جدول جو
جدول جو

معنی گام - جستجوی لغت در جدول جو

گام
فاصلۀ میان دو پا هنگام راه رفتن، قدم
لجام
هشت نت که به ترتیب طبیعی صداها پشت سر هم باشد
گام برداشتن: به راه افتادن، قدم بر داشتن
گام برگرفتن: به راه افتادن، قدم بر داشتن، گام برداشتن
گام بیرون نهادن: قدم بیرون گذاشتن، از حد خود تجاوز کردن
گام زدن: قدم زدن، قدم برداشتن، راه رفتن، برای مثال اگر گامی زدم در کامرانی/ جوان بودم چنین باشد جوانی (نظامی۲ - ۲۶۳)
گام سپردن: راه پیمودن، طی طریق کردن
گام شمردن: قدم برداشتن، گام زدن، از روی حساب و به احتیاط قدم برداشتن
گام گذاردن: قدم گذاشتن، گام نهادن
گام گذاشتن: قدم گذاشتن، گام نهادن
گام نهادن: قدم گذاشتن
تصویری از گام
تصویر گام
فرهنگ فارسی عمید
گام
آنقدر از زمین که میان دو پا باشد گاه راه رفتن، قدم، پای، فرجه میان دو قدم، لنگ، پی، این کلمه با افعال برداشن، زدن، سپردن، گذاشتن، گذاردن، نهادن، استعمال شود: اختطاء، اختیاط، گام زدن، تخطرف، بشتاب رفت و گام فراخ نهاد و دو گام را یک گردانید، جحو، جذف، یک گام، (منتهی الارب)، جذف، گام کوتاه زدن زن و تیز رفتن، (منتهی الارب)، حتکان، گام خرد نهادن، (تاج المصادر بیهقی)، حتک، گام خرد نهادن یا شتافتن، (منتهی الارب)، خدف، تیزروی و گام نزدیک نهادن، خدی، گام فراخ نهاد یا دو گام را یکی گردانید به تیزروی، خطروف، فراخ گام نهنده، خطو خطواً، گام زد، (منتهی الارب)، خطوه، یک گام، (منتهی الارب) (ترجمان القرآن)، خطوه، میان دوگام، دالف، گام نزدیک نهنده به سبب بار گران که برداشته باشد، دالی، گام نزدیک نهاده دویدن مانند گرانباران و رفتار شادمان، (منتهی الارب)، درم، درمان، گام خرد نهادن، (تاج المصادر بیهقی)، دب ّبه، نرم گام زنی و رفتار نرم، دخدخه، نزدیک گذاشتن گام در رفتار و سرعت نمودن، درم، گام نزدیک گذاشتن در شتاب روی، دغنجه، گام نزدیک گذاشته رفتن، دمخ الارنب، گام کوتاه زد و بشتاب دوید، رفوه، گام زدن، (منتهی الارب)، شحوه، گام، (یقال فرس بعید الشحوه، ای الخطوه) (منتهی الارب)، قرمطه، گام خرد نهادن، (مصادر زوزنی)، قصمله، گام نزدیک نهاده رفتن، قطاف، گام تنگ، (منتهی الارب)، قطف، گام خرد نهادن ستور، (تاج المصادر بیهقی)، قطفت الدابه، قطافاً و قطوفاً، گام تنگ زدن ستور، (منتهی الارب)، هذمله، نوعی از رفتار شتاب که در آن گام نزدیک نهند، قطا الماشی، گام نزدیک نهاده رفت از نشاط، تقطقط، گام نزدیک نهاده شتافتن، قطوان، گام نزدیک گذارنده در رفتار، قطوطی، گام نزدیک نهنده در رفتار و مرد درازپای نزدیک گام، اقطوطی، گام نزدیک نهاد در رفتار، (منتهی الارب)، کتو، گام خرد نهادن، (تاج المصادر بیهقی)، کتو، گام نزدیک نهادن، کتیت، گام نزدیک گذاشتن در شتافتگی، سدی، گام فراخ نهادن، هملع، مرد سخت نیک تیزرو، که گام سخت زند جهت چستی، (منتهی الارب) : دندانقان شهرکی است اندر حصاری مقدار پانصد گام درازای اوست، (حدودالعالم)،
بدستی دوکانی ز سنگ رخام
درازیش پیموده ام شصت گام
بینداخت با هول بر بیست گام
کز آن خیره گشتند خلقی تمام،
شمسی (یوسف و زلیخا)،
بر درگه او رفتن هر روزی فخریست
بیخدمت او رفتن هر گامی عاریست،
فرخی،
پایش از پیش دو دستش بنهد سیصد گام
دستش از پیش دو چشمش بنهد سیصد بار،
منوچهری،
رزبان برزد سوی رز گامی را
غرضی را و مرادی را و کامی را،
منوچهری،
بتل زرّ و در ریخته زیر گام
به خرمن برافروخته عود خام،
اسدی،
یکی چشمه دیدند نزدیک او
به ده گام سوراخی از پیش رو،
(گرشاسب نامه)،
بسی گرد خشت افکن آمد به پیش
کس آن را ز ده گام نفکند بیش،
(گرشاسب نامه)،
به منزل رسی گرچه دیر است روزی
چو می برّی از راه هر روز گامی،
ناصرخسرو،
به کام و ناکام از بهرزاد راه دراز
زمین بزیر کفت زیر گام باید کرد،
ناصرخسرو،
قول بی آواز را چون بشنوی
چون نبینی رفتن بی پا و گام،
ناصرخسرو،
هرگه او گامی از تو دور شود
تو از او دور شو بصد فرسنگ،
ناصرخسرو،
چرخ هفتم را مساحت کی توان کردن به گام،
معزی،
احکام شریعت است چون شارع عام
بیرون مرو از راه شریعت یک گام
هر کس که سر از حکم شریعت پیچد
در مذهب اهل معرفت نیست تمام،
خاقانی،
باد از حسام شاه چو کلک تو سرزده
آن را که سر نه بهر زمین بوس گام تست،
سوزنی،
مقدم آمد سال عرب ز سال عجم
به گام روز بمقدار هفده هجده قدم،
سوزنی،
شخص بکاء و خشوع را سزا آنکه گامی در این ماتم سرا نزدیک سازد، (ترجمه تاریخ یمینی)،
فلک را نیز اگر گوید بیارام
بماند تا قیامت بر یکی گام،
نظامی،
به شبرنگی رسی شبدیز نامش
که صرصر درنیاید گرد گامش،
نظامی،
چنان چابک نشین بود آن دلارام
که برجستی بزین مقدار ده گام،
نظامی،
هر چه را دیدزیر گام کشید
شب لگد خورد و مه لگام کشید،
نظامی،
بخار جوع گاوی از چهل گام
بمغز من همی آمد ز دیگت،
کمال الدین اسماعیل،
آنجا که تویی رفتن ماسود ندارد
الابه کرم پیش نهد لطف تو گامی،
سعدی (طیبات)،
از حیات تو هرنفس گامی است،
اوحدی،
- افشرده گام، فشرده قدم، استوارگام، محکم قدم و پایدار:
چنان زورمندند و افشرده گام
که یکتا بود لشکری را تمام،
نظامی (شرفنامه)،
- به گامی سپردن راهی، به سرعت پیمودن آن:
به گامی سپرد از ختا تا ختن
به یک تک دوید از بخارا به وخش،
شاکری بخاری (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)،
- تازه گام، تازه کار، مرکب جوانی که به تازگی از او سواری گیرند:
تکاور سمندان ختلی خرام
همه تازه پیکر همه تازه کام،
نظامی،
- تیزگام، تندرو، سریع:
هم آهو فغند است و هم یوزتک
هم آزاده خوی است و هم تیزگام،
فرالاوی،
سوی روم شد قاصد تیزگام،
نظامی،
جریده یکی قاصد تیزگام
فرستاد و دادش بهندو پیام،
نظامی،
- گام به گام، قدم به قدم، مرحله به مرحله، گامی در پس گام دیگر:
گام به گام او چو تحرک نمود
میل به میلش به تبرک ربود،
نظامی (مخزن الاسرار)،
، کار، عمل، اقدام:
گر چه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت
ورچه قصد جان کند زینقدرنتوان دررمید،
خاقانی،
، مرتبه، درجه، رتبت: می گویند که به هزار گام شیراز مهتر بوده است از اصفهان، (فارسنامۀ ابن بلخی ص 132)،
، مرحله، جا:
چو بگشادند چشمم شد درستم
که چندین رفته بر گام نخستم،
عطار (اسرارنامه)،
بر آن گام نخستینیم جمله
اسیر رسم و آئینیم جمله،
عطار (اسرارنامه)،
، صاحب غیاث اللغات گوید: در خیابان بمعنی اسبی که راهی مخصوص معروف داشته باشد و در شرح فاضل بمعنی اسب است، بمعنی ده و روستا هندی است و اصل آن ’گاؤن’ با تلفظ مخصوص نون غنه است، (فرهنگ نظام از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، برای این معنی این بیت مولوی را (در باب میل نداشتن طفل به بیرون آمدن از شکم مادر) شاهد آورده اند:
که اگر بیرون فتم زین شهر و گام
ای عجب بینم بدیده این مقام
ولی صحیح این بیت چنین است:
که اگر بیرون فتم زین شهر و کام
ای عجب بینم بدیده این مقام،
(مثنوی چ نیکلسن دفتر 3 ص 226 از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)،
، لجام اسب، (برهان) :
ز خاک شمس فلک، زر کند که تا گردد
ستام و گام و رکاب براق او زرگند،
سوزنی سمرقندی،
، در بعضی مآخذ بمعنی مراد آورده اند، و آن مصحف ’کام’ است، در بعض منابع نوشته اند: بزبان آذربایجانی تک، و تک اندرون دهان ببالا بر باشد چنانکه زبان پیوسته بدو میرسد، این کلمه هم مصحف ’کام’ است، بند که کاسه بندان بکار برند و آن را بش نیز گویند، آهن باریکی که بدان ظروف چوبین و سفالین بهم پیوندند، پیوند آهنین بود که بر طبق زنند، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
گام
از یونانی گاما (نام حرف)، دایره، ذوالکل دورۀ نغمات هشتگانه، توالی هشت نوت موسیقی است که بترتیب طبیعی دنبال یک دیگر قرار گیرد، چون عده نوتهای موسیقی هفت است همیشه نوت هشتم گام اسم نوت اول گام را خواهد گرفت: هر گام به اسم نوتی که از آن شروع میشود موسوم است، بنابراین اگر از نوت ’دو’ شروع شود به گام ’دو’ موسوم است، نوتهای گام را درجات گام گویند، پس هر گام دارای هشت درجه است، چنانکه نوت ’دو’ موسوم است به درجۀ اول گام دو و نوت سل درجۀ پنجم و نوت سی درجۀ هفتم و همچنین گام بر دو قسم است: بالارونده و پائین رونده، در گام بالارونده نوت ها از پائین ببالا میروند و در گام پائین رونده بعکس یعنی از بالا به پائین می آیند، (موسیقی نظری تألیف روح اﷲ خالقی بخش 1 ص 38)، گام یا کوچک است یا بزرگ و گام یا بمل دار است یا دیزدار و گام یا دیاتنیک است و یا گام کروماتیک و یا طبیعی یا نسبی است، رجوع به کتاب موسیقی نظری صص 60- 70 شود
لغت نامه دهخدا
گام
قدم، فاصله میان دو پا هنگام راه رفتن
تصویری از گام
تصویر گام
فرهنگ لغت هوشیار
گام
فاصله میان دو پا، قدم
تصویری از گام
تصویر گام
فرهنگ فارسی معین
گام
توالی طبیعی هشت نت موسیقی که به طور طبیعی پشت سر هم قرار بگیرند
تصویری از گام
تصویر گام
فرهنگ فارسی معین
گام
پا، خطوه، قدم، مشی، افسار، دهنه، لجام، لگام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گام
خطوةً
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به عربی
گام
Step
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به انگلیسی
گام
pas
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گام
крок
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به اوکراینی
گام
পদক্ষেপ
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به بنگالی
گام
passo
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به پرتغالی
گام
Schritt
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به آلمانی
گام
krok
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به لهستانی
گام
قدم
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به اردو
گام
ขั้นตอน
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به تایلندی
گام
paso
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
گام
hatua
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به سواحیلی
گام
adım
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
گام
ステップ
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به ژاپنی
گام
步骤
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به چینی
گام
шаг
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به روسی
گام
단계
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به کره ای
گام
langkah
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
گام
कदम
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به هندی
گام
stap
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به هلندی
گام
passo
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
گام
צַעַד
تصویری از گام
تصویر گام
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گاما
تصویر گاما
حرف سوم الفبای یونانی
فرهنگ فارسی عمید
یونانی سیمین وات در دبیره یونانی حرف سوم از الفبای یونانی که بدین صورت نویسند: ، نام حرف سوم از حروف فلکی و آن علامت ستاره قدر سوم صور فلکی است و علامت آن نیز است، واحدیست برای وزن دارو های دقیق و مهم. هر صد گاما تقریبا برابر 10000، 1 گرم است
فرهنگ لغت هوشیار
سلولی در نبانات عالی و عموم پیدا زادان، تولید مثل و بقای نسل بوسیله دو سلول مولد نر و ماده بنام گامت صورت میگیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گامت
تصویر گامت
((مِ))
هر یک از سلول های جنسی گیاهان یا جانوران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاما
تصویر گاما
حرف سوم از الفبای یونانی، یک میلیونم گرم، واحد شدت مغناطیسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گامه
تصویر گامه
مرحله، منزل
فرهنگ واژه فارسی سره