سلیم الاروانی المروزی و ابوالفضل احمد بن محمد بن یعقوب الاروانی بدان نسبت دارند. (انساب سمعانی). در منتهی الارب نام قریۀ مزبور اروی و نسبت آن ارواوی آمده و مؤلف تاج العروس گوید: اروی، قریه بمرو و هو أرواوی علی غیرقیاس
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کسادی داد و ستد. کسادی بازار. (ناظم الاطباء). کاسدی. بی رواجی. بی رونقی.
- ناروانی بازار، کساد، مقابل روانی و روائی و رواج و گرمی بازار.
، عدم آراستگی و انتظام ملک. (ناظم الاطباء) ، یبوست.
- ناروانی شکم، یبوست مزاج. یبس بودن شکم. (یادداشت مؤلف).
، حرمت. عدم مشروعیت. (ناظم الاطباء). ناروائی. جایز نبودن، ناروان بودن. روان نبودن. جریان نداشتن:
آب نیکو روان بود در ده
لیک در ریگ ناروانی به.
سنائی
لغت نامه دهخدا
نام هندیهای (سرخ پوستان) آمریکای جنوبی که از نظر زبانشناسی جزو گروه تاپی گوارانی هستند، اینها در پاراگوئه اکثریت ملت را تشکیل میدهند و زبانشان زبان رسمی آن ناحیه است
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ده کوچکی است از دهستان مرکزی شهرستان سراوان. واقع در90هزارگزی جنوب خاوری سراوان نزدیک مرز پاکستان. سکنۀ آن 25 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
در ترجمه محاسن اصفهان در وصف رویدشت آمده است که: فی الجمله ولایتی به انواع عمارت و زراعت پیراسته و اهالی به اصناف مروت و فتوت آراسته، به اقصای آن زمینی است مبسوط بر مسافتی مضبوط که آن هجده فرسنگ است در دو فرسنگ و بر آنجا مغیضی معروف به گاوخانی، خاصیت آن ابتلاع فواضل آبهای زندرود اصفهان و اراقت آن بر هشتادفرسنگی زمینها و صحراهای کرمان بحیثیتی که معظم بلاد و معتبر امهات مواضع آن در تکثیر ارتفاعات و توفر زراعات و غرس سایر اشجار میوه دارو غیرمیوه دار از گل و سرو و بید و چنار و نباتات و ریاحین بهار کلی اعتماد و اصلی اعتبار مد و جزر آن را استظهار دارد و هرگه که خبر غزارت آب گاوخانی و ایام مدّ آن به حد کرمان صورت انتشار یابد تمامت اهالی آن حدود چون ایام عید نوروز و مراسم تفرج و تماشا رخت طرب به دوش نشاط ببساط شادکامی کشند و مژدگانی آن حال در امیدواری آن سال از فراخ نعمتی و خوش عیشی و شادکامی بیکدیگر دهند و آن سال به خوشدلی و رفاهیت و آسایش گذارنند، (ترجمه محاسن اصفهان صص 35 - 36)
لغت نامه دهخدا
رود خانه زاینده رود که از ارتفاعات زردکوه بختیاری سرچشمه میگیرد، پس از عبور از منطقۀ بختیاری و شهر اصفهان در خاور شهرستان اصفهان در انتهای دهستان رودشت در باطلاق گاوخونی فرومیرود طول و عرض باطلاق مزبور در حدود 5در 6 هزارگز بوده، این مقدار نیز متغیّر است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)، رجوع به گاوخانی شود
لغت نامه دهخدا
آغل گاو، زاغه، محل نگاهداری گاو در سلاخ خانه، گاودان
لغت نامه دهخدا
حفاظت گاو کردن، یاری کردن گاو، صاحب و مالک گاو بودن، نگاهداری گاو کردن
لغت نامه دهخدا
منسوب به گاوه، رجوع به گاوه و کاوه شود
لغت نامه دهخدا
لویجی، فیزیک دان ایتالیایی متولد در بلنی (1737- 1798 میلادی)، وی بر اثر مشاهدۀ آزمایشی که یکی از دستیاران او در مورد قورباغه انجام میداد به این حقیقت پی برد که کلیۀ حیوانات مقداری نیروی الکتریستۀ مخصوص در بدن خود ذخیره دارند و او در این مورد امتحانات متعدد کرد و به نتایج رسید و این حقیقت را بصورت اصلی مسلم علمی بیان کرد و قول او پایۀ تحقیقات ولتا درباره سایر مواد طبیعی قرار گرفت و فرضیۀ علمی ولتا درباره حدوث الکتریسته در نتیجۀ اصطکاک فلزات به یکدیگر بیان گردید
لغت نامه دهخدا
تیماج و سختیان را گویند، و با زای نقطه دار و رای فارسی هر دو آمده است، (برهان)، مصحف گوزگانی است، رجوع به گوزگانی شود
لغت نامه دهخدا
(کارْ / رِ)
منسوب به کاروان. مسافر. سفری. مقابل و شهری. حضری. عیر. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی) :
به چه ماند به خوان کاروانگاه
همیشه کاروانی را در او راه.
(ویس و رامین).
و گرچه بود در ره کاروانی
چو سروی بود رسته خسروانی.
(ویس و رامین).
پل است این دهر و تو بر وی روانی
نسازد خانه بر پل کاروانی.
(سعادتنامۀ منسوب به ناصرخسرو).
جوانی یکی کاروانیست پورا
مدار انده رفتن کاروانی.
ناصرخسرو.
از زیانکاران روز و شب ز عدلت خوف نیست
کاروانی را و شهری را ز قطمیر و نقیر.
سوزنی.
لاشۀما کی رسد آنجا که رخش آورد روی
کاروانی کی رسد هرگز بگرد لشکری.
انوری.
بر بنده نوشتن است و آن را
دادن به الاغ کاروانی.
کمال اسماعیل.
نه سگ دامن کاروانی درید
که دهقان ظالم که سگ پرورید.
سعدی.
خورد کاروانی غم بار خویش
نسوزد دلش بر خر پشت ریش.
سعدی (بوستان).
نه از معرفت باشد و عقل و رای
که بر ره کند کاروانی سرای.
سعدی (بوستان).
دل ای سلیم در این کاروانسرای مبند
که خانه ساختن آئین کاروانی نیست.
سعدی.
یاران کجاوه غم ندارند
از منقطعان کاروانی.
سعدی (صاحبیه).
چو آن سرو روان شد کاروانی
چو شاخ سرو میکن دیده بانی.
حافظ.
ملول از همرهان بودن طریق کاروانی نیست
بکش دشواری منزل بیاد عهد آسانی.
حافظ.
ج، کاروانیان، مسافران. قافله: ابوجهل لعین منادی کرد بمددکاری کاروانیان گفتند بیایید بیایید تا شراب خوریم. (مجمل التواریخ و القصص ص 219). جماعتی کاروانیان بر در رباطی مقام کردند. (سندبادنامه ص 218). کاروانیان را دید لرزه بر اندام افتاده و دل بر خطر نهاده. (گلستان). غدر کاروانیان با پدر میگفت. (گلستان). لقمان حکیم اندر آن قافله بود یکی گفتش از کاروانیان مگراینان را نصیحتی کن. (گلستان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 24 هزارگزی جنوب میناب کنار راه مالرو میناب به جاسک، جلگه و گرمسیراست، سکنۀ آن 400 تن است، آب آن از چاه تأمین میشود، محصول آن خرما و شغل اهالی زراعت و راه آن مالرواست، مزارع سرمست، سورکی، جوشکی، غلامرضایی و علی شاهی جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
ده کوچکی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 30 هزارگزی جنوب میناب و 6 هزارگزی خاور راه مالرو جاسک به میناب، جلگه و گرمسیر است و 130 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
گاو چراندن
لغت نامه دهخدا
(وَ)
منسوب به کاوردان از قرای طبرستان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
در اصطلاح شکارچیان، راندن گوران به جایی که شکار کردن آنان آسان باشد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وَ / وِ)
منسوب به خاوران
لغت نامه دهخدا
(زُ سَ)
دهی است از دهستان بیلوار بخش کامیاران شهرستان سنندج، واقع در 21 هزارگزی شمال باختر کامیاران. کوهستانی، سردسیر، دارای 205 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا)
کار گورخوان. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
احمد بن ابی بکر بن ابی محمد به جوانی در سال 620 هجری قمری درگذشت. وی یکی از ادبای تبریز است. (از یاقوت در معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاودانی
تصویر گاودانی
آغل گاو زاغه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوبانی
تصویر گاوبانی
شغل گاوبان نگاهبانی گاو محافظت گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناروانی
تصویر ناروانی
کساد، بی رواجی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گوردوانی
تصویر گوردوانی
راندن گوران بجایی که شکار آنها آسان باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گاو را در صحرابرای چرا برد چوپان گاو، آنکه گاو آهن را براند خیش ران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گورانی
تصویر گورانی
منسوب به گوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوچرانی
تصویر گاوچرانی
شغل و عمل گاو چران گاو چراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستوروانی
تصویر ستوروانی
تربیت و نگهبانی ستوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پاکروانی
تصویر پاکروانی
عمل پاکروان پاک جانی پاک درونی پاک باطنی پاکدامنی پارسایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاودانی
تصویر گاودانی
آغل گاو، زاغه
فرهنگ فارسی معین