جدول جو
جدول جو

معنی گار - جستجوی لغت در جدول جو

گار
به آخر بن ماضی یا مضارع بعضی از فعل ها می پیوندد و صفت می سازد مثلاً آفریدگار، آمرزگار، پروردگار، کردگار، آموزگار، سازگار، طلبگار
ایستگاه راه آهن
تصویری از گار
تصویر گار
فرهنگ فارسی عمید
گار
افادۀ فاعلیت (صیغۀ مبالغه) کند وقتی که به ریشه فعل که معادل با مفرد امر حاضر است درآید:
آمرزگار:
گناه من ارنامدی در شمار
ترا نام کی بودی آمرزگار،
نظامی،
دعا را به آمرزش آور بکار
مگر رحمتی بخشد آمرزگار،
نظامی،
جزین کاعتمادم به یاری تست
امیدم به آمرزگاری تست،
نظامی،
آموزگار:
که یونان نشینان آن روزگار
سوی زهد بودند آموزگار،
نظامی،
شنیدم کزین دور آموزگار
سرآمد تویی بر همه روزگار،
نظامی،
صحبت جان پرور است صحبت آموزگار
خلوت بی مدعی سفرۀ بی انتظار،
سعدی (طیبات)،
چه خوش گفت با کودک آموزگار
که کاری نکردی و شد روزگار،
سعدی (بوستان)،
آمیزگار:
نگهدار از آمیزگار بدش
که بدبخت و بدره کند چون خودش،
سعدی (بوستان)،
در خلوت با خاصان گشاده رو، خوشخو و آمیزگار اولیتر، (سعدی مجالس)،
پرهیزگار:
کسی گیرد از خلق با ما قرار
که باشد چو ما پاک و پرهیزگار،
نظامی،
چو زن دید کاستاد پرهیزگار
ز کافور او گشت کافورخوار،
نظامی،
ز خشکی به دریا کشیدند بار
ز پیوند گشتند پرهیزگار،
نظامی،
وگر خنده رویست و آمیزگار
عفیفش ندارند و پرهیزگار،
(بوستان)،
سازگار:
به چشم وفا سازگار آمدش،
نظامی،
زنی داشتم قانع و سازگار
قضا را شد آن زن ز من باردار،
نظامی،
خداترس را سازگار است بخت
بود ناخداترس را کار سخت،
نظامی،
بر سریر آی و پیش من بنشین
سازگار است ماه با پروین،
نظامی،
دف و چنگ با یکدیگر سازگار
برآورده زیر از میان ناله زار،
سعدی (بوستان)،
سپوزگار،
ناپرهیزگار:
بس ملامتها که خواهد برد نفس نازنین
روز عرض از دست جور نفس ناپرهیزگار،
سعدی (طیبات)،
ناسازگار:
خبر داد شه را شناسای کار
از آن بند دریای ناسازگار،
نظامی،
، گار، در آخر اسم ذات یا صفت به جای موصوف ملحق شود و معانی مختلف پذیرد:
خداوندگار، خندگار:
سعدی اگر داغ عشق در تو مؤثر شود
فخر بود بنده را داغ خداوندگار،
سعدی (طیبات)،
رضا ده به فرمان حق بنده وار
که چون او نبینی خداوندگار،
سعدی (بوستان)،
خداوندگارا نظر کن به جود
که جرم آمد از بندگان در وجود،
سعدی (بوستان)،
به نادانی از بندگان سرکشند
خداوندگاران قلم درکشند،
سعدی (بوستان)،
زهی بندگان خداوندگار،
سعدی (بوستان)،
روزگار:
به هر مدتی گردش روزگار
ز طرزی دگر خواهد آموزگار،
نظامی،
که دلتنگم از گردش روزگار
مگر خوش کنم دل به آموزگار،
نظامی،
راستی خواهی به بازی صرف کردم روزگار،
سعدی (طیبات)،
کامگار:
گرم دسترس باشد از روزگار
کنم بر غرض شاه را کامگار،
نظامی،
، به آخر اسم معنی (فارسی و عربی) ملحق شود، نیز افادۀ فاعلیت کند:
پیروزگار،
ترسگار:
گرفتند لختی در آنجا قرار
ز میل محیطی همه ترسگار،
نظامی،
ندارم ز کس ترس در هیچ کار
مگر زآن کسی کو بود ترسگار،
نظامی،
خندگار، خونگار، خوندگار،
طلبگار:
طلبگار تو هر کسی بر امید
یکی در سیاه و یکی در سپید،
نظامی،
مددگار:
باکش ز هفت دوزخ سوزان نی
زهرا چو هست یار و مددگارش،
ناصرخسرو،
یادگار:
چو اغریرث و نوذر نامدار
سیاوش که بد از کیان یادگار،
فردوسی،
مبادا ز تو جز تو کس یادگار
وزین یادگار این سخن یاد دار،
نظامی،
ز کیخسروان تخت را یادگار،
نظامی،
در خزان داده نوبهار مرا
وز پدرمانده یادگار مرا،
نظامی،
هرآنکو نماند از پسش یادگار
درخت وجودش نیاید ببار،
سعدی (بوستان)،
سخن ماند از عاقلان یادگار
ز سعدی همین یک سخن یاد دار،
سعدی (بوستان)،
سعدی اگر فعل نیک از تو بیاید همی
بد نبود نام نیک از عقبت یادگار،
سعدی،
، در آخر مصدر مرخم (معادل سوم شخص مفرد ماضی) درآید و افادۀ فاعلیت (صیغۀ مبالغه) کند:
آفریدگار: از آفریدگار خویش کناره میگیرد، (قصص الانبیاء ص 133)،
- پذرفتگار، پذیرفتگار:
برون شد وزیر از بر شهر ما
ز شه گفته را گشت پذرفتگار،
نظامی،
پروردگار:
اگر ویژه پروردگار من است،
فردوسی،
ز پروردن فیض پروردگار
به آبی شد آن جوهر آبدار،
نظامی،
بکاریم دانه گه کشت و کار
سپاریم کشته به پروردگار،
نظامی،
الهاقادرا پروردگارا
کریما منعما آمرزگارا،
سعدی (خواتیم)،
عجب داری از لطف پروردگار
که باشد گنه کاری امیدوار،
سعدی (بوستان)،
رستگار:
خزینه که با تست بر تست بار
چو دادی به دادن شوی رستگار،
نظامی،
ز گرد زمین رستگارش کنم،
نظامی،
کردگار:
چو فرمان چنین آمد از کردگار
که بیرون زنم نوبتی زین حصار،
نظامی،
نشان بس بود کرده بر کردگار
چو اینجا رسیدی هم اینجا بدار،
نظامی،
ترا نیست آن تکیه بر کردگار
که مملوک را بر خداوندگار،
سعدی (بوستان)،
و همچنین آموختگار، خواستگار، رفتگار، فریفتگار، ماندگار، نمودگار،
، علامت نعت مفعولی: آفریدگار (مخصوصاً در تداول عامه) : آفریدگاری در خانه نیست بمعنی آفریده ای، احدی، دیاری، رجوع به آفریدگار شود، نشانۀ لیاقت: ماندگار، ماندنی، رفتگار، رفتنی، مؤلف غیاث بنقل از جواهر الحروف آرد: ’ (گار) بمعنی سبب چون روزگار بمعنی سبب روز و شب و یادگار بمعنی سبب به یاد آمدن کسی’ (غیاث)، و آنندراج نیز همین قول راآورده است، و احتیاجی بدین تکلف نیست
لغت نامه دهخدا
گار
ایستگاه، توقف گاه، لنگرگاه، محل توقف و حرکت ترن و مسافرین و بارانداز، محل توقف و حرکت کشتیها و زورقها
لغت نامه دهخدا
گار
جار، قریه ای است به اصفهان
لغت نامه دهخدا
گار
ایستگاه، توقفگاه، لنگرگاه
تصویری از گار
تصویر گار
فرهنگ لغت هوشیار
گار
ایستگاه قطار راه آهن
تصویری از گار
تصویر گار
فرهنگ فارسی معین
گار
پسوندی است که به ریشه فعل می پیوندد و افاده فاعل می کند. آموزگار (صیغه شغل)، پذیرفتگار (صفت فاعلی)، سازگار (صیغه مبالغه)
تصویری از گار
تصویر گار
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

عده ای از افراد نظامی که مامور محافظت و نگهبانی از محلی یا کسی باشند، گروهی از افراد نظامی که برای شرایط ویژه ای آموزش دیده اند مثلاً گارد احترام، گارد ضد شورش، در ورزش حالتی که ورزشکاران رشته هایی چون کشتی، بوکس، کاراته و مانند این ها در هنگام شروع مبارزه به خود می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
از وسایل نقلیه با گردونۀ دوچرخه یا چهار چرخه که به اسب یا الاغ می بندند و بیشتر برای باربری از آن استفاده می کنند، هر چیز ناپایدار و بی ثبات و ناپاینده
فرهنگ فارسی عمید
چیز بی مدار و ناپاینده و بی ثبات را گویند، (آنندراج) (برهان قاطع) (جهانگیری)، فانی، ناپایدار:
دنیا همه در غرور دارد یاری
بس غره مشو ز روزگار گاری،
(از جهانگیری بدون ذکر نام شاعر)،
رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین شود
لغت نامه دهخدا
پیرژان، آوازه خوان فرانسوی نوۀ ژزف گارا، متولد در بردو (1764- 1823 میلادی)
دومینیک ژزف، سیاستمدار فرانسوی متولد در باین (1749-1833 میلادی)
لغت نامه دهخدا
نام رودخانه ای است در فرانسه در مصب رود رن به طول 113 هزارگز، یک قنات بزرگ رومی از آن میگذرد، به ترکی غارد، قاموس الاعلام ترکی آرد: نهری است در قسمت جنوبی فرانسه و تابع رود خانه رونیه، از اتحاد دو نهر غاردون دانه و زوغاردون داله که از جبال سونه سرچشمه میگیرند، متشکل شده پس از جریان و طی مسافت شش هزارگز در میان دو شهرک بوکر و آرامون به نهر نامبرده در فوق میریزد، در8 هزارگزی شمال شهر نیم روی این نهر پل بزرگی از آثار رومیان باستان دیده میشود، (قاموس الاعلام ترکی)
دریاچه ای است در شمال ایتالیا مابین ایالت برسیا و ورن، مساحت آن 300 هزار گز مربع، منسیو از این دریاچه نشأت می یابد، دارای منظره های زیبا و دلکش است
بخشی از قسمت لانگدوک شرقی، حاکم نشین آن نیم و شهرهای عمده آن آلس دارای 395300 تن سکنه است، پانزدهمین بخش نظامی است، نیم مرکز اسقف نشین است
لغت نامه دهخدا
مواظب، مراقب، نگهبان: گارد ملی، گارد شاهی، گارد مجلس، گارد جمهوری، گارد نجبا، دسته های منتخب سربازان محافظ شاه یا رئیس مملکت
لغت نامه دهخدا
(رِ)
این درخت را که از نوع پستنک میباشد در نور و گرگان بارانک، در طوالش می انز، در کوهپایۀ گیلان راج اربو، در کلارستاق المدلی، درکجور الندری، در رامسر گارن و در خلخال مله میخوانند. رجوع به بارانک شود. (جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 233)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
قهرمان داستان لافونتن بنام بلوط و بادرنجبویه از دستۀ مردم احمق و پرمدعا که بیهوده از امور انتقاد میکنند
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ)
مزید علیه ’گار’ که بصورت مزید مؤخر در آخر اسماء معنی درآید و آنها را به صفت مبدل سازد:
ستمکش نوازم ستمگاره کش.
نظامی.
رجوع به ستمکاره و ستمگاره شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی کوچک از دهستان کشوربخش پاپی شهرستان خرم آباد، واقع در 52 هزارگزی جنوب باختری سپیددشت و 24 هزارگزی باختر ایستگاه کشور، دارای 44 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
قسمی دستگاه حمل باچرخ که اسب آن را کشد، ارابه ای که با اسب کشیده شود، این لفظ هندی است و در هندی بمعنی مطلق گردون است و در قرن اخیر داخل فارسی شده، (فرهنگ نظام از برهان قاطع چ معین)، رجوع به ارابه، عرابه و عراده شود
لغت نامه دهخدا
مرکب از ’گار’ مزید مؤخر + ’ی’ حاصل مصدر، این کلمه به آخر اسم معنی و ریشه فعل پیوندد و حاصل مصدر یایی سازد:
سازگاری:
به هر چش رسد سازگاری کند
فلک بر ستیزنده خواری کند،
نظامی،
ز هر طعمه ای خوشگواریش بین
حلاوت مبین سازگاریش بین،
نظامی،
سر سازگاری ندارد سپهر
کمر بسته بر کینۀ ماه و مهر،
نظامی،
که هر کشتئی کو بدینجا رسید
ازین بندگه رستگاری ندید،
نظامی،
، در آخر صفت درآید و حاصل مصدریایی سازد، ناسازگاری:
جوانی ز ناسازگاری جفت
بر پیرمردی بنالید و گفت،
(بوستان)،
، در آخر مصدر مرخم (معادل سوم شخص مفرد ماضی) درآیدو حاصل مصدر یایی سازد،
- پذرفتگاری:
ملکزاده با او بهم داد دست
بپذرفتگاری بر آن عهد بست،
نظامی،
- رستگاری:
در دوچیز است رستگاری مرد
آنکه بسیار داد و اندک خورد،
نظامی،
ز دولت به هر کار یاریش باد
گذر بر ره رستگاریش باد،
نظامی،
به کمندی درم که ممکن نیست
رستگاری بالامان گفتن،
سعدی،
- خواستگاری،
، در آخراسم معنی درآید و حاصل مصدر یایی سازد:
- ستمگاری:
جهانی که با اینچنین خواریست
نه در خورد چندین ستمگاریست،
نظامی،
چهارسال است کز ستمگاری
داردم بیگنه بدین خواری،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از گارس
تصویر گارس
پارچه ایست لطیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گاری
تصویر گاری
قسمی دستگاه حمل با چرخ که اسب آنرا کشد
فرهنگ لغت هوشیار
گاره پسوند یست که بجای کار در بعض کلمات آید و صفت فاعلی سازد: ستمگاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گارد
تصویر گارد
مواظب، مراقب، نگهبان
فرهنگ لغت هوشیار
گروه مسلحی که پاسداری از مکان یا مقامی را بر عهده داشته باشد یا در اجرای مراسم تشریفاتی شرکت کند، پاسگان (واژه فرهنگستان)، محافظ، نگهبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاری
تصویر گاری
بی ثبات، ناپایدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاری
تصویر گاری
((پس.))
پسوندی است که به آخر ریشه فعل، مصدر مرخم و اسم معنی افزوده می شود و معنای حاصل مصدری می دهد. مانند، رستگاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گاری
تصویر گاری
ارابه، ارابه ای که با اسب کشیده می شود
فرهنگ فارسی معین
ارابه، درشکه، کالسکه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مستحفظ، نگهبان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر در خواب ببینید گاری سوار شده اید و خودتان آن را می رانید بر کارهای مربوط به خودتان تسلط می یابید و توفیق حاصل می کنید. اگر ببینید که گاری شما اسب ندارد امکان انجام کار را از دست می دهید. اسب قوه محرکه گاری است و بیننده خواب می تواند بفهمد که قوه محرکه عملی که در دست انجام دارد چیست. گاهی سرمایه است و گاهی نیروی انسانی و گاه تدبیر و قدرت مدیریت. اگر ببینید به گاری که شما می رانید دو اسب بسته شده امکانات شما مضاعف می شود و این در صورتی است که در خواب بدانید گاری شما باید فقط یک اسب داشته باشد. چنان چه در خواب ببینید دیگری گاری را می راند و شما هم بر آن نشسته اید در انجام کاری مشارکت می نمائید. اگر در خواب ببینید که گاری شما چرخ ندارد یا یک چرخ آن شکسته و بیرون آمده در کار خود دچار شکست و تاخیر می شوید. اگر گاری که سوارید بار داشته باشد تاویل آن در صبح فردا در خوابی که شب قبل دیده اید تاثیر می نهد. به این صورت که اگر بگوئید بار می بردم زیان خواهید کرد ولی اگر بگوئید بار می آوردم سودی عایدتان می شود به اندازه همان بار که می گوئید می آوردم. منوچهر مطیعی تهرانی
۱ـ اگر خواب ببینید سوار گاریی شده اید، دلالت بر آن دارد که برای پس انداز تمام اوقات شما صرف کار خواهد شد.
۲ـ دیدن گاری در خواب، نشانه رسیدن خبرهای بد از طرف دوستان یا خویشان به شما است.
۳ـ اگر خواب ببینید گاری می رانید، نشانه موفقیت در کار و دیگر امور است.
۴ـ اگر عاشق و معشوقی خواب ببینند سوار گاریی شده اند، دلالت بر آن دارد که علیرغم توطئه های دیگران به هم خواهند رسید. .
فرهنگ جامع تعبیر خواب
گره بندی، غنچه، گهواره، فریاد، آوای رسا به قصد آگاه نمودن افراد دور از همدیگر
فرهنگ گویش مازندرانی
گرو، رهن
فرهنگ گویش مازندرانی
درختچه ای جنگلی
فرهنگ گویش مازندرانی
ران
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی پارچه که از آن چارقد تهیه شود، ارزن
فرهنگ گویش مازندرانی