کسی که اکسیر می سازد. (ناظم الاطباء). آنکه فلزات ناقص را به فلزات کاملتر تبدیل کند. (فرهنگ فارسی معین). مشّاق. اکسیری. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : اقبال شاه گوید من کیمیاگرم کز خاک و گل به دولت او کیمیا کنم. مسعودسعد. آفتاب است کیمیاگر و پس واصلی صانعی قوی تأثیر. خاقانی. کسی را بود کیمیا درنورد که او عشوۀ کیمیاگر نخورد. نظامی. اکسیری صبح کیمیاگر کرد از دم خویش خاک را زر. نظامی. کیمیاگر ز غصه مرده و رنج ابله اندر خرابه یافته گنج. سعدی. طلبکار باید صبور و حمول که نشنیده ام کیمیاگر عجول. سعدی. معنی حل طلق حلول قناعت است این نکته یادگیر که من کیمیاگرم. شیخ آذری. ، مکار. حیله گر. (فرهنگ فارسی معین). مکار، عاشق. (ناظم الاطباء). کنایه از عاشق. (فرهنگ فارسی معین) ، شیمیست. اخلاطی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)