مصغر گازر، گازر، در علم زیست شناسی دم جنبانک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد دم بشکنک، دمتک، دم سنجه، دم سیجه، دم سیچه، سریچه، سیسالنگ، شیشالنگ، کراک، آبدارک
مصغرِ گازر، گازر، در علم زیست شناسی دُم جُنبانَک، پرندۀ کوچک خاکستری رنگ و به اندازۀ گنجشک که بیشتر در کنار آب می نشیند و پشه و مگس صید می کند و غالباً دم خود را تکان می دهد دُم بِشکَنَک، دُمتَک، دُم سَنجه، دُم سیجه، دُم سیچه، سَریچه، سیسالَنگ، شیشالَنگ، کَراک، آبدارَک
جامه شوی. سپیدکار. قصار. حواری. (بلعمی). مقصر، تختۀ گازر. (منتهی الارب) : رخ تو هست مایۀ تو اگر مایۀ گازران بود خورشید. کسایی مروزی. خلق را بخدای بخواند (عیسی) و با وی هیچکس نبود از اول که از زمین بیت المقدس بیرون شد. دوازده تن بودند از گازران و گازر را بتازی قصار خوانند و حواری نیز خوانند. (ترجمه طبری بلعمی). جامۀ پر صورت دهر ای جوان چرک شد و شد بکف گازران رنگ همه خام و چنان پیچ و تاب منتظرم تا چه برآید ز آب. ؟ یکی گازر آن خرد صندوق دید بپوئید وز کارگه برکشید. فردوسی. چو بیگاه گازر بیامد ز رود. بدو گفت جفتش که هست این درود که بازآمدی جامه ها نیم نم بدین کارکرد از که یابی درم. فردوسی. چون زرّ مزور نگر آن لعل بدخشش چون چادر گازر نگر آن برد یمانیش. ناصرخسرو. چونکه نشویی سلب چرب خویش گر تو چنین سخت سره گازری. ناصرخسرو. پیشۀ آفتاب خود این است چون کسی نیکتر نگاه کند جامۀ شسته را سپید کند روی گازر همو سیاه کند. سنایی. وانگهی فرزند گازر گازری سازد ز تو شوید و کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ. حکیم غمناک (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 387). در سه نسخۀ خطی سوزنی که دو نسخۀ آن کهنه و یکی هم از روی نسخۀ کهن نوشته شده در بیت ذیل کلمه گازر آمده است بفتح زاء معجمه: بنقش آزرو مانی و روی او بنگر که تا که آید از ایشان به دلبری گازر. اگر این نسخه صحیح باشد ظاهراً گازر مجازاً بمعنی ماهر، استاد ونظایر آن باشد. بجای کلمه گازر در بیت فوق ’بر سر’میتوان گذاشت و معنی شعر هم بجا و درست خواهد بود ولی در این سه نسخه گازر است و تبدیل ’برسر’ به گازر در تصحیف بعید مینماید. واﷲ اعلم: از غم صدف دو دیده پر در دارم وز حادثه پوستین به گازر دارم. و رجوع به پوستین به گازر دادن شود. جامۀ جان هم بدست گازر غم ماند داغ سیاهش هزار بار برافکند. خاقانی. و این گازر بر لب جویی بزرگ جامه شستی. (سندبادنامه ص 115). گه شده او سبزه و من جوی آب گه شده من گازر و او آفتاب. نظامی. نگه دار اندرین آشفته بازار کدین گازر از نارنج عطار. نظامی. نقل است که یکبار به مکه رفته بود پیش سفیان عیینه تا اخبار سماع کند یک روز نرفت کس فرستاد تا بداند که چرا نیامده است چون برفت احمد جامه به گازر داده بود وبرهنه نشسته بود و نتوانست بیرون آمدن. (تذکرهالاولیاء عطار). آلایش خون لشکر چین با فیض سحاب سیل گستر از چشمۀ تیغ بندگانش هرگز نرود چو داغ گازر. سیف اسفرنگ. از زیر دامن تو تا چشمه بربخورشید دامن کشان رود ابر بر آب چشم گازر. سیف اسفرنگ. تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک زنند جامۀ ناپاک گازران بر سنگ. سعدی. گازر که به کار خود تمام است بهرت ز حریرباف خام است. امیرخسرو. گازر مباش کز پی تزیین دیگری جامه سپید کرد و ورا رو مسود است. ابن یمین. اتفاقاً برفی عظیم افتاده بود و دشت و صحرا پنبه زار شده و کوه و کنار از خجلت سرما چادر گازری در سر گرفته. (العراضه از امثال و حکم). - امثال: گازر گرو خویش به دکان دارد. (جامعالتمثیل) ، نظیر گرو در دست گازر است. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود، اگر کسی خواهد که اجرت گازر دریغ دارد او در واقع زیان خود میکند چرا که اقمشۀ او گویا رهن او است. (آنندراج). مثل خانه گازر. ما را به گازران ری چکار که جامه را پاک شویند یا ناپاک، نظیر: گویی ببلاساغون ترکی دو کمان دارد گر زین دو یکی گم شد ما را چه زیان دارد. مولوی. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. گرو در دست گازر است: حق فرامش مکن به دولت نو ز آنکه در دست گازر است گرو گازر نکند به مزد تعجیل زیرا که گرو به مزد دارد. سنایی. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
جامه شوی. سپیدکار. قصار. حواری. (بلعمی). مقصر، تختۀ گازر. (منتهی الارب) : رخ تو هست مایۀ تو اگر مایۀ گازران بود خورشید. کسایی مروزی. خلق را بخدای بخواند (عیسی) و با وی هیچکس نبود از اول که از زمین بیت المقدس بیرون شد. دوازده تن بودند از گازران و گازر را بتازی قصار خوانند و حواری نیز خوانند. (ترجمه طبری بلعمی). جامۀ پر صورت دهر ای جوان چرک شد و شد بکف گازران رنگ همه خام و چنان پیچ و تاب منتظرم تا چه برآید ز آب. ؟ یکی گازر آن خرد صندوق دید بپوئید وز کارگه برکشید. فردوسی. چو بیگاه گازر بیامد ز رود. بدو گفت جفتش که هست این درود که بازآمدی جامه ها نیم نم بدین کارکرد از که یابی درم. فردوسی. چون زرّ مزور نگر آن لعل بدخشش چون چادر گازر نگر آن برد یمانیش. ناصرخسرو. چونکه نشویی سلب چرب خویش گر تو چنین سخت سره گازری. ناصرخسرو. پیشۀ آفتاب خود این است چون کسی نیکتر نگاه کند جامۀ شسته را سپید کند روی گازر همو سیاه کند. سنایی. وانگهی فرزند گازر گازری سازد ز تو شوید و کوبد ترا در زیر کوبین زرنگ. حکیم غمناک (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 387). در سه نسخۀ خطی سوزنی که دو نسخۀ آن کهنه و یکی هم از روی نسخۀ کهن نوشته شده در بیت ذیل کلمه گازر آمده است بفتح زاء معجمه: بنقش آزرو مانی و روی او بنگر که تا که آید از ایشان به دلبری گازر. اگر این نسخه صحیح باشد ظاهراً گازر مجازاً بمعنی ماهر، استاد ونظایر آن باشد. بجای کلمه گازر در بیت فوق ’بر سر’میتوان گذاشت و معنی شعر هم بجا و درست خواهد بود ولی در این سه نسخه گازر است و تبدیل ’برسر’ به گازر در تصحیف بعید مینماید. واﷲ اعلم: از غم صدف دو دیده پر در دارم وز حادثه پوستین به گازر دارم. و رجوع به پوستین به گازر دادن شود. جامۀ جان هم بدست گازر غم ماند داغ سیاهش هزار بار برافکند. خاقانی. و این گازر بر لب جویی بزرگ جامه شستی. (سندبادنامه ص 115). گه شده او سبزه و من جوی آب گه شده من گازر و او آفتاب. نظامی. نگه دار اندرین آشفته بازار کدین گازر از نارنج عطار. نظامی. نقل است که یکبار به مکه رفته بود پیش سفیان عیینه تا اخبار سماع کند یک روز نرفت کس فرستاد تا بداند که چرا نیامده است چون برفت احمد جامه به گازر داده بود وبرهنه نشسته بود و نتوانست بیرون آمدن. (تذکرهالاولیاء عطار). آلایش خون لشکر چین با فیض سحاب سیل گستر از چشمۀ تیغ بندگانش هرگز نرود چو داغ گازر. سیف اسفرنگ. از زیر دامن تو تا چشمه بربخورشید دامن کشان رود ابر بر آب چشم گازر. سیف اسفرنگ. تو پاک باش و مدار ای برادر از کس باک زنند جامۀ ناپاک گازران بر سنگ. سعدی. گازر که به کار خود تمام است بهرت ز حریرباف خام است. امیرخسرو. گازر مباش کز پی تزیین دیگری جامه سپید کرد و ورا رو مسود است. ابن یمین. اتفاقاً برفی عظیم افتاده بود و دشت و صحرا پنبه زار شده و کوه و کنار از خجلت سرما چادر گازری در سر گرفته. (العراضه از امثال و حکم). - امثال: گازر گرو خویش به دکان دارد. (جامعالتمثیل) ، نظیر گرو در دست گازر است. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود، اگر کسی خواهد که اجرت گازر دریغ دارد او در واقع زیان خود میکند چرا که اقمشۀ او گویا رهن او است. (آنندراج). مثل خانه گازر. ما را به گازران ری چکار که جامه را پاک شویند یا ناپاک، نظیر: گویی ببلاساغون ترکی دو کمان دارد گر زین دو یکی گم شد ما را چه زیان دارد. مولوی. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود. گرو در دست گازر است: حق فرامش مکن به دولت نو ز آنکه در دست گازر است گرو گازر نکند به مزد تعجیل زیرا که گرو به مزد دارد. سنایی. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود
دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 5000گزی شمال دشتیاری کنار راه مالرو دشتیاری به قصرقند. هوای آن گرم و دارای 400 تن سکنه است. آب آنجا از باران تأمین میشودو محصول آن حبوبات لبنیات، ذرت و شغل اهالی زراعت وگله داری است. ساکنان از طایفۀ سردارزائی هستند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان میرعبدی بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار، واقع در 5000گزی شمال دشتیاری کنار راه مالرو دشتیاری به قصرقند. هوای آن گرم و دارای 400 تن سکنه است. آب آنجا از باران تأمین میشودو محصول آن حبوبات لبنیات، ذرت و شغل اهالی زراعت وگله داری است. ساکنان از طایفۀ سردارزائی هستند و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
دهی است از دهستان لاویز بخش میرجاوه شهرستان زاهدان. واقع در 15 هزارگزی جنوب میرجاوه و 7 هزارگزی جنوب راه فرعی میرجاوه به خاش. جلگه، گرمسیر، مالاریائی، دارای 100 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا، غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت گله داری. راه آن مالرو است و ساکنین از طایفۀ ریگی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان لاویز بخش میرجاوه شهرستان زاهدان. واقع در 15 هزارگزی جنوب میرجاوه و 7 هزارگزی جنوب راه فرعی میرجاوه به خاش. جلگه، گرمسیر، مالاریائی، دارای 100 تن سکنه. آب آن از قنات، محصول آنجا، غلات، لبنیات و شغل اهالی زراعت گله داری. راه آن مالرو است و ساکنین از طایفۀ ریگی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
تره ای است برگش چون برگ شاه اسپرم. (صحاح الفرس). تره ای است چون شاه اسپرغم که طبیبان بادرویه نویسند و آنرا از ادویۀ طبی نامند. و بادرنجبویه نیز گویندش. (فرهنگ اوبهی نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان لغت نامه ص 19). بادرویه لباس هرروزه، (ناظم الاطباء)
تره ای است برگش چون برگ شاه اسپرم. (صحاح الفرس). تره ای است چون شاه اسپرغم که طبیبان بادرویه نویسند و آنرا از ادویۀ طبی نامند. و بادرنجبویه نیز گویندش. (فرهنگ اوبهی نسخۀ خطی کتاب خانه سازمان لغت نامه ص 19). بادرویه لباس هرروزه، (ناظم الاطباء)
دهی است کوچک از دهستان گور، بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 50 هزارگزی خاور ساردوئیه و 4هزارگزی شمال راه مال رو ساردوئیه به دارزین. دارای 12 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است کوچک از دهستان گور، بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت، واقع در 50 هزارگزی خاور ساردوئیه و 4هزارگزی شمال راه مال رو ساردوئیه به دارزین. دارای 12 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
گشادگی و سوراخی که گاوی تواند از آن گذشتن تنبوشه. آنچه بصورت و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزهء) گاوروی. گرز فریدون که سرش بشکل گاو بود: زند بر سرت گرزه گاو روی ببند اندر آرد زایوان بکوی. (هرمزد نامه)
گشادگی و سوراخی که گاوی تواند از آن گذشتن تنبوشه. آنچه بصورت و هیئت گاو باشد، یا گرز (گرزهء) گاوروی. گرز فریدون که سرش بشکل گاو بود: زند بر سرت گرزه گاو روی ببند اندر آرد زایوان بکوی. (هرمزد نامه)
مانند گازر همچون رخت شوی، (کشتی) داویست در کشتی و آن چنانست که دست حریف را کشیده سینه و بازوی او را بر پشت خود آورند و خود را خم ساخته تکاتن دهند بنحوی که حریف از بالای پشتش از صدمه تکان از جادر آید و روبروی او بر زمین افتد گازری (بمناسبت زدن گازران جامه ها را برسنگ) گاو زوری: دست شوید ز حیات آنکه نگاهت یکبار بر سر سنگ محبت زندش گازروار. (گل کشتی)
مانند گازر همچون رخت شوی، (کشتی) داویست در کشتی و آن چنانست که دست حریف را کشیده سینه و بازوی او را بر پشت خود آورند و خود را خم ساخته تکاتن دهند بنحوی که حریف از بالای پشتش از صدمه تکان از جادر آید و روبروی او بر زمین افتد گازری (بمناسبت زدن گازران جامه ها را برسنگ) گاو زوری: دست شوید ز حیات آنکه نگاهت یکبار بر سر سنگ محبت زندش گازروار. (گل کشتی)
دیدن گازرد به خواب، دلیل بر مردی بود که بر دست او خیرات و احسان رود و ثواب یابد. جابر مغربی اگر درخواب بیند گازری می کرد و گازر نبود، دلیل که از معصیت توبه کند و توفیق طاعت یابد. زیرا چون به تاویل غم است و گازر پاک کننده چرک است پس، دلیل که به حق بازگردد. محمد بن سیرین دیدن گازر به خواب، دلیل است که از غم برهد و از معصیت توبه کند، خاصه جامه را پاک شوید. اگر درخواب دید جامه وی بدرید، دلیل که توبه بشکند. اگر بیند جامه از شستن سفید شد، دلیل که توبه نصوح کند. اگربه خلاف این بیند، دلیل که پیوسته درمعصیت است.
دیدن گازرد به خواب، دلیل بر مردی بود که بر دست او خیرات و احسان رود و ثواب یابد. جابر مغربی اگر درخواب بیند گازری می کرد و گازر نبود، دلیل که از معصیت توبه کند و توفیقِِ طاعت یابد. زیرا چون به تاویل غم است و گازر پاک کننده چرک است پس، دلیل که به حق بازگردد. محمد بن سیرین دیدن گازر به خواب، دلیل است که از غم برهد و از معصیت توبه کند، خاصه جامه را پاک شوید. اگر درخواب دید جامه وی بدرید، دلیل که توبه بشکند. اگر بیند جامه از شستن سفید شد، دلیل که توبه نصوح کند. اگربه خلاف این بیند، دلیل که پیوسته درمعصیت است.