جدول جو
جدول جو

معنی کینان - جستجوی لغت در جدول جو

کینان
خشتک، کمر به پایین، آلت تناسلی، دور و اطراف
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیوان
تصویر کیوان
(دخترانه و پسرانه)
ستاره زحل، نام یکی از بزرگان دربار بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیسان
تصویر کیسان
(پسرانه)
مانند پادشاه، دارای منش شاهانه، لقب مختار ثقفی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هینان
تصویر هینان
(دخترانه)
آوردن (نگارش کردی: هنان)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
(پسرانه)
جهان، دنیا، گیتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از زینان
تصویر زینان
زنیان، گیاهی خودرو با گلهای سفید و دانه هایی زرد رنگ و خوش بو با طعم کمی تند و تلخ که گاهی روی نان می ریخته اند و برای تهیه اسانس کاربرد دارد، زینیان، نینیا، ساسم، جوانی، نغن، نغنخوٰاد، نغنخوٰالان، نانخوٰاه، نان خوٰاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
جهان، روزگار، دنیا، عالم، در علم نجوم مجموع سیارات منظومۀ شمسی، در علم نجوم فضایی که ستارگان در آن واقع شده اند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیوان
تصویر کیوان
سیارۀ زحل، ششمین سیارۀ منظومۀ شمسی که منجمان قدیم آن را نحس اکبر می دانستند، پاسبان فلک، نحس اکبر، دیده بان فلک
فرهنگ فارسی عمید
(قَ)
جای قید از دست و پای ستور یا خاص است بشتر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مرد دراز و نیکو موی، شعر فینان، موی دراز و نیکو. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ابن انوش بن شیث آدم وصی انوش بود و نهصدوبیست سال عمر یافت. وی سازندۀ شهر بابل یکی از مدائن هفتگانه عراق است. در نزهه القلوب ج 3 ص 27 آمده: بابل از اقلیم سوم است و ازمداین به عراق و بر کنار فرات... قینان بن انوش ساخت و طهمورث دیوبند تجدید عمارتش کرد. رجوع به تاریخ گزیده چ لندن ص 24، 25، 130 و تاریخ سیستان ص 42 شود
لغت نامه دهخدا
(قِ نَ)
دهی است از دهستان برزرود بخش حومه شهرستان اصفهان، متصل به شهر و یکی از محلات اصفهان است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
شهری است به مکران، (نخبهالدهر دمشقی ص 175)
لغت نامه دهخدا
(عَ نِ)
تثنیۀ عین، در حال رفع. رجوع به عین شود، دو فرورفتگی در کنار زانو. (ناظم الاطباء). رجوع به عین شود
لغت نامه دهخدا
(دَج ج)
چشم کردن مرد را. و چشم زخم رسانیدن و بر چشم زدن. (از منتهی الارب) ، روان گردیدن آب و اشک. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). عین. رجوع به عین شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد، دارای 646 تن سکنه، آب آن از رودخانه، قنات، محصول آنجا غلات، پنبه، زیره و میوجات، شغل اهالی زراعت و مالداری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان ماربین بخش سدۀ شهرستان اصفهان، با 1404 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)
دهی است از دهستان امیری بخش لاریجان شهرستان آمل با 425 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
سگالش و حیله و بیوفایی. اسم است غدر را. (منتهی الارب) (آنندراج). سگالش و غدر و بیوفایی. (ناظم الاطباء). اسم است غدر را. (از اقرب الموارد).
- ام کیسان، لقب زانو. (منتهی الارب) (آنندراج). لقب رکبه و زانو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- ، لقب ضربی که به پشت پای بر سرین مرد زنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
- ، قدر و اندازه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ابوجعفر فراء کوفی. تابعی است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). واژه تابعی یکی از مفاهیم کلیدی در علم رجال و تاریخ اسلامی است. تابعی کسی است که پیامبر اکرم (ص) را درک نکرده، اما با یکی از اصحاب او دیدار داشته و از ایشان تعلیم گرفته است. در منابع معتبر اسلامی، تابعین جایگاه ویژه ای دارند زیرا آنان واسطه ای مطمئن برای نقل سنت و معارف دینی به نسل های بعدی بودند. نام بسیاری از تابعین در کتب معتبر حدیث آمده است.
نام پدر ایوب سختیانی. (منتهی الارب). ابوتمیمه والد ایوب سختیانی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
ابن معرف هجیمی، مکنی به ابوسلیمان. نحوی است. (از معجم الادباء ج 6 ص 215)
لقب مختار بن ابی عبیده. (منتهی الارب). لقب مختار بن ابی عبیدۀ ثقفی. (از ناظم الاطباء). لقب مختار بن ابی عبید، و کیسانیه که از روافض هستند به وی نسبت دارند. (از اقرب الموارد). رجوع به کیسانیه شود
نام غلامی از علی بن ابی طالب که فرقۀ کیسانیه از شیعۀ منسوب بدویند. (مفاتیح، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیسانیه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ کوز، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)، جمع کوز که آبجامه ای است معروف، (آنندراج)، رجوع به کوز شود
لغت نامه دهخدا
نانخواه است و آن تخمی باشد که بر روی خمیر نان پاشند، (برهان) (آنندراج)، زینیان، (ناظم الاطباء)، زنیان، (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
نام شهری است، ابن البیطار از ابوحنیفه در لغت انجدان نقل کند که انجدان در اراضی میان بست و کیکان روید، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به مادۀ بعد و معجم البلدان ذیل قیقان شود
گردنه ای است که خط سرحدی ایران وترکیه به آن می گذرد، (جغرافیای سیاسی کیهان ص 41)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: بین + ان، صفت بیان حالت از دیدن، بیننده، درحال دیدن، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ این:
همه تفاخر آنان بجود و دانش بود
همه تفاخراینان بغاشیه است و جناغ،
منجیک،
ایشان بعزیمت رفتند و اینان بخراسان آمدند، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102)، گفت شما چه مردمانید، گفتم منم ابرون و اینان فلان و فلان، (تاریخ بخارا)، اسماعیل علیه السلام از هاجر بزاد پس ساره را حسد آمد گفتا اینانرا از پیش من ببرید، (مجمل التواریخ و القصص)، آورده اند که سپاه دشمن بی قیاس بود و اینان اندک و جماعتی آهنگ گریز کردند، (گلستان)،
من ترک مهر اینان در خود نمیشناسم
بگذار تا بیاید بر من جفای آنان،
سعدی،
مظهر صنع رأی اینان است
جنت عدن جای اینانست،
اوحدی،
شراب لعل کش و روی مه جبینان بین
خلاف مذهب آنان جمال اینان بین،
حافظ
لغت نامه دهخدا
در حال چیدن، رجوع به چیدن شود
لغت نامه دهخدا
یکی از مهمترین آلکالوئید های موجود در پوست درخت گنه گنه است و آن بحالت ملح سولفات استخراج میشود. ملح مزبور منشا تهیه دیگر ترکیبات کینین است. کینین را بعنوان تب بر و جهت جلوگیری از بروز تبهای نوبه یی خصوصا مالاریا بکار میبرند و در بعض تبها که با کینین معالجه نشوند هنوز هم پوست درخت گنه گنه را ترجیح دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیسان
تصویر کیسان
بیوفائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
جهان، عالم، روزگار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فینان
تصویر فینان
گیسوی دراز، مرد دراز موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اینان
تصویر اینان
جمع این ضمیر اشاره برای اشخاص نزدیک مقابل آنان: (آورده اند که سپاه دشمن بی قیاس بود و اینان اندک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیوان
تصویر کیوان
((کَ))
سیاره زحل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
((کَ یا کِ))
جهان، روزگار، دنیا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اینان
تصویر اینان
((ضم.))
جمع این، ضمیر اشاره برای اشخاص نزدیک، مقابل آنان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیوان
تصویر کیوان
زحل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کیهان
تصویر کیهان
فضا
فرهنگ واژه فارسی سره