جدول جو
جدول جو

معنی گاوآلو - جستجوی لغت در جدول جو

گاوآلو
قسمی آلوی درشت
لغت نامه دهخدا
گاوآلو
قسمی آلوی درشت
تصویری از گاوآلو
تصویر گاوآلو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

آلتی با تیغۀ سنگین که سر آن را به گردن گاو می بندند و با آن زمین را شخم می زنند، خیش، خیج، آهن جفت، آهن شیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاوآب
تصویر گاوآب
جلبک، گروهی از گیاهان بدون ریشه، ساقه، شاخه و برگ که به شکل نوار سبز و دراز در آب، جاهای مرطوب و روی تنۀ بعضی درخت ها پیدا می شود و در بعضی دریاها نیز به شکل نوارهای پهن و دراز دیده می شود که بر روی آب شناور است، در اقیانوس ها بیشتر از همه جا رشد می کند و گاهی سطح وسیعی از دریا را فرامی گیرد، از آن در تهیۀ بعضی مواد شیمیایی و خوراکی استفاده می شود، رنگ آن سبز و گاهی هم به رنگ قهوه ای یا سرخ است، چغزواره، غوک جامه، بزغسمه، آلگ، جامۀ غوک، جل وزغ، الگ، چغزپاره، بزغمه، جغزواره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گاودل
تصویر گاودل
ترسو، برای مثال بی شیر دلی به سر نیاید/ وز گاو دلان هنر نیاید (نظامی۳ - ۳۸۱)، بی خرد
فرهنگ فارسی عمید
رجوع به گاوروی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ قَ عَ)
دهی است از دهستان چمچال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان، واقع در 12000گزی باختر صحنه و 3000گزی جنوب شوسۀ کرمانشاه به همدان. دشت، سردسیر، دارای 215 تن سکنه. آب آن از رود خانه گاماسیاب، محصول آن غلات، توتون، حبوبات، قلمستان. شغل اهالی آن زراعت است. تابستان از طریق فراش اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
جل وزغ. جامۀ غوک و آن چیزی باشد سبز مانند نمد که در روی آبهای ایستاده بهم رسد و به عربی ثورالماء و طحلب خوانند. (برهان). جلبک. پاره ای گیاهها که در دریاها و دریاچه های شیرین یا شور بر روی یا تک آب روید
لغت نامه دهخدا
(نِ)
دهی است از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان. در 24هزارگزی شمال قصبۀ رزن و 8هزارگزی شمال تولکی تپه قرار گرفته است. کوهستانی و هوای آن سردسیر و سکنۀ آن 900 تن است. آب آن از چشمه و رود خانه محلی است. محصولات آن غلات دیم، لبنیات و عسل شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد و تابستان از رزن و فس اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
دهی است از دهستان حومه بخش مرکز شهرستان اهر، واقع در 10500گزی ارابه رو تبریز به اهر و 13 هزارگزی شمال باختری اهر، کوهستانی، معتدل، دارای 130 تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایع دستی، گلیم بافی، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دِ)
نادان. احمق. (برهان). کودن. ابله. کنایه از ابله و بیخرد. (آنندراج). کنایه از غردل و احمق است. (انجمن آرای ناصری) :
مشو با زبون افکنان گاودل
که مانی دراندوه چون خر بگل.
نظامی.
، ترسنده. بددل. (برهان). بزدل. مرغ دل. آهودل. کلنگ دل. شتردل. جبان:
منم گاودل تا شدم شیر طالع
که طالع کند با دل من نزاعی
ازین شیر طالع بلرزم چو خوشه
که از شیر ترسد دل هر شجاعی.
خاقانی.
اسد گاودل کرکسان گاوزهره
از آن خرمگس رنگ پیکان نماید.
خاقانی.
بی شیر دلی بسر نیاید
وز گاودلان هنر نیاید.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(گِ)
دهی جزء دهستان انگوران بخش ماه نشان شهرستان زنجان، واقع در 58 هزارگزی جنوب خاوری ماه نشان و 12 هزارگزی راه عمومی. کوهستانی، سردسیر، دارای 305 تن سکنه، اکثر سادات هستند. آب آن از چشمه سار و محصول آن غلات، میوه جات. شغل اهالی آنجا زراعت، گلیم بافی. راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
گلۀ گاو. گوگل
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه، واقع در 4هزارگزی شمال خاوری قره آغاج و 24هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ مراغه به میانه. هوای آن معتدل و دارای 149 تن جمعیت است. آب آن از چشمه سارها. محصول آنجا غلات، بزرک، زردآلو. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
یکی از کوههای دو هزار مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 153 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رُو)
گشادگی و سوراخی که گاوی تواند از آن گذشتن. قسمی کول، تنبوشه
لغت نامه دهخدا
(طَ)
دهی است از دهستان قراتورۀ بخش ایواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 23000گزی شمال خاور دیواندره کنار رود خانه ول کشتی کوهستانی، سردسیر. دارای 410 تن سکنه. آب آنجا از چشمه، محصول آنجا غلات، توتون، حبوبات، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ)
ده کوچکی است از دهستان گابریک بخش جاسک شهرستان بندرعباس، واقع در 68000گزی شمال خاوری جاسک. سر راه مالرو جاسک به چاه بهار. دارای 5 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از دهستان های بخش مرکزی شهرستان مراغه در قسمت جنوبی بخش واقع، حدود آن بشرح زیر می باشد، از شمال به دهستان سراجو، از جنوب به دهستان مرحمت آباد، از خاور به قوریچای، از باختر به بناجو، موقعیت طبیعی دهستان یک قسمت کوهستانی که در تابستان هوایش معتدل در زمستان سرد و قسمتی جلگه که هوایش معتدل میباشد، آب قراء دهستان از رودخانه های زرینه رود، مردق، قوریچای لیلان و چشمه سارها تأمین میگردد در بعضی دهات از آب چاه نیز استفاده مینمایند، محصولات عمده دهستان غلات، چغندر، کشمش، پنبه، میوه جات سر درختی و شغل ساکنین آن زراعت و صنایع دستی آن جاجیم و گلیم بافی است، راه های شوسۀاین دهستان عبارت از راه شوسۀ مراغه به میاندوآب ومیاندوآب به شاهین دژ است مابقی راهها ارابه رو و مالرو میباشد، دهستان گاودول از 106 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 42000 تن و قراء مهم آن بشرح زیر است: ملک کندی (مرکز دهستان) آروق، آغچه دیزج، باروق، بایقوت، تازه قلعه، شیرین کند، قوریجان، قره چال، قلعه چق، لیلان، لکلر، مبارک آباد: از ابنیۀ قدیم در باختر قریۀ لیلان قلعه ای بنام بختاک موجود است که بعضی مورخین بنای آن را به دورۀ ساسانیان نسبت میدهند و اکنون دیوارهای آن خراب و از دور بشکل تل خاکی بنظر میرسد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
کاوآهن. دهی است جزء دهستان کیوان بخش خداآفرین شهرستان تبریز، واقع در 19 هزارگزی جنوب خاوری خداآفرین و 19 هزارگزی شوسۀ اهر به کلیبر. کوهستانی، گرمسیر مالاریائی، دارای 140 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
آهنی که بر یوغ است. خیش، آهن جفت، فدان، ایمد. سپار، مجموع گاو و یوغ و چوب و آهن آن. آهنی باشد که بر سر قلبه نصب کنند و زمین را بدان شیار نمایند و او را آهن جفت و سپار هم خوانند. (برهان) (جهانگیری) :
کشاورز و گاوآهن و گاوکوه
کجا در چنین ده کند کارسو.
نظامی (از جهانگیری).
کشاورز برگاو بندد لباد
ز گاوآهن و گاو جوید مراد.
نظامی.
مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: باید دانست که گاوآهن عبرانیان بعینه مثل گاوآهن معمول سوریه بوده است و هنگامی که در تحت اختیار عبودیت فلسطینیان گرفتار آمدندپیل و تبر و تیشه و گاوآهن خود به نزد فلسطینیان برده تیز مینمودند (اول شموئیل 13- 20) و برزگر هنگام شیار یک دست خود را به خیش گذارده (انجیل لوقا 9:62) منساس را بدست دیگر میگرفت تا بدینواسطه تمام آن تیغه بالتساوی به زمین فرورود و در مشرق زمین بیش از یک جفت برای زراعت استعمال نمی کردند و اکثر اوقات به یک گاو یا الاغ یا شتری اکتفا میکردند چنانکه فعلاً هم معمول است و اهالی صور یوغ برگردن گاو و الاغ جفت کرده میگذاردند بدون اینکه به آیه ای که در (سفر تثنیه 22:10) وارد شده توجه نمایند و بسا میشد که با بیشتر از یک جفت در مزرعه شیار میکردند چنانکه در (اول پادشاهان 19:19) درباره الیشع و ملازمانش وارد است و چنانکه معلوم است در آن وقت زمین را قبل از آمدن زمستان شیار میکردند تا باران را بخوبی به خود بکشد و اکثر اوقات زمین را دوباره شیار کرده تخم می پاشیدند و خاک بر روی آن برمیگردانیدند
لغت نامه دهخدا
(وو)
دهی است از دهستان چهار دولی بخش مرکزی شهرستان مراغه. واقع در 77هزارگزی جنوب خاوری مراغه و 14هزارگزی خاور شوسه شاهین دژ به میاندوآب. دارای 71 سکنه. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و نخود و کرچک. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی اهالی جاجیم بافی. راه آن مالروست. این ده دو محل است بفاصله دوهزار گز بنام داودلو بالا و داودلو پایین. سکنۀ داودلو پایین 40 نفر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
در تداول عوام، متورم، ورم کرده، بادکرده، پف کرده، باورم، دارای آماس: چشمهای بادآلو، ظاهراً تخفیفی است از بادآلوده
لغت نامه دهخدا
غاوشو، خیار تخمی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان خروسلوی بخش گرمی شهرستان اردبیل، در 50 هزارگزی مغرب گرمی و 37 هزارگزی جادۀ شوسۀ گرمی به اردبیل، در جلگۀ گرمسیر واقع است و 15 تن سکنه دارد، آبش از رود خانه درآورد و چشمه تأمین میشود، محصول آن غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، راه مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گاودل
تصویر گاودل
نادان، کودن، احمق
فرهنگ لغت هوشیار
گشادگی و سوراخی که گاوی تواند از آن گذشتن تنبوشه. آنچه بصورت و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزهء) گاوروی. گرز فریدون که سرش بشکل گاو بود: زند بر سرت گرزه گاو روی ببند اندر آرد زایوان بکوی. (هرمزد نامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوگل
تصویر گاوگل
گله گاو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوآب
تصویر گاوآب
جل وزغ جامه غوک
فرهنگ لغت هوشیار
آ هنی که بر یوغ استوار کنند و زمین را بدان شیار نمایند آهن جفت خیش سپار فدان: کشاورز بر گاو بندد لباد زگاو آهن و گاو جوید مراد. (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولو
تصویر اولو
دارندگان، صاحبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوآب
تصویر گاوآب
جلبک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاودل
تصویر گاودل
((دِ))
نادان، احمق، ترسنده، جبان
فرهنگ فارسی معین
((هَ))
ابزاری برای کندن و شخم زدن زمین دارای تیغه یا تیغه های فولادی سنگین که به وسیله چهارپا به ویژه گاو بر روی زمین کشیده می شود
فرهنگ فارسی معین
صوتی برای فراخواندن گوساله
فرهنگ گویش مازندرانی