جدول جو
جدول جو

معنی کیپایی - جستجوی لغت در جدول جو

کیپایی
کیپاپز، (ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به کیپاپز شود،
- امثال:
سگ نشیند به جای کیپایی، نظیر: کله پزپا شد و سگ جاش نشست، (امثال و حکم ص 987)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیدایی
تصویر پیدایی
حالت و چگونگی پیدا، پیدا بودن، آشکار بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیمیایی
تصویر کیمیایی
کیمیاوی، مربوط به کیمیا، شیمیایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زیبایی
تصویر زیبایی
زیبا بودن، خوبی، خوشگلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بینایی
تصویر بینایی
بینا بودن، بینندگی، بصیرت، از حواس پنجگانه که وظیفه اش دیدن چیزها است و مرکز آن چشم است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیایی
تصویر کیایی
بزرگی، فرمانروایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیچایی
تصویر پیچایی
حالت و چگونگی پیچا، پیچا بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرپایی
تصویر سرپایی
کفشی که در خانه به پا می کنند، دمپایی، به صورت ایستاده،
ویژگی بیماری که بدون بستری کردن مورد معالجه قرار می گیرد مثلاً بیمار سرپایی،
ویژگی معالجه ای که بدون بستری کردن انجام می شود مثلاً معالجۀ سرپایی،
ویژگی قسمتی در بیمارستان که در آن، بدون بستری کردن معالجه صورت می گیرد مثلاً بخش سرپایی،
ویژگی کسی که ایستاده کار کند و موقع کار نتواند بنشیند مانند پیشخدمت، خانه شاگرد و شاگرد پادو، جماعی که سر پا صورت گیرد، زناکاری، فاحشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمپانی
تصویر کمپانی
شرکت بزرگ دارای فعالیت های تولیدی، خدماتی یا مالی وسیع
فرهنگ فارسی عمید
گیپافروش، آنکه گیپا فروشد، (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
پادشاهی، (فرهنگ فارسی معین) :
کارش آن بود کآن کیایی یافت
از چنان پیشه پادشایی یافت،
نظامی (هفت پیکر ص 104)،
شام دیلم گله که چاکر توست
مشکبو از کیایی در توست،
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 29)،
، حکومت، ولایت (مطلقاً)، بزرگی، سروری، (فرهنگ فارسی معین) :
گویی از جان کسی حدیث کند
چه کنم از کیایی آن دارم،
انوری،
مرا کاندر کیایی جز دلی نیست
تو را بر دل از آن باری نباشد،
انوری،
فی الجمله وزیر ... آن دو بزرگ را به دست حشم خوارزم بازداد و در ایذا و مطالبت وصیت می کرد تا اصداف کیایی ایشان از درر نعمت تهی گردانید، (المضاف الی بدایع الازمان ص 8)،
چه سود افسوس من کز کدخدایی
جز این مویی ندارم در کیایی،
نظامی،
خوشتر آید تو را کبابی گور
از هزاران چنین کیایی شور،
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 87)،
، حکومت طبرستان (خصوصاً)، (فرهنگ فارسی معین) :
چون قصد کیا کرد به گرگان و به آمل
بگذاشت کیا مملکت خویش و کیایی،
منوچهری،
بدی دیلم کیایی برگزیدی
تبر بفروختی زوبین خریدی،
نظامی،
، خداوندی و مالکیت یا دهقنت، (هفت پیکر چ وحید حاشیۀ ص 333) :
گفت باغیم در کیایی بود
کآشناییش روشنایی بود،
نظامی (هفت پیکر ایضاً)،
،
دیلمی، منسوب به کیا: در همه عراق توان گفت که مردی لشکری چنانکه به کار آید، نیست، هستندی گروهی کیایی فراخ شلوار، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 263)
لغت نامه دهخدا
از مردم کیگا، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، احول، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- مثل کیگاییها، لوچ، احول، (از امثال و حکم ص 1476)، رجوع به کیگا شود
لغت نامه دهخدا
در ترکیب آید عمل پیماینده: آسمان پیمایی باد پیمایی بحر پیمایی قدح پیمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کانایی
تصویر کانایی
حماقت، نادانی و بیخردی
فرهنگ لغت هوشیار
جادوگری سحر احکام نجوم: کسب کردن بکندا یی و بکاهنی و شعبده و جز از آن محرم و محظور است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شیدایی
تصویر شیدایی
آشفتگی شیفتگی، دیوانگی، عاشقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکیبایی
تصویر شکیبایی
بردباری صبوری
فرهنگ لغت هوشیار
سیری: گرگی بود که از پاره کردن و خوردن سیرابی نداشت. (صبحی افسانه های کهن 108: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
کفش راحتی. یا کفش سرپایی، کسی که ایستاده به کار پردازد (خانه شاگرد)، فاحشه روسپی، جماعی که سر پا صورت گیرد، جماع آرمش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیچایی
تصویر پیچایی
حالت و چگونگی پیچا
فرهنگ لغت هوشیار
ظهور آشکار شدن، علم معرفت: و آن لفظ عامل و دانا و علم دانستن است... ما آن را بلفظ روشنی و پیدایی و علت و مایه و معدن پیدایی و روشنی بدل کردیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیرایی
تصویر پیرایی
در ترکیبات بمعنی عمل پیراستن آید سرو پیرایی ناخن پیرایی
فرهنگ لغت هوشیار
حالت و کیفیت زیبا. توضیح: عبارت است از نظم و هماهنگی که همراه عظمت و پاکی در شیئی وجود دارد و عقل و تخیل و تمایلات عالی انسان را تحریک کند و لذت و انبساط پدید آورد و آن امری است نسبی. یا زیبایی اندام تناسب مجموعه اندام که برای حصول تمرینات خاصی وجود دارد و مسابقاتی هم برای بهترین فرد ازین لحاظ ترتیب دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوپایی
تصویر دوپایی
منسوب به دو پا
فرهنگ لغت هوشیار
بینندگی بصیرت، قوه باصره یکی از حواس ظاهر که مرکز آن چشم و وظیفه وی دیدن اشیا است باصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیایی
تصویر کیایی
پادشاهی، حکومت ولایت (مطلقا)، حکومت طبرستان (خصوصا)، بزرگی سروری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنپانی
تصویر کنپانی
کمپانی: (سیب زمینی) بتوسط سرجان ملکم سفیر حکومت کنپانی هندوستان مقیم دربار دار الخلافه طهران وارد ایران گردید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیایی
تصویر کیایی
پادشاهی، بزرگی، سروری، ولایت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیمیایی
تصویر کیمیایی
شیمیایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شیوایی
تصویر شیوایی
بلاغت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کارایی
تصویر کارایی
تاثیر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از شکیبایی
تصویر شکیبایی
صبر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از زیبایی
تصویر زیبایی
جمال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از برپایی
تصویر برپایی
تشکیل، ایجاد، استقرار
فرهنگ واژه فارسی سره
امیری، پادشاهی، حکومت، بزرگی، زعامت، سزوری
فرهنگ واژه مترادف متضاد