جدول جو
جدول جو

معنی گاسره - جستجوی لغت در جدول جو

گاسره
به نوی نی گفته می شد که در کارگاه بافندگی قدیمی نح را به دور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باسره
تصویر باسره
زمینی آماده شده برای کشت و زرع، کشتزار، باسرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
غیر خالص، کلام نازیبا و نارسا، زر قلب، پول معیوب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسره
تصویر اسره
خاندان، دودمان، عائله، خانواده
فرهنگ فارسی عمید
جعبه ای دارای خانه های متعدد که در چاپخانه حروف سربی را در آن می ریزند، کاس
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
دهی کوچک از دهستان کشوربخش پاپی شهرستان خرم آباد، واقع در 52 هزارگزی جنوب باختری سپیددشت و 24 هزارگزی باختر ایستگاه کشور، دارای 44 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
زمینی را گویند که صاحب زراعت در وجه اخراجات جدا کند و بمزارعان دهد تا حاصل آنرا صرف اخراجات دیوانی و غیره کنند. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
رجوع به گارسه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ سِرْ رَ)
جمع واژۀ سرّ. میانه های وادی. بهترین جای های وادی. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
پادشاهی از پادشاهان تبع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
مأخوذ از ناشره تازی، به معنی کشت زار. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
غیرخالص. درم و دینار که عیبی درآن باشد. (آنندراج). پول قلب و پول نارایج و ناتمام عیار. (ناظم الاطباء). مغشوش. (منتهی الارب). قلب. ناروا. بدل. نبهره. ماخ. بهرج. پایه. زیف: صراف بدیع عقل دراهم ناسره برنگیرد. (کلیله و دمنه).
بس دوزخی است خصمش از آن سرخ رو شده ست
کآتش بزر ناسره گونا برافکند.
خاقانی.
کآنهمه ناموس و نام چون درم ناسره
روی طلاکرده داشت هیچ نبودش عیار.
سعدی.
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آنکه یوسف به زر ناسره بفروخته بود.
حافظ.
- فعل ناسره، عمل نادرست، ناصواب، مقابل عمل خالص:
گیرم کز زرق رسیدی برزق
نایدت از ناسره افعال عار.
ناصرخسرو.
، مجازاً، به معنی سخن بد. (آنندراج) ، هر چیزی که به اشکال سرانجامد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
از لوازم چاپخانه. در تداول مطابع میزی با یکصد و چهارده خانه که حروف سربی در میان آن خانه ها است و حروف چین برای ترتیب کلمات حروف از آن برمیگیرد. محفظۀ حروف سربی در مطابع
لغت نامه دهخدا
(پِ)
نام خلیجی است که در نوک شبه جزیره گاسپزیه واقع در امریکای شمالی دیده می شود و عمق بسیار دارد
نام دماغه ای است در مدخل خلیج گاسپه، واقع در شبه جزیره گاسپزیه به کائن در آمریکا
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
زن شکننده. (منتهی الارب). مؤنث کاسر. (ناظم الاطباء). رجوع به کاسر شود. ج، کواسر و کسّر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کواسر، شتران که بشکنند چوب را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان قلعه شاهین بخش سرپل ذهاب شهرستان قصر شیرین، واقع در ده هزارگزی جنوب خاوری سر پل ذهاب. کنار راه فرعی کلاوه. دشت و گرمسیر و دارای 100 تن سکنه است. آب از سراب قلعه شاهین دارد. محصول آن غلات و برنج و توتون و تریاک و لبنیات و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
ناقهٌ داسره، ماده شتر شتاب رو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
تأنیث خاسر: صفقه خاسره، سودای به ضرر و زیان. مقابل رابحه.
- کره خاسره، حملۀ غیر نافع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : تلک اذا کره خاسره. (قرآن 12/79)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
کشتزار. (فرهنگ اوبهی). کشت و زراعت. (برهان قاطع). باسرم. (از انجمن آرای ناصری). زمین کشتزار. (شرفنامۀ منیری). کشت. زراعت. (ناظم الاطباء). کشتزار. (فرهنگ شعوری ج 1 ورق 192) :
پیوسته کشتزار امیدش ز آب کام
سیراب باد تا که بود نام باسره.
شمس فخری. (از شعوری و جهانگیری).
و رجوع به باسرم شود.
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
آبی است متعلق به بنی ابی بکر بن کلاب در نواحی علیای نجد. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
تأنیث باسر. روی ترش و بدهیأت و غمگین. (منتهی الارب) (آنندراج). تیره. کریه اللقاء شدیدالعبوس: و وجوه یومئذ باسره، رویهاست درآن روز تیره. (قرآن 24/75). و رجوع به باسر شود، سرزمین باسک ها، نام ناحیه ای از کشور فرانسه که شامل حوزۀ لابورد و ناوار سفلی وسول میشود و دردامنۀ پیرنه واقع است و محل سکونت قوم باسک است
لغت نامه دهخدا
تصویری از کاسره
تصویر کاسره
مونث کاسر
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی را گویند که صاحب زراعت در وجه اخراجات جدا کرده بمزارعان دهد تا ایشان حاصل آنرا صرف اخراجات دیوانی و غیره کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داسره
تصویر داسره
ماده شتر ماده شتر تندرو
فرهنگ لغت هوشیار
جعبه ای کم عمق و خانه خانه (معمولا دارای 114 خانه) که حروف سربی را در خانه های آن جای دهند و حروفچین برای تنظیم کلمات حرفها را از آنها بیرون میاورد و پهلوی هم می چیند محفظه سربی در چاپخانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
بر گرفته از روسی} کاسا {بر گرفته از} کیس {انگلیسی وانخان جعبه ای کم عمق و خانه خانه (معمولا دارای 114 خانه) که حروف سربی را در خانه های آن جای دهند و حروفچین برای تنظیم کلمات حرفها را از آنها بیرون میاورد و پهلوی هم می چیند محفظه سربی در چاپخانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسره
تصویر باسره
کشتزار، کشت و زراعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
غیر خالص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باسره
تصویر باسره
((سَ رَ))
زمینی که برای کشت و زرع آماده کرده باشند، کشتزار
فرهنگ فارسی معین
((س))
جعبه ای خانه خانه که حروف چاپ دستی را برای حروف چینی در آن قرار می دهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ناسره
تصویر ناسره
((سَ رِ))
ناخالص، معیوب، پول تقلبی، زر ناخالص
فرهنگ فارسی معین
آمیخته، شهروا، غش دار، غشی، قلب، ناخالص
متضاد: سره
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نی کوتاهی که در لا به لای پارچه ی در حال بافتن گذارند تا نخ
فرهنگ گویش مازندرانی
گهواره
فرهنگ گویش مازندرانی
مهتاب، هنگام بیرون آمدن مهتاب
فرهنگ گویش مازندرانی