جدول جو
جدول جو

معنی گارگامل - جستجوی لغت در جدول جو

گارگامل(مِ)
زوجه گران گوزیه و مادر گارکان توا قهرمان کتاب رابله. او بسیار فربه بود و اشتهای خارق العاده ای داشت. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کارامل
تصویر کارامل
ماده ای که از سوزاندن قند یا شکر به دست می آید و در تهیۀ بستنی، نوشابه، کیک و مانند آن به کار می رود، قند سوخته، شکر سوخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ارامل
تصویر ارامل
زنان فقیر بی شوهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چارگامه
تصویر چارگامه
اسب راهوار، اسب تندرو، گام زن، چهارگامه، ره انجام، براق، جواد، بوز، سیس، بادرفتار، شولک، بالاد، سابح برای مثال ساقیا اسب چارگامه بران / تا رکاب سهگانه بستانیم (خاقانی - ۴۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
قریه ای از قرای درکا، در بخش هزارجریب، (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 123 بخش انگلیسی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ماده ای که در حرارتهای زیاد از ساکاروز یا قند متعارفی به دست می آید. (گیاه شناسی ثابتی ص 118). قند سوخته
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ ارمل و ارمله. مردان بی زن. زنان بی شوهر.
لغت نامه دهخدا
نام رودخانه ای است در فرانسه، شعبه رود خانه کرزی که طول آن 190 هزار گز است
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
اسب رهوار خوشرفتار باشد. (برهان). کنایه از اسب راهوار. (آنندراج). اسب تیزرو. اسب راهوار:
ساقیا اسب چارگامه بران
تا رکاب سه گانه بستانیم.
خاقانی (از آنندراج).
ز ابلق چارگامۀ شب و روز
ران یکرانت را لگد مرساد.
خاقانی.
، و کنایه از گرم کردن هنگامۀ عشرت هم هست. (برهان). و رجوع به چهارگامه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
ماده ای که در حرارتهای زیاد از ساکاروز یا قند بدست میاید
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ارمل وارمله، تکزیستان تکها مردان بی زن زنان بی شوی، بی چیزان، جمع ارمل و ارمله. الف - مردان بی زن زنان بی شوهر. ب - مستمندان فقیران مساکین درویشان مردان و زنانی که قدرت هیچ چیز نداشته باشند،جمع ارموله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چارگامه
تصویر چارگامه
چهارگامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارامل
تصویر ارامل
((اَ مِ))
جمع ارمل و ارامله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کارامل
تصویر کارامل
((مِ))
قند سوخته، ماده ای که از حرارت دادن زیاد به قند معمولی به دست آید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از چارگامه
تصویر چارگامه
یورتمه
فرهنگ واژه فارسی سره
نوعی گیاه مردابی
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای آتش تند، گرگر آتش، پیوسته، پیاپی
فرهنگ گویش مازندرانی