دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
دارای خار مثلاً گل خاردار، سیم خاردار، در علم زیست شناسی کرمی کوچک، از آفت های مهم پنبه، با طولی حدود ۱۵ میلی متر، رنگ سبز زیتونی یا قهوه ای، خال های تیره رنگ و برآمدگی های کوتاه به شکل خار که در مصر و هند بسیار پیدا می شود و غوزه و شاخه های جوان پنبه را از بین می برد، کرم خاردار
قبرستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد گورستان، وادی خاموشان، غریبستان، مقبره، گورسان، کرباس محلّه، مروزنه، مرزغن، ستودان
قَبرِستان، محل دفن مردگان، جایی که مردگان را زیر خاک می کنند، سرزمینی که در آن گور بسیار باشد گورِستان، وادی خاموشان، غَریبِستان، مَقبَره، گورسان، کَرباس مَحَلِّه، مَروَزَنه، مَرزَغَن، سُتودان
ترکیبی است از پیرامیدن و نوالژین که اثر ضد درد و ضد تب قوی دارد و در درمان زکام، گریپ، سیاتیک، روماتیسم، لومباگو، میگرن، به کار برده میشود، این دارو در تجارت به صورت قرصهای 50 سانتی گرمی وجود دارد و مقدار معمولی استعمال آن 1 - 2 گرم است، (کتاب درمانشناسی ج 1)
ترکیبی است از پیرامیدن و نوالژین که اثر ضد درد و ضد تب قوی دارد و در درمان زکام، گریپ، سیاتیک، روماتیسم، لومباگو، میگرن، به کار برده میشود، این دارو در تجارت به صورت قرصهای 50 سانتی گرمی وجود دارد و مقدار معمولی استعمال آن 1 - 2 گرم است، (کتاب درمانشناسی ج 1)
دهی است از دهستان منگرۀ بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد، واقع در 36هزارگزی شمال باختری حسینیه و 15هزارگزی خاور شوسۀ خرم آباد به اندیمشک. هوای آن معتدل و دارای 180 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، انار، انجیر و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش بافی است. بقعه ای به نام سیدتاج الدین در آنجا وجود دارد. ساکنین آن از طایفۀ میرعالی خانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) نام ایستگاه راه آهن از دهستان علا از بخش مرکزی شهرستان سمنان. سومین ایستگاه از سمنان به دامغان که در 50هزارگزی واقع است. سکنۀ آنجا همان کارمندان ایستگاه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان منگرۀ بخش الوار گرمسیری شهرستان خرم آباد، واقع در 36هزارگزی شمال باختری حسینیه و 15هزارگزی خاور شوسۀ خرم آباد به اندیمشک. هوای آن معتدل و دارای 180 تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات، انار، انجیر و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش بافی است. بقعه ای به نام سیدتاج الدین در آنجا وجود دارد. ساکنین آن از طایفۀ میرعالی خانی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) نام ایستگاه راه آهن از دهستان علا از بخش مرکزی شهرستان سمنان. سومین ایستگاه از سمنان به دامغان که در 50هزارگزی واقع است. سکنۀ آنجا همان کارمندان ایستگاه هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
مرکّب از: گرد + آب، ورطه. (آنندراج)، جرداب معرب گرداب است. (منتهی الارب)، جرذاب. (دهار)، غرقاب: به آب اندر افکنده شاه دلیر سرش گه ز بر بود و گاهی به زیر که از مرغ آن کشته نشناختند به گرداب ژرف اندر انداختند. فردوسی. گرد گرداب مگرد ارت نیاموخت شنا که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری. لبیبی. به گرداب در غرقگان را دلیر مگیر ار نباشی بدان آب چیر. اسدی. صاحب رأی... پیش از آنکه در گرداب مخوف افتدخود را به پایاب تواند رسانید. (کلیله و دمنه)، بس زورقا که بر سر گرداب این محیط سرزیر شد که تره نشد این سبز بادبان. خاقانی. توبه کردم که نیز در این دریا خوض نکنم و در این گرداب غوطه نخورم. (سندبادنامه ص 270)، و در این جوی گردابهای عمیق و آبگیرهای ژرف بود. (سندبادنامه ص 115)، چو افتاد اندر این گرداب کشتی به ساحل بر از این غرقاب کشتی. نظامی. پدید آمد از دور کوهی بلند ز گرداب در کنج آن کوه بند. نظامی. از آن شد کشتیم غرقاب و من بر پاره ای تخته که در گرداب این دریای موج آور فروماندم. عطار. در این دریای پرگرداب حیرت کس از عطار حیران تر میندیش. عطار. چنین خواندم که در دریای اعظم به گردابی درافتادند با هم. سعدی (گلستان)، ای برادر ما به گرداب اندریم وآنکه شنعت میزند بر ساحل است. سعدی. دو برادر به گردابی درافتادند. (گلستان)، سالها کشتی به خشکی رانده ام در بحر عشق نیست امکان برون رفتن ز گردابم هنوز. ابن یمین. به گردابی چو می افتادم از غم به تدبیرش امید ساحلی بود. حافظ. کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی فتاده زورق صبرم ز بادبان فراق. حافظ. و معرب آن کرداب است که در این شعر ابوغالب آمده است: ینساب کالا فعوان الصل مطرداً و دور کردابه یحکی تلویها. و صاحب آنندراج آرد از تشبیهات آن سفره. ناف. کاسۀ چشم. عقده. (آنندراج) : از بدایع که تو داری عجبی نیست اگر واکنی عقدۀ گرداب به دست مرجان. میر محمد افضل (از آنندراج)، به دریا سرو قدش عکس اندازد از تابش مثال طوق قمری خشک ماند چشم گردابش. عبداللطیف (از آنندراج)، روشنم شد تنگ چشمی لازم جمعیت است بر کف دریا چو دیدم کاسۀ گرداب را. صائب (از آنندراج)، به طفلی دایۀ گردون در آن آب بریده ناف او باناف گرداب. محمدقلی (از آنندراج)، مژگان من وظیفه ز خوناب میخورد غواص خون زسفرۀ گرداب میخورد. محمدقلی (از آنندراج)، ، یکی از کائنات و آن برآمدن آب دریا است، چون ستونی مانند گردباد در خشکی. و رجوع به کائنات الجو شود
مُرَکَّب اَز: گِرد + آب، ورطه. (آنندراج)، جرداب معرب گرداب است. (منتهی الارب)، جرذاب. (دهار)، غرقاب: به آب اندر افکنده شاه دلیر سرش گه ز بر بود و گاهی به زیر که از مرغ آن کشته نشناختند به گرداب ژرف اندر انداختند. فردوسی. گرد گرداب مگرد اَرْت نیاموخت شنا که شوی غرقه چو ناگاهی ناغوش خوری. لبیبی. به گرداب در غرقگان را دلیر مگیر ار نباشی بدان آب چیر. اسدی. صاحب رأی... پیش از آنکه در گرداب مخوف افتدخود را به پایاب تواند رسانید. (کلیله و دمنه)، بس زورقا که بر سر گرداب این محیط سرزیر شد که تره نشد این سبز بادبان. خاقانی. توبه کردم که نیز در این دریا خوض نکنم و در این گرداب غوطه نخورم. (سندبادنامه ص 270)، و در این جوی گردابهای عمیق و آبگیرهای ژرف بود. (سندبادنامه ص 115)، چو افتاد اندر این گرداب کشتی به ساحل بر از این غرقاب کشتی. نظامی. پدید آمد از دور کوهی بلند ز گرداب در کنج آن کوه بند. نظامی. از آن شد کشتیم غرقاب و من بر پاره ای تخته که در گرداب این دریای موج آور فروماندم. عطار. در این دریای پرگرداب حیرت کس از عطار حیران تر میندیش. عطار. چنین خواندم که در دریای اعظم به گردابی درافتادند با هم. سعدی (گلستان)، ای برادر ما به گرداب اندریم وآنکه شنعت میزند بر ساحل است. سعدی. دو برادر به گردابی درافتادند. (گلستان)، سالها کشتی به خشکی رانده ام در بحر عشق نیست امکان برون رفتن ز گردابم هنوز. ابن یمین. به گردابی چو می افتادم از غم به تدبیرش امید ساحلی بود. حافظ. کنون چه چاره که در بحر غم به گردابی فتاده زورق صبرم ز بادبان فِراق. حافظ. و معرب آن کرداب است که در این شعر ابوغالب آمده است: ینساب کالا فعوان الصل مطرداً و دور کردابه یحکی تلویها. و صاحب آنندراج آرد از تشبیهات آن سفره. ناف. کاسۀ چشم. عقده. (آنندراج) : از بدایع که تو داری عجبی نیست اگر واکنی عقدۀ گرداب به دست مرجان. میر محمد افضل (از آنندراج)، به دریا سرو قدش عکس اندازد از تابش مثال طوق قمری خشک ماند چشم گردابش. عبداللطیف (از آنندراج)، روشنم شد تنگ چشمی لازم جمعیت است بر کف دریا چو دیدم کاسۀ گرداب را. صائب (از آنندراج)، به طفلی دایۀ گردون در آن آب بریده ناف او باناف گرداب. محمدقلی (از آنندراج)، مژگان من وظیفه ز خوناب میخورد غواص خون زسفرۀ گرداب میخورد. محمدقلی (از آنندراج)، ، یکی از کائنات و آن برآمدن آب دریا است، چون ستونی مانند گردباد در خشکی. و رجوع به کائنات الجو شود
ترکیبی است از پیرامیدن و نوالژین که اثر ضد درد و ضد تب قوی دارد و در درمان زکام سرما خوردگی سیایتک روماتیسم لومبا گوومیگرن استعمال میشود این دارو را در تجارت بصورت قرصهای 50 سانتیگرمی میفروشند و مقدار معمولی استعمال آن 2- 1 گرم است
ترکیبی است از پیرامیدن و نوالژین که اثر ضد درد و ضد تب قوی دارد و در درمان زکام سرما خوردگی سیایتک روماتیسم لومبا گوومیگرن استعمال میشود این دارو را در تجارت بصورت قرصهای 50 سانتیگرمی میفروشند و مقدار معمولی استعمال آن 2- 1 گرم است