جدول جو
جدول جو

معنی کیع - جستجوی لغت در جدول جو

کیع(زَ نَ قَ)
بددل شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). ترسیدن و دل بد کردن از چیزی. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کعت عنه کیعاً و کیعوعهً، ترسیدم و بددل کردم از آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیا
تصویر کیا
(پسرانه)
پادشاه سلطان، حاکم، فرمانروا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کیش
تصویر کیش
دین، مذهب، روش، آیین
در ورزش شطرنج حالتی که در آن شاه به وسیلۀ یکی از مهره های حریف تهدید می شود
در ورزش شطرنج هنگام کیش دادن به شاه حریف گفته می شود
هنگام دور کردن پرندگان به کار می رود
نوعی پارچه از جنس کتان، خیش
ترکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرع
تصویر کرع
دهان را در آب فرو بردن و آشامیدن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کین
تصویر کین
بغض و دشمنی که انسان در دل نگه دارد، دشمنی، عداوت، کینه، جنگ، انتقام
کین ایرج: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، برای مثال چو کردی «کین ایرج» را سرآغاز / جهان را کین ایرج نوشدی باز (نظامی۱۴ - ۱۸۱)
کین سیاوش: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، کین سیاووش، برای مثال چو زخمه راندی از کین سیاوش / پر از خون سیاوشان شدی گوش (نظامی۱۴ - ۱۸۱)
کین سیاووش: در موسیقی از الحان سی گانۀ باربد، کین سیاوش
کین آختن: کینه کشیدن، انتقام گرفتن، کنایه از جنگ کردن برای مثال همی برد بر هر سوی تاختن / بدان تاختن بود کین آختن (فردوسی - ۸/۲۲۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ریع
تصویر ریع
نموکردن، فراوان شدن، بالا آمدن، برآمدن، فزونی و برآمدگی چیزی، مثل افزایش حجم خمیر و برنج پخته، افزونی حاصل کشت و زرع، ری، ری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کید
تصویر کید
مکر، حیله، فریب، گول، قلّاشی، خدعه، روغان، ترب، حقّه، ستاوه، دلام، ریو، نیرنگ، شکیل، کلک، خاتوله، تزویر، نارو، تنبل، احتیال، شید، ترفند، دستان، چاره، گربه شانی، دغلی، اشکیل، غدر، دویل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیف
تصویر کیف
وسیله ای با شکل و اندازه های مختلف از جنس چرم، پارچه، پلاستیک و مانند آن برای حمل اشیای گوناگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیا
تصویر کیا
بزرگ، صاحب، خداوند، پادشاه، حاکم، مرزبان، پهلوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیز
تصویر کیز
فرشی که از پشم یا کرک می مالند، ساکیز، نمد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیس
تصویر کیس
زیرک، زرنگ، باهوش، هوشیار، عاقل و دانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کیغ
تصویر کیغ
پیخ
چرک سفیدی که در گوشۀ چشم یا میان مژه ها جمع می شود، قی، خیم، رمص، ریمه، ژفک
فرهنگ فارسی عمید
(کَ عَ)
شیربچۀ فربه. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
ابن جراح بن ملیح الرؤاسی، مکنی به ابوسفیان. از فقیهان و دانشمندان و محدثان و مفسران است. وی به سال 197 هجری قمری وفات یافت. او راست: کتاب السنن و تفسیری بر قرآن کریم. (الفهرست ابن الندیم). و نیز رجوع به تتمۀ صوان الحکمه و الاعلام زرکلی و رجوع به ابوسفیان (وکیع) در این لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
مشک استوار که از وی آب نزهد. (آنندراج) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، اسب استوار که خوی نکند. (منتهی الارب) (آنندراج) : فرس وکیع، اسبی سخت. (مهذب الاسماء) ، پوستین درشت و سخت. (منتهی الارب) (آنندراج) ، دل استوار یا دلی که آن را دو چشم بینا و دو گوش شنوا باشد، لئیم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) : فلان وکیع لکیع، او لئیم و ناکس است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گوسفند که دیگر گوسفندان پیرو آن باشند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ناکس. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شیع
تصویر شیع
هویدا و ظاهر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتیع
تصویر کتیع
مرد مگریز، فرومایه، هام (تمام) رسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیص
تصویر کیص
زفت کنس، کوته بالا، زود رنج: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
چرک گوشه های چشم رمص: شگفت نیست اگر کیغ چشم من سرخ است بلی چو سرخ بود اشک سرخ باشد کیغ. (ابوشعیب)
فرهنگ لغت هوشیار
نشئه و بیهوشی، چیزی که نشئه و بیهوشی آرد، مستی دست افزاری که در آن آلات و ادوات لازم برای کاری گذارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمیع
تصویر کمیع
همخوابه
فرهنگ لغت هوشیار
پشت شست طرف استخوان ساق دست از سوی انگشت ابهام کاع: و بر پشت کف براند چون بکوع رسد سر انگشتان در خود گیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنع
تصویر کنع
بایسته، در ترنجیده: پیرمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلع
تصویر کلع
چرکپایی چرکین ریمناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبع
تصویر کبع
شتر دریایی نهنگ کوژ پشت از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتع
تصویر کتع
پست فرومایه: مرد، خوار و رام، گرگ، رسوا، کاردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریع
تصویر ریع
فراوان شدن، بالا آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیع
تصویر فیع
آغاز کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضیع
تصویر ضیع
هلاک شدن، تلف گردیدن، بی تیمار و هیچکاره گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیع
تصویر بیع
خرید یا فروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیع
تصویر ذیع
پراکندگی
فرهنگ لغت هوشیار
دین و مذهب، آئین و مذهب هم گویند ترکش، تیردان، دایره برای اعمال مذهبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیش
تصویر کیش
مذهب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کیا
تصویر کیا
آقا
فرهنگ واژه فارسی سره