جدول جو
جدول جو

معنی گاهوکب - جستجوی لغت در جدول جو

گاهوکب
(کَ)
مؤلف آنندراج آرد: گاهو و گاهوکب به پارسی قدیم تخته و تابوت را گفتندی... ولی درترکیب گاهو کب شبهتی است. فردوسی گفته:
به گاهوکب زر و در مهد عاج
سوی پارس رفت آن خداوند تاج.
همانا تصحیف ’کت’ است که ’کب’ خوانده اند. کت چهارپایه و تخت است و از قرینه باید تخت روان بوده باشد و اگر کب به کاف فارسی بوده باشد کب بمعنی بزرگ آمده بمعنی تخت بزرگ قبه دار برهان ذکر کرده در اینصورت تخت روان است - انتهی. این کلمه در برهان قاطع به صورت ’کاهوکب’ با کاف تازی آمده و گفته: ’بضم کاف و سکون بای ابجد، بمعنی جنازه است و آن تابوتی باشد قبه دارکه مرده را در آن گذارند و بجانب قبر برند و به عربی تتوط خوانند’ - انتهی. رشیدی شعر فوق را چنین تصحیح کرده است. بگاه و کت زرد و در مهد عاج... رجوع به گاهو شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاوآب
تصویر گاوآب
جلبک، گروهی از گیاهان بدون ریشه، ساقه، شاخه و برگ که به شکل نوار سبز و دراز در آب، جاهای مرطوب و روی تنۀ بعضی درخت ها پیدا می شود و در بعضی دریاها نیز به شکل نوارهای پهن و دراز دیده می شود که بر روی آب شناور است، در اقیانوس ها بیشتر از همه جا رشد می کند و گاهی سطح وسیعی از دریا را فرامی گیرد، از آن در تهیۀ بعضی مواد شیمیایی و خوراکی استفاده می شود، رنگ آن سبز و گاهی هم به رنگ قهوه ای یا سرخ است، چغزواره، غوک جامه، بزغسمه، آلگ، جامۀ غوک، جل وزغ، الگ، چغزپاره، بزغمه، جغزواره
فرهنگ فارسی عمید
(وْ)
جل وزغ. جامۀ غوک و آن چیزی باشد سبز مانند نمد که در روی آبهای ایستاده بهم رسد و به عربی ثورالماء و طحلب خوانند. (برهان). جلبک. پاره ای گیاهها که در دریاها و دریاچه های شیرین یا شور بر روی یا تک آب روید
لغت نامه دهخدا
مؤلف آنندراج گوید: به پارسی قدیم تخته و تابوت را گفتندی، زیرا که گاه بمعنی تخت است و مناسبت دارند:
ببردند بسیار گاهو و تخت
نهادند بر تخت دیبای رخت،
فردوسی،
فرهنگ نویسان این لغت را ’کاهو’ با کاف تازی نیز آورده اند، مؤلف برهان در شرح ’کاهو’ گوید: ’بمعنی جنازه هم آمده است عموماً و جنازه گبران را گویند خصوصاً ’بمعنی جنازه هم آمده است عموماً که مرده را در آن گذارند وبه جانب قبر برند’ - انتهی، در حاشیۀ برهان قاطع چ معین ذیل ’کاهو’ آمده: جنازه گبران، فردوسی گوید:
ببردند بسیار کاهو و تخت
نهادند برتخت دیبا و رخت
و کاهو کب نیز آمده:
به کاهو کب زر و در مهد عاج
سوی پارس رفت آن خداوند تاج،
ودر این لغت و مثال تأمل است و بخاطر میرسد که مصرع چنین باشد:
بگاه و کت زر و در مهد عاج’،
عبارت مذکور رشیدی مأخوذ از عبارت مفصل تر جهانگیری است، اما او لفظ مذکور را در باب کاف تازی آورده (مانند برهان) و رشیدی بمناسبت لفظ ’گاه’ بمعنی مکان در کاف فارسی آورده، مؤلف فرهنگ نظام گوید: حق با رشیدی است که لفظ با کاف فارسی است چه در پهلوی ’گاسونه’ بوده از لفظ ’گاس’ بمعنی مکان، و معنی ’گاسونه’ تابوت است، و احتمال تصحیف در شعر فردوسی است که بجای گاهوکب ’گاهونه’ بود که مبدل گاسونه پهلوی است’، اما در فهرست شاهنامۀ ولف ’گاهو’ و ’گاهوکب’ و ’گاهونه’ نیامده است (نه با کاف تازی و نه با کاف فارسی)، نگارنده احتمال میدهد که شعر دوم مصحف این بیت فردوسی باشد:
به تابوت زرین و در مهد ساج
فرستادشان زی خداوند تاج،
(شاهنامۀ بروخیم ج 6 ص 1700)،
و بیت اول یا از فردوسی نیست و یا تصحیف شده است و بیت دوم بصورتی که رشیدی تصحیح کرده با جستجوی بسیار در شاهنامه با مراجعه به فهرست ولف در مظان کلمات برجسته پیدا نشد
لغت نامه دهخدا
(کَ دِ)
دهی است از دهستان خورخوره بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، واقع در 36000گزی شمال باختر دیواندره کنار راه مالرو عزیزآباد به جعفرخان. کوهستانی، سردسیر، دارای 450تن سکنه. آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، لبنیات، توتون، حبوبات، شغل اهالی زراعت، گله داری، صنایع دستی زنان حاجیم بافی، راه مالرو است. در دو محل بفاصله 4000گزی واقع و گاو کچ بالا و پائین نامیده شده سکنۀبالا 230 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کُ تَ)
دهی است از دهستان یوسفوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد، واقع در 11 هزارگزی باختر الشتر، کنار باختر شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه. تپه ماهور، سردسیر مالاریائی، دارای 480 تن سکنه. آب آن از سراب، محصول آنجا غلات، حبوبات، تریاک، لبنیات، شغل اهالی زراعت و گله داری، راه آن اتومبیل رو و ساکنین از طایفۀ یوسف وند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
یکی از کوههای دو هزار مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 153 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(کُ قَ عَ)
دهی است از دهستان چمچال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاهان، واقع در 12000گزی باختر صحنه و 3000گزی جنوب شوسۀ کرمانشاه به همدان. دشت، سردسیر، دارای 215 تن سکنه. آب آن از رود خانه گاماسیاب، محصول آن غلات، توتون، حبوبات، قلمستان. شغل اهالی آن زراعت است. تابستان از طریق فراش اتومبیل می توان برد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
دهی است از دهستان و بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد، واقع در 11000گزی جنوب خاور قیر، کنار راه مالرو ده به ’به افزر’ جلگه، گرمسیر، مالاریائی، دارای 839 تن سکنه. آب آن از رود خانه قره آغاج. محصول آنجا غلات، برنج، خرما. شغل اهالی زراعت و باغبانی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان القورات است که در بخش حومه شهرستان بیرجند واقع است و 234 تن سکنه دارد، مزرعۀ عبداﷲ جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
در رشیدی آمده: گاهو جنازه گبران. فردوسی گوید:
ببردندبسیار گاهو و تخت
نهادند بر تخت دیبا و رخت.
و گاهوکب نیز آمده:
به گاهوکب زر و در مهد عاج
سوی پارس رفت آن خداوند تاج.
و در این لغت و مثال تأمل است و بخاطر میرسد که مصرع چنین باشد: ’بگاه و کت زر و در مهد عاج’. عبارت مذکور رشیدی مأخوذ از عبارت مفصل تر جهانگیری است، اما او لفظ مذکور را مانند برهان در باب کاف تازی آورده و رشیدی بمناسبت لفظ ’گاه’ بمعنی مکان در کاف فارسی آورده. مؤلف فرهنگ نظام گوید: ’حق با رشیدی است که لفظ با کاف فارسی است، چه در پهلوی گاسونه بوده از لفظ گاس بمعنی مکان و معنی گاسونه تابوت است و احتمال تصحیف در شعر فردوسی است که بجای گاهوکب ’گاهونه’ بوده که مبدل گاسونۀ پهلوی است’ اما در فهرست شاهنامۀ ولف گاهو، گاهوکب و گاهونه (نه با کاف فارسی و نه با کاف تازی) نیامده است و احتمال دارد که شعر دوم مصحف این بیت فردوسی باشد:
به تابوت زرین و در مهد ساج
فرستادشان زی خداوند تاج.
و بیت اول یا از فردوسی نیست و یا تصحیف شده است و بیت دوم بصورتی که رشیدی تصحیح کرده، با جستجوی بسیار در شاهنامه با مراجعه بفهرست ولف در مظان کلمات برجسته، پیدا نشد. (از حاشیۀ برهان چ معین). بمعنی جنازه است و آن تابوتی باشد قبه دار که مرده را در آن گذارند و بجانب قبر برند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زاوه بخش حومه شهرستان تربت حیدریه که در 72 هزارگزی شمال خاوری تربت حیدریه سر راه مالرو عمومی زاوه واقع شده دامنه و معتدل است و 124 تن سکنه دارد آبش از قنات، محصولش غلات، شغل اهالی زراعت و راهش مالرو است، طایفۀ کرخیل دراین ده سکونت دارند، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
ده کوچکی است از بخش زابلی شهرستان سراوان که در 15 هزارگزی باختر زابلی، کنار راه مالرو سوران به زابلی واقع شده و 45 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(هَْ)
مهد. گهواره. گاهواره. منجک:
وقت طفلیم که بودم شیرجو
گاهوارم را که جنبانید؟ او.
مولوی (مثنوی چ علاءالدوله ص 162).
رجوع به گاهواره و گهواره شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
کنه. (مجموعۀ لغت طبی). و آن جانوری است که بر اشتر و خر و گاو چسبد و خون را بمکد. (برهان) (آنندراج) : مانی فرمود تا آن مخدره را به خانه تاریک بردند و جمعی زنان او را محکم بگرفتند مانی دست در فرج او کرده بعد از لحظه ای جانوری مثل دیوچه از آنجا بیرون آورد و گفت این جانور باعث آن وجع بود گفتند تو این معنی از کجا دانستی ؟ جواب داد که از مبادی مرض سئوال نمودم گفت روزی آب از چاه آوردم و در طشتی ریخته در آن نشستم و بعد از آن صورت این وجع سانح شد. من دانستم جانوری که آن را کاول (گاو ک ؟) گویند در آن آب بوده و چون در طشت نشسته در فرج وی خزیده بود بر سر رحمش مستحکم شد و گوشت آن موضع را میخورد و آن محل جراحت شد. (فرج بعدالشده از زینه المجالس)، نوعی از استر که آن را گاوکی گویند. (برهان) (آنندراج)، جامۀ غوک. چغزلاوه. بزغمه. جل وزغ،
{{اسم مصغّر}}مصغر گاو. (برهان) (آنندراج) : و آن دو مهره است مانند جزع ونه جزع است بر شکل دو گاوک ساخته. (تاریخ بخارا)
لغت نامه دهخدا
آنکه گاو را ذبح کند، گیاهی است از تیره خرزهره که جزو تیره های نزدیک به زیتونیان میباشد. ارتفاعش در حدود یک متر و گلهایش ارغوانی روشن است. ساقه های جوان این گیاه دارای الیافی است که ترکمنان از آن نخ و پارچه بافند و لباس تهیه کنند. این گیاه در اکثر نقاط دنیا از جمله ایران و افغانستان و تبت و چین میروید. الیاف آن براق و محکم است و پارچه های تهیه شده از آنها شبیه پارچه های ابریشمی است دم روباه دمب روباه قاتل البقر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوآب
تصویر گاوآب
جل وزغ جامه غوک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوک
تصویر گاوک
کنه، اسپیر وژیر
فرهنگ لغت هوشیار
گاهواره: وقت طفلیم که بودم شیرجو گاهوارم را که جنبانید ک او. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاوآب
تصویر گاوآب
جلبک
فرهنگ فارسی معین