یکی از مستعمرات فرانسه که از 1910 بخشی از افریقای فرانسه بشمار میرود. 2750000 هزار گز مساحت و 400000 تن سکنه دارد شطی در منطقۀ حارۀ افریقا که به اقیانوس اطلس ریزد
یکی از مستعمرات فرانسه که از 1910 بخشی از افریقای فرانسه بشمار میرود. 2750000 هزار گز مساحت و 400000 تن سکنه دارد شطی در منطقۀ حارۀ افریقا که به اقیانوس اطلس ریزد
سست در کار. سست کار. (آنندراج) ، در تداول فقه، آن که در معامله طرف دیگر را مغبون می کند غبن فلاناً فی البیع و الشراء... خدعه و غلبه فهو غابن و المخدوع مغبون، و غبن فلاناً: نقصه فی الثمن او غیره فهو غابن و ذاک مغبون. (اقرب الموارد). زیان کننده. (دهار)
سست در کار. سست کار. (آنندراج) ، در تداول فقه، آن که در معامله طرف دیگر را مغبون می کند غبن فلاناً فی البیع و الشراء... خدعه و غلبه فهو غابن و المخدوع مغبون، و غبن فلاناً: نقصه فی الثمن او غیره فهو غابن و ذاک مغبون. (اقرب الموارد). زیان کننده. (دهار)
پدر زنان یعقوب و خال او. رجوع به لابان شود: چنان دان که آن لابن نیک فال که یعقوب را بود شایسته خال. شمسی (یوسف و زلیخا). بر لابن نیک پی شو یکی همی باش نزدیک او اندکی. شمسی (یوسف و زلیخا)
پدر زنان یعقوب و خال او. رجوع به لابان شود: چنان دان که آن لابن نیک فال که یعقوب را بود شایسته خال. شمسی (یوسف و زلیخا). بر لابن نیک پی شو یکی همی باش نزدیک او اندکی. شمسی (یوسف و زلیخا)
از: گل + بن، کردی گول بون (گل سرخ). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درخت گل سرخ. (غیاث) (آنندراج) : اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است. خسروی. چنانچون خو که درپیچد به گلبن بپیچم من بر آن سیمین صنوبر. بوالمثل. برفتند هر دو برابر ز مرو خرامان چو در زیر گلبن تذرو. فردوسی. بیاراست (فریدون) گیتی بسان بهشت بجای گیا سرو گلبن بکشت. فردوسی. نامزد زائران کنی گه کشتن گر بمثل گلبنی به باغ بکاری. فرخی. کنون گر گلبنی را پنج وشش گل در شمار آید چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید. فرخی. ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ که میر پرّه زدستی به دشت بهر شکار. فرخی (دیوان ص 137). بوستان گویی بت خانه فرخار شده ست مرغکان چون شمن و گلبنکان چون وثنا. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 1). چو چنبرهای یاقوتین وز باد گلبنها جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها. منوچهری. بوستان بانا امروز به بستان شده ای زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای. منوچهری. تو گفتی بستر دیباش هموار بزیرش همچو گلبن بود پرخار. (ویس و رامین). به هر گوشه بد گلبنی خاسته هوا را به گلبن بیاراسته. اسدی. نهانی مگر گلبنی را ازیرا گهی تر و خوش گل گهی خشک خاری. ناصرخسرو. گلبن چو برج جوزا گشته ست وگل بر او بشکفت جای جای سماک و عوا شده ست. ناصرخسرو. نگویم که طاووس نر است گلبن که گلبن همی زین سخن عار دارد. ناصرخسرو. باغ اگر بر چرخ بودی لاله بودی مشتریش چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی. ناصرخسرو. از صد گلت یکی نشکفته ست پیش تو اکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است. ظهیرالدین فاریابی. هر خار که گلبن طمعداشت در چشم نمک فشان شکستم. خاقانی. فاخته گفت: از سخن نایب خاقانیم گلبن کآن دید کرد مدح شهش امتحان. خاقانی. چند نالم که گلبن انصاف زین مغیلان باستان برخاست. خاقانی. در چمن و باغ چو گلبن شکفت بلبل با باز درآمد بگفت. نظامی. چو گلبن هرچه بگذاری بخندد چو خوردی گر شکر باشد بگندد. نظامی. میوۀ دل نیشکر خدشان گلبن جان نارون قدشان. نظامی. بر امید گل وصلش شب و روز همچو گلبن ستم خار کشی. عطار. چو از گلبنی دیده باشی خوشی روا باشد ار بار خارش کشی. سعدی (بوستان). دمی نرگس از خواب مستی بشوی چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی. سعدی (بوستان). بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ به بوی گلبن وصل تو می سراید باز. حافظ. ای گلبن جوان بر دولت بخور که من در سایۀ تو بلبل باغ جهان شدم. حافظ. گلبن غنچۀ وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان، طرب از برگ گل سوری کرد. حافظ. ، پای درخت و بیخ درخت گل را نیز گویند. (برهان)
از: گل + بن، کردی گول بون (گل سرخ). (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درخت گل سرخ. (غیاث) (آنندراج) : اگر گل کارد او صد برگ ابازیتون ز بخت او بر آن زیتون و آن گلبن به حاصل خنجک و خار است. خسروی. چنانچون خو که درپیچد به گلبن بپیچم من بر آن سیمین صنوبر. بوالمثل. برفتند هر دو برابر ز مرو خرامان چو در زیر گلبن تذرو. فردوسی. بیاراست (فریدون) گیتی بسان بهشت بجای گیا سرو گلبن بکشت. فردوسی. نامزد زائران کنی گه کشتن گر بمثل گلبنی به باغ بکاری. فرخی. کنون گر گلبنی را پنج وشش گل در شمار آید چنان دانی که هر کس را همی زو بوی یار آید. فرخی. ز گلبنان شکفته چنان نماید باغ که میر پرّه زدستی به دشت بهر شکار. فرخی (دیوان ص 137). بوستان گویی بت خانه فَرخار شده ست مرغکان چون شَمَن و گلبنکان چون وثنا. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 1). چو چنبرهای یاقوتین وز باد گلبنها جهنده بلبل و صلصل چو بازیگر به چنبرها. منوچهری. بوستان بانا امروز به بستان شده ای زیر آن گلبن چون سبز عماری شده ای. منوچهری. تو گفتی بستر دیباش هموار بزیرش همچو گلبن بود پرخار. (ویس و رامین). به هر گوشه بد گلبنی خاسته هوا را به گلبن بیاراسته. اسدی. نهانی مگر گلبنی را ازیرا گهی تر و خوش گل گهی خشک خاری. ناصرخسرو. گلبن چو برج جوزا گشته ست وگل بر او بشکفت جای جای سماک و عوا شده ست. ناصرخسرو. نگویم که طاووس نر است گلبن که گلبن همی زین سخن عار دارد. ناصرخسرو. باغ اگر بر چرخ بودی لاله بودی مشتریش چرخ اگر در باغ بودی گلبنش جوزاستی. ناصرخسرو. از صد گلت یکی نشکفته ست پیش تو اکنون هنوز گلبن بخت تو نوبر است. ظهیرالدین فاریابی. هر خار که گلبن طمعداشت در چشم نمک فشان شکستم. خاقانی. فاخته گفت: از سخن نایب خاقانیم گلبن کآن دید کرد مدح شهش امتحان. خاقانی. چند نالم که گلبن انصاف زین مغیلان باستان برخاست. خاقانی. در چمن و باغ چو گلبن شکفت بلبل با باز درآمد بگفت. نظامی. چو گلبن هرچه بگذاری بخندد چو خوردی گر شکر باشد بگندد. نظامی. میوۀ دل نیشکر خدشان گلبن جان نارون قدشان. نظامی. بر امید گل وصلش شب و روز همچو گلبن ستم خار کشی. عطار. چو از گلبنی دیده باشی خوشی روا باشد ار بار خارش کشی. سعدی (بوستان). دمی نرگس از خواب مستی بشوی چو گلبن بخند و چو بلبل بگوی. سعدی (بوستان). بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ به بوی گلبن وصل تو می سراید باز. حافظ. ای گلبن جوان بَرِ دولت بخور که من در سایۀ تو بلبل باغ جهان شدم. حافظ. گلبن غنچۀ وصلم ز نسیمش بشکفت مرغ خوشخوان، طرب از برگ گل سوری کرد. حافظ. ، پای درخت و بیخ درخت گل را نیز گویند. (برهان)
فرانسوی از لاتینی میانه به آرش جام آبخوری تکک (ظرف آبخوری) اندازه ای که در سنجیدن آبگونه ها به کار رود سولفور طبیعی سرب را گویند که یکی از کانیها است و از آن بدست میاورند. رنگش خاکستری مایل بابی میباشد. وزن مخصوصش بین 4، 7 تا 6، 7 متغیر و بسیار شکننده است و روی کاغذ مانند مداد اثر سیاه رنگی از خود باقی میگذارد. قابلیت ذوبش از سرب خالص کمتر است ولی قابلیت تبخیرش بسیار بیشتر از سرب است و در اسیدنیتریک بخوبی حل میشود. گالن در سیستم کوبیک متبلور میشود و بلور هایش بیشتر شکل 8 وجهی را دارند. در حالت کاملا خالص 55، 86 آن سرب و 45، 13 آن گوگرد است ولی کمتر بحالت خالص دیده میشود و بیشتر با کمی نقره یا آهن یا روی و یا آنتیموان همراه است حجر رصاص حجر الرصاص. مقیاسی است برای سنجیدن مایعات و آن معادل 78، 3 لیتر است
فرانسوی از لاتینی میانه به آرش جام آبخوری تکک (ظرف آبخوری) اندازه ای که در سنجیدن آبگونه ها به کار رود سولفور طبیعی سرب را گویند که یکی از کانیها است و از آن بدست میاورند. رنگش خاکستری مایل بابی میباشد. وزن مخصوصش بین 4، 7 تا 6، 7 متغیر و بسیار شکننده است و روی کاغذ مانند مداد اثر سیاه رنگی از خود باقی میگذارد. قابلیت ذوبش از سرب خالص کمتر است ولی قابلیت تبخیرش بسیار بیشتر از سرب است و در اسیدنیتریک بخوبی حل میشود. گالن در سیستم کوبیک متبلور میشود و بلور هایش بیشتر شکل 8 وجهی را دارند. در حالت کاملا خالص 55، 86 آن سرب و 45، 13 آن گوگرد است ولی کمتر بحالت خالص دیده میشود و بیشتر با کمی نقره یا آهن یا روی و یا آنتیموان همراه است حجر رصاص حجر الرصاص. مقیاسی است برای سنجیدن مایعات و آن معادل 78، 3 لیتر است