جدول جو
جدول جو

معنی کیفوفه - جستجوی لغت در جدول جو

کیفوفه(کَ فَ)
کیفیه. حالت و صفت چیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به کیفیه و کیفیت شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیفور
تصویر کیفور
ویژگی کسی که در حالت خوشی و سرمستی است، سرخوش
فرهنگ فارسی عمید
(حُ دا)
بگشتن تیر از نشانه. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(رُ)
پیر شدن ناقه پس سوده و کوتاه گردیدن تمام دندانش از پیری. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). پیر شدن ماده شتر و کوتاه گردیدن دندانهایش چنانکه نزدیک بود که بیفتند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناقۀ تمام سودۀ کوتاه شده دندان از پیری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ماده شتر پیر که دندانهایش کوتاه شده و نزدیک به افتادن باشد. کاف. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جمع واژۀ کف ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به کف شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
یکی از فوف، که سپیدی بر ناخن نوجوانان باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پوست هرچه که باشد. (منتهی الارب). رجوع به فوف شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دهی از دهستان کوهپایه است که در بخش آبیک شهرستان قزوین واقع است و 122 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(یُسْ)
دهی از دهستان قلعه حاتم است که در شهرستان بروجرد واقع است و 150 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
دهی ازبخش سمیرم بالاست که در شهرستان شهرضا واقع است و 250 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
در تداول عامه، آنکه کیف و لذت برده. متمتع. سرخوش. (فرهنگ فارسی معین).
- کیفور شدن، در اصطلاح تریاکیان و شیره کشان، به حدکفایت تریاک کشیده بودن. کامل شدن رفع اشتهای تریاک یا شیره. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
به معنی مسامحت است، و آن بذل کردنی باشد بنابر وجوب حاجت بعضی از آنچه لازم شود. (برهان) (آنندراج). مسامحه و اغماض و ملایمت. (ناظم الاطباء). ظاهراً از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است. (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ تَ)
حالت و صفت چیزی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کیفیت شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
برگردانیدن و بازایستانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دفع کردن و برگردانیدن و منع کردن. (از اقرب الموارد). بازداشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، خودداری کردن از ریزش اشک. (از دزی ج 2 ص 477)
لغت نامه دهخدا
(اُ فَ)
بسیار اف گوینده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسیار اف گفتن. (کذا). (آنندراج) ، فریب خورده از رأی خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
شهر اکبر عراق که قبهالاسلام و دار هجرت مسلمانان است و سعد بن ابی وقاص آنجا را بنا کرد. (از منتهی الارب). نام شهری در عراق عرب در کنار رود فرات که در زمان خلیفۀ دویم رضی اﷲ عنه بناشده بود. (ناظم الاطباء). نام ناحیۀ کوفه به زمان ساسانیان سورستان بوده است. (بلاذری، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بر لب رود فرات نهاده بنای وی سعد بن ابی وقاص کرده است و روضۀ امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب کرم اﷲ وجهه آنجاست. (حدود العالم چ دانشگاه ص 154). شهر معروفی است در خاک بابل از سواد عراق و گروهی آن را خداالعذراء گویند و به جهت مستدیر بودنش و یا به جهت اجتماع مردم در آن، کوفه نامیده اند. در وجه تسمیۀ کوفه چیزهایی دیگر نیز گفته اند. طول آن 69/5 درجه و عرضش 31 و یک سوم درجه و در اقلیم سوم واقع است. (از معجم البلدان). بنای کوفه چند ماه پس از بصره به دست سعد بن ابی وقاص صورت گرفت. و در علت بنای آن چنین گفته اند که سعد پس ازفتح عراق و غلبه بر ایرانیان در مداین فرودآمد و چند تن را به مدینه فرستاد تا مژدۀ فتح را به عمر برسانند. عمر فرستادگان سعد را زرد و نزار دید و از ایشان سبب این تغییر حال را پرسید، گفتند: بدی آب و هوای شهرها رنگ ما را دگرگون ساخته. عمر دستور داد سرزمینی را برای اقامت مسلمانان در نظر بگیرند که با مزاج آنان سازگار باشد. سعد زمینی را در کنار فرات و درنزدیکی حیره انتخاب کرد و در آغاز مانند بصره خانه ها را با نی ساخت، اما چون پس از چندی آتش درگرفت و سوخت با اجازۀ عمر خانه ها را از خشت ساختند. کوفه درنزد شیعه مقامی ارجمند دارد، زیرا که حضرت علی (ع) آنجا را مرکز خلافت خود قرار داد و در همانجا کشته شد. (از تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 2 ص 187). شهری است در عراق و در جانب راست نهر کوفه (یکی از شعبه های فرات) و در 10هزارگزی شرق نجف واقع است و 21880 تن سکنه دارد. شهر تاریخی مهمی است و آنجا را سعد بن ابی وقاص به سال 638 میلادی بنا کرد. مقر خلافت علی بن ابی طالب (ع) بود و هم در مسجد مشهور آنجا به قتل رسید. خط کوفی بدانجا منسوب است و در زمان امویان و عباسیان مدارس فقهی و لغوی کوفه رقیب بصره بود. (از الموسوعه العربیه). قبر مسلم بن عقیل و عاتکه و سکینه بنت الحسین و مسجد امیرالمؤمنین که مقتل آن حضرت است در آنجاست وگویند تنور پیرزن که طوفان نوح از آن آغازید نیز بدانجا باشد و گور ابن ملجم و قبر مختار بن ابی عبید نیز در کوفه است. کوفه را به زمان عمر بن الخطاب در نزدیکی حیره به جای مداین پی افکندند و لقب آن خدالعذراء بوده است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
بها داد منذر چو بود ارزشان
که در بیشۀ کوفه بد مرزشان.
فردوسی (شاهنامه چ دبیرسیاقی ج 4 ص 1813).
زآن بوحنیفه مرتبت و شافعی بیان
چون مصر و کوفه بودنشابور ز احترام.
خاقانی.
کوس چون مار شده حلقه و کوبند سرش
بانگ آن کوفتن از کوفه به صنعا شنوند.
خاقانی.
با وجود چنین دو حجت شرع
ری و خوی کوفه دان و مصر شمار.
خاقانی.
پیاده ای سرو پا برهنه با کاروان حجاز از کوفه بدرآمد و همراه ما شد. (گلستان سعدی). رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(کُ فَ)
مؤنث کرسوف. (از اقرب الموارد). رجوع به کرسوف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ / فِ)
مأخوذ از تازی، ملفوف و پیچیده شده و در جوف گذاشته و لفافه کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملفوف شود.
- ملفوفۀ فرمان، فرمان پادشاهی که قطع آن کوچکتر از فرمان باشد و به مهر کوچک پادشاه مهر شده و مقید به ثبت در دفاتر نباشد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
عیبه مکفوفه، جامه دان نیک استوار سر بسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
اندوه و غم، کاری که از وی ترسیده شود
لغت نامه دهخدا
دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را معادل لباس کتانی کشیشان آورده است. (از دزی ج 2 ص 503)
لغت نامه دهخدا
خواستن و نزدیک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بخواستن و نزدیک شدن به فعل. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(زَ وَ)
کیع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به کیع شود
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ)
کیف خرد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کیف شود
لغت نامه دهخدا
(ثَ طَ)
به یک سو افتادن تیر از نشانه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ فی یَ)
کیفیه. حالت و صفت چیزی. (ناظم الاطباء). رجوع به کیفیه و کیفیت شود
لغت نامه دهخدا
ملفوفه در فارسی مونث ملفوف: در نور دیده در پیچیده مونث ملفوف یا ملفوفه فرمان. فرمان پادشاه که قطع آن کوچکتراز فرمان باشد و بمهر کوچک شاه ممهور شده و مقید بر ثبت در دفاتر نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
باشش بوش، پیدایش آفرینش بودن: همه مراد های هر دو جهانی چون نردبان پایه است بیک مراد و آن کینونه است فی مقعد صدق عند ملیک مقتدر، آفرینش کون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیفور
تصویر کیفور
سر مست شنگول آنکه کیف و لذت برده متمتع سرخوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیوه
تصویر کیوه
کاهو خس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیفیه
تصویر کیفیه
کیفیت در فارسی: چگونگی چونی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیفور
تصویر کیفور
((کِ یْ))
شاد، مسرور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از یوفه
تصویر یوفه
بدل
فرهنگ واژه فارسی سره
سرخوش، سرمست، سکران، کچول، مست، نشئه
متضاد: خمارزده، مخمور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع پنجک رستاق واقع در منطقه ی کجور
فرهنگ گویش مازندرانی