جدول جو
جدول جو

معنی کیمیاگری - جستجوی لغت در جدول جو

کیمیاگری
شغل و عمل کیمیاگر، برای مثال حافظ غبار فقر و قناعت ز رخ مشوی / کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری (حافظ - ۹۰۰)، علم شیمی در قرون وسطی که هدف آن تبدیل فلزات پست و ناقص به طلا و یافتن دارویی برای همۀ بیماری ها بود
تصویری از کیمیاگری
تصویر کیمیاگری
فرهنگ فارسی عمید
کیمیاگری(گَ)
اکسیرسازی. (ناظم الاطباء). تبدیل فلزات ناقص به فلزات کاملتر. اکسیرسازی. (فرهنگ فارسی معین) :
حافظ غبار فقر و قناعت زرخ مشوی
کاین خاک بهتر از عمل کیمیاگری.
حافظ.
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گداصفتی کیمیاگری داند.
حافظ.
رجوع به کیمیاگر شود، مکاری. مکر. حیله. (فرهنگ فارسی معین) ، عشقبازی و عاشقی. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیمیایی
تصویر کیمیایی
کیمیاوی، مربوط به کیمیا، شیمیایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیمیاوی
تصویر کیمیاوی
مربوط به کیمیا، شیمیایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیمیاگر
تصویر کیمیاگر
کسی که به علم کیمیا اشتغال داشته باشد، برای مثال کیمیاگر به غصه مرده و رنج / ابله اندر خرابه یافته گنج (سعدی - ۸۴)
فرهنگ فارسی عمید
(گَ)
کسی که اکسیر می سازد. (ناظم الاطباء). آنکه فلزات ناقص را به فلزات کاملتر تبدیل کند. (فرهنگ فارسی معین). مشّاق. اکسیری. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اقبال شاه گوید من کیمیاگرم
کز خاک و گل به دولت او کیمیا کنم.
مسعودسعد.
آفتاب است کیمیاگر و پس
واصلی صانعی قوی تأثیر.
خاقانی.
کسی را بود کیمیا درنورد
که او عشوۀ کیمیاگر نخورد.
نظامی.
اکسیری صبح کیمیاگر
کرد از دم خویش خاک را زر.
نظامی.
کیمیاگر ز غصه مرده و رنج
ابله اندر خرابه یافته گنج.
سعدی.
طلبکار باید صبور و حمول
که نشنیده ام کیمیاگر عجول.
سعدی.
معنی حل طلق حلول قناعت است
این نکته یادگیر که من کیمیاگرم.
شیخ آذری.
، مکار. حیله گر. (فرهنگ فارسی معین). مکار، عاشق. (ناظم الاطباء). کنایه از عاشق. (فرهنگ فارسی معین) ، شیمیست. اخلاطی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
عمل کیمیاکار، کیمیاگری، حیله گری:
کیمیاکاری جهان دورنگ
لعل آتش نهفته در دل سنگ،
نظامی،
رجوع به کیمیاگری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کیمیا گر
تصویر کیمیا گر
کافگر ماتورز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیمیاگر
تصویر کیمیاگر
آنکه اکسیر میسازد
فرهنگ لغت هوشیار
تبدیل فلزات ناقص بفلزات کاملتر اکسیر سازی: حافظ، غبارفقر و قناعت زرخ مشوی کاین خاک بهتر از عمل کیمیا گری. (حافظ)، مکاری مکر حیله، عشقبازی عاشقی
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کیمیا مربوط به کیمیا، کیمیاگر: ز عکس رخم خاک هر کوچه زر شد ترا کیسه خالی و من کیمیایی. (نادم گیلانی)
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به کیمیا مربوط به کیمیا، کیمیاگر: ز عکس رخم خاک هر کوچه زر شد ترا کیسه خالی و من کیمیایی. (نادم گیلانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیمیاگر
تصویر کیمیاگر
((گَ))
کسی که به علم کیمیا اشتغال داشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کیمیایی
تصویر کیمیایی
شیمیایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کیمیاگر
تصویر کیمیاگر
شیمیدان
فرهنگ واژه فارسی سره
شیمی دان، کیمیادان، شیمیایی، کیمیایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
قرارداد شراکت نگاهداری گاو یا گوسفند میان کشاورز و دامدار
فرهنگ گویش مازندرانی
شیمیایی
دیکشنری اردو به فارسی