نام دختر ابی بکر نقیع. وی تابعیه است. (از منتهی الارب). در اصطلاح تاریخ اسلام، تابعی کسی است که پیامبر اسلام (ص) را ندیده، اما از اصحاب ایشان علم، حدیث و سنت را فراگرفته است. تابعین پل ارتباطی میان نسل پیامبر و نسل بعدی بودند و به همین دلیل در علم حدیث و تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند. بسیاری از محدثین بزرگ از جمله امام زهری و ابوحنیفه از جمله تابعین محسوب می شوند یا شاگرد مستقیم آن ها بوده اند. نام دختر حارث، زن مسیلمۀ کذاب که بعد او، وی به اسلام مشرف شد. (منتهی الارب)
نام دختر ابی بکر نقیع. وی تابعیه است. (از منتهی الارب). در اصطلاح تاریخ اسلام، تابعی کسی است که پیامبر اسلام (ص) را ندیده، اما از اصحاب ایشان علم، حدیث و سنت را فراگرفته است. تابعین پل ارتباطی میان نسل پیامبر و نسل بعدی بودند و به همین دلیل در علم حدیث و تاریخ اسلام جایگاه ویژه ای دارند. بسیاری از محدثین بزرگ از جمله امام زهری و ابوحنیفه از جمله تابعین محسوب می شوند یا شاگرد مستقیم آن ها بوده اند. نام دختر حارث، زن مسیلمۀ کذاب که بعد او، وی به اسلام مشرف شد. (منتهی الارب)
خریطه که در آن پول و زر نگه دارند. (آنندراج). خریطۀ کوچکی که در آن پول می ریزند و یا در آن نوشتجات و اسنادو کاغذهای کاری را می گذارند و عموماً از ابریشم و پارچه های ظریف دیگر آن را می سازند، و هر خریطه مانندی که در آن چیزی ریزند خواه بزرگ باشد و یا کوچک و یا پشمین و مویین باشد و یا پنبه گین و جز آن. (ناظم الاطباء). خریطه ای از پارچه یا پشمی و یا چرمی که در آن پول و اشیاء دیگر ریزند. (فرهنگ فارسی معین). چیزی که از کرباس یا از جامۀ دیگر دوزند بزرگ و کوچک و درآن پول و دیگر چیزها نهند. پیرو. چخماخ. صره. شستکه. کیس. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از عمر نمانده ست بر من مگر آمرغ در کیسه نمانده ست من مگر آخال. کسائی. جوال و خنبۀ من لاش کرد و کیسه خراب. طیان (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی کیسه دینار دارم تو را چو فرزند خود یار دارم تو را. فردوسی. آبی چو یکی کیسگکی از خز زرد است در کیسه یکی بیضۀ کافور کلان است. منوچهری. خازنان سلطانی بیامدند و ده هزار دینار در پنج کیسۀ حریر در پای منبر بنهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). میان صفه، زرین شد از نثار و میان باغ سیمین شد از کیسه ها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). و مادرش خصوصاً یک کیسۀ پر از جواهر و زر پیراسته داد که سی هزار درم قیمت آن بود. (تاریخ برامکه). کیسه ت پر پش-ک و پشیز است رو کیسه یکی پیش نگونسار کن. ناصرخسرو. درنگنجد مگر به دل که دل است کیسۀ دانش و خزینۀ راز. ناصرخسرو. طیلسان و ردا، کمال بود کیسه و صره، اصل مال بود. سنائی. سر کیسه به گندنا بستی وز پی هرکه خواست بگشادی. سوزنی. بر او چون کیسه ای دوزم که هرگز مرا در کیسه دیناری نیاید. انوری (از امثال و حکم ص 1258). متوکلین علی زادالحجیج به امید کیسۀ رعیت نیت بر مخالفت و همت بر محاصرت مقصور کردند. (عقدالعلی). لعل تو عشاق را به قیمت یک بوس کیسه یکی نه که صدهزار بپرداخت. خاقانی. زین گرانمایه نقد کیسۀ عمر حاصل الا زیان نمی یابم. خاقانی. در کیسه های کان و کمرهای کوهسار خونابه ماند لعل و گهر کز تو بازماند. خاقانی. کیسۀ زر بر آفتاب فشان سنگ در لعل آفتاب نشان. نظامی. بزرگی بایدت دل در سخا بند سر کیسه به برگ گندنا بند. نظامی. کیسه بر آن خواب غنیمت شمرد آمد و از کیسه غنیمت ببرد. نظامی. عقده را بگشاده گیر ای منتهی عقدۀ سخت است بر کیسۀ تهی. مولوی. کیسه های زر بدوزیده ست او می رود جویان مفلس سو به سو. مولوی. یار تو خرجین توست و کیسه ات گرتو رامینی مجو جز ویسه ات. مولوی. یکی را از بندگان خاص کیسه ای درم داد تا بر زاهدان بخش کند. (گلستان). ناگاه کیسه ای یافتم پر مروارید. (گلستان). کیسه ای خالی و دلی خواهان دیده بر دستگاه همراهان. اوحدی. کیسه چو خالی بود از زرّ و سیم دعوی اکسیر چه سود ای حکیم ؟ جامی. کیسه ای بیشتر از کان که شنید کاسه ای گرمتر از آش که دید؟ جامی. گر به تیغش اجل دهد دستی کیسه ای پر کنم به سود و زیان. ظهوری (از آنندراج). بر کیسۀ طرار منه چشم که ناگاه تا درنگری جیب تو بشکافته باشد. ؟ (از امثال و حکم ج 1 ص 425). - امثال: آدم به کیسه اش نگاه می کند، یعنی به هم چشمی و تقلید دیگران نباید اسراف در خرج کرد بلکه باید به تناسب دارایی خود صرف مال نمود. (امثال و حکم ج 1 ص 23). از کیسۀ خلیفه می بخشد، یعنی از مال دیگران حوالت عطا می کند. (امثال و حکم ج 1 ص 143). پول عاشقی به کیسه برنمی گردد، نظیر: زر عاشقی دوباره به کیسه نرود. روغن ریخته جمع نمی شود. (امثال و حکم ص 517 و 905) خرج از کیسۀ خلیفه است. (امثال و حکم ج 1 ص 143). خرج که از کیسۀ مهمان بود حاتم طائی شدن آسان بود. ؟ (از امثال و حکم ج 1 ص 143). هرکه تهی کیسه تر آسوده تر. نظامی (ازامثال و حکم ص 1954). هرکه مرد از کیسۀخودش رفت، نظیر: وای به حال آنکه مرد. وای به جان آنکه مرد. (امثال و حکم ص 1967). هزار کیسه بدوزد یکی ته ندارد، یعنی هیچگاه به وعده وفا نکند. نظیر: هزار قبا بدوزد یکیش آستین ندارد. هزار چاقو بسازد یکیش دسته ندارد. صد کوزه بسازد که یکی دسته ندارد. (امثال و حکم ص 1977 و 1976 و 1056). - از کیسه رفتن، ضایع شدن و گم کردن. (غیاث). کنایه از تلف شدن و گم گشتن چیزی. بر شخص و بر غیرشخص هر دو اطلاق کنند. (آنندراج) : دریاب فیض صحبت روحانیان که زود چون بوی گل ز کیسۀ گلزار می رود. صائب (از آنندراج). - از کیسه شدن، از کیسه رفتن: باده خواه و بوسه ده سستی مکن روزگار از کیسۀ ما می شود. ؟ (از سندبادنامه ص 289). رجوع به ترکیب قبل شود. - سر کیسه را شل کردن، (در تداول عامه) پول (بسیار) خرج کردن. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از بی دریغ و امساک پول بخشیدن. بدون بخل و خست خرج کردن. - سرکیسه کردن، اخاذی کردن. بدون داشتن حقی ازکسی پولی گرفتن. مال کسی را به فریب از دست او بیرون آوردن. - کیسه به صابون زدن، یعنی خالی کردن کیسه و خرج کردن. (فرهنگ رشیدی). کنایه از خرج کردن و خالی نمودن باشد. (برهان). کنایه از خالی کردن کیسه به تمام از آنچه در اوست. کیسه پاک انداختن. (آنندراج). خرج کردن. (ناظم الاطباء) : خاقانی از چشم و زبان پیش تو شد گوهرفشان تو عمر او را هر زمان کیسه به صابون می زنی. خاقانی (از آنندراج). عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده ست وآمده تا هوش را خانه فروشی زند. خاقانی. - کیسه پاک انداختن، کنایه از خالی کردن کیسه به تمام از آنچه در اوست. کیسه به صابون زدن. (آنندراج) : کیسۀ سیم و زرت پاک بباید انداخت این طمعها که تو از سیم بران می داری. حافظ (از آنندراج). رجوع به ترکیب ’کیسه به صابون زدن’ شود. - کیسۀ توتون، کیسه ای که در آن توتون ریزند و چپق کشان دارند. - کیسۀ چوپان. رجوع به ترکیب ’کیسۀ کشیش’ شود. - کیسۀ حمام. رجوع به معنی ’خریطۀ پشمی و...’ شود. - کیسۀ حول جنین، (اصطلاح پزشکی و جانورشناسی) پرده ای که دارای اصل اکتودرمی است و از همان روزهای نخستین تشکیل جنین (تقربیاً ده روز پس از لقاح تخمک) حول جنین را می پوشاند. در برخی از کتب پزشکی این کیسه را به نام حفرۀ آتونی نامیده اند. (فرهنگ فارسی معین). - کیسۀ خایه، (اصطلاح پزشکی) کیسه ای است که در زیر آلت است و بیضه ها را در بر دارد. (فرهنگ فارسی معین). - کیسۀ زرداب،کیسۀ زهره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب بعد شود. - کیسۀ زهره، (اصطلاح پزشکی) حفره ای کوچک کیسه مانندی که بیضوی شکل است و در سر راه مجرای کبدی و مجرای کولدوک در پایین کبد قرار گرفته و به وسیلۀ مجرایی به نام مجرای مراره به مجرای کولدوک مربوط می شود (مجرای کولدوک درحقیقت از اتحاد دو مجرای کبدی و مجرای مراره به وجود می آید). طول کیسۀ زهره در حدود 8 تا 10 سانتیمتر و عرضش 3 تا 4 سانتیمتر است. زهره دان. کیسۀ صفرا. کیسۀ زرداب. (فرهنگ فارسی معین). - کیسۀ شطرنج، کیسه ای که در آن مهره ها و بساط شطرنج را نگه دارند. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) : شکم با استخوان این صدمه خورده گرو از کیسۀ شطرنج برده. میر یحیی شیرازی (از آنندراج). - کیسۀ صفرا، کیسۀ زهره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب ’کیسۀ زهره’ شود. - کیسۀ صورت گشادن، به معنی مسخ شدن باشد یعنی چیزی صورت اصلی خود را رها کند و صورت دیگر بهتر از آن بگیرد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از صورت اصلی خود را از دست دادن. (فرهنگ فارسی معین) : کیسۀ صورت ز میانم گشاد طوق تن از گردن جانم گشاد. نظامی. - کیسۀ کشیش، (اصطلاح گیاه شناسی) گیاهی است علفی از تیره چلیپاییان که ارتفاعش بین 30 تا 40 سانتیمتر است و غالباً در مزارع واراضی غیرمزروع می روید. گلهایش سفیدرنگ و میوه اش خورجینک است. این گیاه را از قدیم الایام در طب به عنوان بندآورندۀ خون به کار می بردند. امروزه نیز کم وبیش مستعمل است. نبات مذکور در اکثر نقاط آسیا (از جمله ایران) و اروپا و شمال افریقا می روید. کیس الراعی. کیسۀ چوپان. چنتۀ چوپان. چمبرک. چمبر. (فرهنگ فارسی معین). - کیسۀ گدایی، کیسه ای که گدایان دارند و چیزهایی که حاصل کنند در آن نهند. کشکول گدایی. توبرۀ گدایی. - کیسۀ گلکار، خریطه ای که گلکاران افزار خود را در آن نگه دارند. (آنندراج). - کیسه لاغر کردن، کیسه به صابون زدن. (آنندراج) : پهلوی انصاف و دین عدل تو فربه کرده است کیسۀ دریا و کان جود تو لاغر می کند. سلمان (از آنندراج). رجوع به ترکیب ’کیسه به صابون زدن’ شود. - کیسه وفا نکردن، تهی شدن کیسه. کنایه از تمام شدن زر و سیم. به پایان رسیدن پول و کفاف ندادن: وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت. خاقانی. - نوکیسه. رجوع به همین کلمه شود. ، همیان. امیان. همیان که بر کمر بندند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کمربندهای قدیم مثل کمربندهای حالیۀ مشرق زمین در عوض کیسه به کار برده می شد یعنی قسمتی از آن را دولا کرده اطرافش را دوخته دهنش را با دهنۀ چرمی مسدود می کردند. (قاموس کتاب مقدس) : دل من بی میانجی از پی صبح کیسه ها داشت از میان بگشاد. خاقانی. ، خریطه ای که تقریباً دارای دوهزار تومان پول باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، جیبی که در کنار دامنهای لباس می دوزند. (ناظم الاطباء) ، پول. وجه. (فرهنگ فارسی معین). توسعاً، مال. منال. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از تو چه حاصل زیان کیسه به دنیا دوزخ تفسیده سود، روز قیامت. سوزنی (از یادداشت ایضاً). ، خریطۀ پشمی و یا مویی که در حمام جهت پاک کردن بدن بر بدن مالند. (ناظم الاطباء). دستکش گونه ای از جامۀ پشمین که برای مالیدن تن و بردن شوخ آن در حمام و جز آن به کاربرند. چیزی که از جامۀ پشمین و هنگفت دوزند و دست در آن کنند و بدان در حمام و جز آن شوخ تن دور کنند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، یک بار درست اسب. (ناظم الاطباء) ، فرهنگستان ایران این کلمه را به جای کیست فرانسوی پذیرفته، و آن حفره های درونی بدن است که به واسطۀ انگلها یا به واسطۀ ریم پیدا می شود. (ازواژه های نو فرهنگستان ایران ص 91 و 157). (اصطلاح پزشکی) هر یک از حفره های درونی بافتها و اعضای بدن که به توسط حیوانات طفیلی و عوامل عفونی میکربی پیدا می شود. کیست. (فرهنگ فارسی معین)
خریطه که در آن پول و زر نگه دارند. (آنندراج). خریطۀ کوچکی که در آن پول می ریزند و یا در آن نوشتجات و اسنادو کاغذهای کاری را می گذارند و عموماً از ابریشم و پارچه های ظریف دیگر آن را می سازند، و هر خریطه مانندی که در آن چیزی ریزند خواه بزرگ باشد و یا کوچک و یا پشمین و مویین باشد و یا پنبه گین و جز آن. (ناظم الاطباء). خریطه ای از پارچه یا پشمی و یا چرمی که در آن پول و اشیاء دیگر ریزند. (فرهنگ فارسی معین). چیزی که از کرباس یا از جامۀ دیگر دوزند بزرگ و کوچک و درآن پول و دیگر چیزها نهند. پیرو. چخماخ. صره. شستکه. کیس. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از عمر نمانده ست برِ من مگر آمرغ در کیسه نمانده ست من مگر آخال. کسائی. جوال و خنبۀ من لاش کرد و کیسه خراب. طیان (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). یکی کیسه دینار دارم تو را چو فرزند خود یار دارم تو را. فردوسی. آبی چو یکی کیسگکی از خز زرد است در کیسه یکی بیضۀ کافور کلان است. منوچهری. خازنان سلطانی بیامدند و ده هزار دینار در پنج کیسۀ حریر در پای منبر بنهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 293). میان صفه، زرین شد از نثار و میان باغ سیمین شد از کیسه ها. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 378). و مادرش خصوصاً یک کیسۀ پر از جواهر و زر پیراسته داد که سی هزار درم قیمت آن بود. (تاریخ برامکه). کیسه ت پر پش-ک و پشیز است رو کیسه یکی پیش نگونسار کن. ناصرخسرو. درنگنجد مگر به دل که دل است کیسۀ دانش و خزینۀ راز. ناصرخسرو. طیلسان و ردا، کمال بود کیسه و صره، اصل مال بود. سنائی. سر کیسه به گندنا بستی وز پی هرکه خواست بگشادی. سوزنی. بر او چون کیسه ای دوزم که هرگز مرا در کیسه دیناری نیاید. انوری (از امثال و حکم ص 1258). متوکلین علی زادالحجیج به امید کیسۀ رعیت نیت بر مخالفت و همت بر محاصرت مقصور کردند. (عقدالعلی). لعل تو عشاق را به قیمت یک بوس کیسه یکی نه که صدهزار بپرداخت. خاقانی. زین گرانمایه نقد کیسۀ عمر حاصل الا زیان نمی یابم. خاقانی. در کیسه های کان و کمرهای کوهسار خونابه ماند لعل و گهر کز تو بازماند. خاقانی. کیسۀ زر بر آفتاب فشان سنگ در لعل آفتاب نشان. نظامی. بزرگی بایدت دل در سخا بند سر کیسه به برگ گندنا بند. نظامی. کیسه بر آن خواب غنیمت شمرد آمد و از کیسه غنیمت ببرد. نظامی. عقده را بگشاده گیر ای منتهی عقدۀ سخت است بر کیسۀ تهی. مولوی. کیسه های زر بدوزیده ست او می رود جویان مفلس سو به سو. مولوی. یار تو خرجین توست و کیسه ات گرتو رامینی مجو جز ویسه ات. مولوی. یکی را از بندگان خاص کیسه ای درم داد تا بر زاهدان بخش کند. (گلستان). ناگاه کیسه ای یافتم پر مروارید. (گلستان). کیسه ای خالی و دلی خواهان دیده بر دستگاه همراهان. اوحدی. کیسه چو خالی بود از زرّ و سیم دعوی اکسیر چه سود ای حکیم ؟ جامی. کیسه ای بیشتر از کان که شنید کاسه ای گرمتر از آش که دید؟ جامی. گر به تیغش اجل دهد دستی کیسه ای پر کنم به سود و زیان. ظهوری (از آنندراج). بر کیسۀ طرار منه چشم که ناگاه تا درنگری جیب تو بشکافته باشد. ؟ (از امثال و حکم ج 1 ص 425). - امثال: آدم به کیسه اش نگاه می کند، یعنی به هم چشمی و تقلید دیگران نباید اسراف در خرج کرد بلکه باید به تناسب دارایی خود صرف مال نمود. (امثال و حکم ج 1 ص 23). از کیسۀ خلیفه می بخشد، یعنی از مال دیگران حوالت عطا می کند. (امثال و حکم ج 1 ص 143). پول عاشقی به کیسه برنمی گردد، نظیر: زر عاشقی دوباره به کیسه نرود. روغن ریخته جمع نمی شود. (امثال و حکم ص 517 و 905) خرج از کیسۀ خلیفه است. (امثال و حکم ج 1 ص 143). خرج که از کیسۀ مهمان بود حاتم طائی شدن آسان بود. ؟ (از امثال و حکم ج 1 ص 143). هرکه تهی کیسه تر آسوده تر. نظامی (ازامثال و حکم ص 1954). هرکه مرد از کیسۀخودش رفت، نظیر: وای به حال آنکه مرد. وای به جان آنکه مرد. (امثال و حکم ص 1967). هزار کیسه بدوزد یکی ته ندارد، یعنی هیچگاه به وعده وفا نکند. نظیر: هزار قبا بدوزد یکیش آستین ندارد. هزار چاقو بسازد یکیش دسته ندارد. صد کوزه بسازد که یکی دسته ندارد. (امثال و حکم ص 1977 و 1976 و 1056). - از کیسه رفتن، ضایع شدن و گم کردن. (غیاث). کنایه از تلف شدن و گم گشتن چیزی. بر شخص و بر غیرشخص هر دو اطلاق کنند. (آنندراج) : دریاب فیض صحبت روحانیان که زود چون بوی گل ز کیسۀ گلزار می رود. صائب (از آنندراج). - از کیسه شدن، از کیسه رفتن: باده خواه و بوسه ده سستی مکن روزگار از کیسۀ ما می شود. ؟ (از سندبادنامه ص 289). رجوع به ترکیب قبل شود. - سر کیسه را شل کردن، (در تداول عامه) پول (بسیار) خرج کردن. (فرهنگ فارسی معین). کنایه از بی دریغ و امساک پول بخشیدن. بدون بخل و خست خرج کردن. - سرکیسه کردن، اخاذی کردن. بدون داشتن حقی ازکسی پولی گرفتن. مال کسی را به فریب از دست او بیرون آوردن. - کیسه به صابون زدن، یعنی خالی کردن کیسه و خرج کردن. (فرهنگ رشیدی). کنایه از خرج کردن و خالی نمودن باشد. (برهان). کنایه از خالی کردن کیسه به تمام از آنچه در اوست. کیسه پاک انداختن. (آنندراج). خرج کردن. (ناظم الاطباء) : خاقانی از چشم و زبان پیش تو شد گوهرفشان تو عمر او را هر زمان کیسه به صابون می زنی. خاقانی (از آنندراج). عشق تو عقل مرا کیسه به صابون زده ست وآمده تا هوش را خانه فروشی زند. خاقانی. - کیسه پاک انداختن، کنایه از خالی کردن کیسه به تمام از آنچه در اوست. کیسه به صابون زدن. (آنندراج) : کیسۀ سیم و زرت پاک بباید انداخت این طمعها که تو از سیم بران می داری. حافظ (از آنندراج). رجوع به ترکیب ’کیسه به صابون زدن’ شود. - کیسۀ توتون، کیسه ای که در آن توتون ریزند و چپق کشان دارند. - کیسۀ چوپان. رجوع به ترکیب ’کیسۀ کشیش’ شود. - کیسۀ حمام. رجوع به معنی ’خریطۀ پشمی و...’ شود. - کیسۀ حول جنین، (اصطلاح پزشکی و جانورشناسی) پرده ای که دارای اصل اکتودرمی است و از همان روزهای نخستین تشکیل جنین (تقربیاً ده روز پس از لقاح تخمک) حول جنین را می پوشاند. در برخی از کتب پزشکی این کیسه را به نام حفرۀ آتونی نامیده اند. (فرهنگ فارسی معین). - کیسۀ خایه، (اصطلاح پزشکی) کیسه ای است که در زیر آلت است و بیضه ها را در بر دارد. (فرهنگ فارسی معین). - کیسۀ زرداب،کیسۀ زَهره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب بعد شود. - کیسۀ زَهره، (اصطلاح پزشکی) حفره ای کوچک کیسه مانندی که بیضوی شکل است و در سر راه مجرای کبدی و مجرای کولدوک در پایین کبد قرار گرفته و به وسیلۀ مجرایی به نام مجرای مراره به مجرای کولدوک مربوط می شود (مجرای کولدوک درحقیقت از اتحاد دو مجرای کبدی و مجرای مراره به وجود می آید). طول کیسۀ زهره در حدود 8 تا 10 سانتیمتر و عرضش 3 تا 4 سانتیمتر است. زهره دان. کیسۀ صفرا. کیسۀ زرداب. (فرهنگ فارسی معین). - کیسۀ شطرنج، کیسه ای که در آن مهره ها و بساط شطرنج را نگه دارند. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) : شکم با استخوان این صدمه خورده گرو از کیسۀ شطرنج برده. میر یحیی شیرازی (از آنندراج). - کیسۀ صفرا، کیسۀ زهره. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به ترکیب ’کیسۀ زهره’ شود. - کیسۀ صورت گشادن، به معنی مسخ شدن باشد یعنی چیزی صورت اصلی خود را رها کند و صورت دیگر بهتر از آن بگیرد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کنایه از صورت اصلی خود را از دست دادن. (فرهنگ فارسی معین) : کیسۀ صورت ز میانم گشاد طوق تن از گردن جانم گشاد. نظامی. - کیسۀ کشیش، (اصطلاح گیاه شناسی) گیاهی است علفی از تیره چلیپاییان که ارتفاعش بین 30 تا 40 سانتیمتر است و غالباً در مزارع واراضی غیرمزروع می روید. گلهایش سفیدرنگ و میوه اش خورجینک است. این گیاه را از قدیم الایام در طب به عنوان بندآورندۀ خون به کار می بردند. امروزه نیز کم وبیش مستعمل است. نبات مذکور در اکثر نقاط آسیا (از جمله ایران) و اروپا و شمال افریقا می روید. کیس الراعی. کیسۀ چوپان. چنتۀ چوپان. چمبرک. چمبر. (فرهنگ فارسی معین). - کیسۀ گدایی، کیسه ای که گدایان دارند و چیزهایی که حاصل کنند در آن نهند. کشکول گدایی. توبرۀ گدایی. - کیسۀ گِلکار، خریطه ای که گلکاران افزار خود را در آن نگه دارند. (آنندراج). - کیسه لاغر کردن، کیسه به صابون زدن. (آنندراج) : پهلوی انصاف و دین عدل تو فربه کرده است کیسۀ دریا و کان جود تو لاغر می کند. سلمان (از آنندراج). رجوع به ترکیب ’کیسه به صابون زدن’ شود. - کیسه وفا نکردن، تهی شدن کیسه. کنایه از تمام شدن زر و سیم. به پایان رسیدن پول و کفاف ندادن: وصلش ز دست رفت که کیسه وفا نکرد زخمش به دل رسید که سینه سپر نداشت. خاقانی. - نوکیسه. رجوع به همین کلمه شود. ، همیان. امیان. همیان که بر کمر بندند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کمربندهای قدیم مثل کمربندهای حالیۀ مشرق زمین در عوض کیسه به کار برده می شد یعنی قسمتی از آن را دولا کرده اطرافش را دوخته دهنش را با دهنۀ چرمی مسدود می کردند. (قاموس کتاب مقدس) : دل من بی میانجی از پی صبح کیسه ها داشت از میان بگشاد. خاقانی. ، خریطه ای که تقریباً دارای دوهزار تومان پول باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، جیبی که در کنار دامنهای لباس می دوزند. (ناظم الاطباء) ، پول. وجه. (فرهنگ فارسی معین). توسعاً، مال. منال. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از تو چه حاصل زیان کیسه به دنیا دوزخ تفسیده سود، روز قیامت. سوزنی (از یادداشت ایضاً). ، خریطۀ پشمی و یا مویی که در حمام جهت پاک کردن بدن بر بدن مالند. (ناظم الاطباء). دستکش گونه ای از جامۀ پشمین که برای مالیدن تن و بردن شوخ آن در حمام و جز آن به کاربرند. چیزی که از جامۀ پشمین و هنگفت دوزند و دست در آن کنند و بدان در حمام و جز آن شوخ تن دور کنند. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، یک بار درست اسب. (ناظم الاطباء) ، فرهنگستان ایران این کلمه را به جای کیست فرانسوی پذیرفته، و آن حفره های درونی بدن است که به واسطۀ انگلها یا به واسطۀ ریم پیدا می شود. (ازواژه های نو فرهنگستان ایران ص 91 و 157). (اصطلاح پزشکی) هر یک از حفره های درونی بافتها و اعضای بدن که به توسط حیوانات طفیلی و عوامل عفونی میکربی پیدا می شود. کیست. (فرهنگ فارسی معین)
پارچه ای که اطراف آن را دوخته باشند تا بتوان چیزی در آن ریخت، جیب کیسه دوختن برای چیزی: طمع کردن در آن چیز از کیسه خلیفه بخشیدن: کنایه از از جیب دیگری یا به حساب دیگری بخشیدن سر کیسه را شل کردن: کنایه از پول خرج کردن
پارچه ای که اطراف آن را دوخته باشند تا بتوان چیزی در آن ریخت، جیب کیسه دوختن برای چیزی: طمع کردن در آن چیز از کیسه خلیفه بخشیدن: کنایه از از جیب دیگری یا به حساب دیگری بخشیدن سر کیسه را شل کردن: کنایه از پول خرج کردن
اگر درخواب کیسه خود را دریده بیند، دلیل است راز او آشکار شود. اگر دید کیسه دریده را دوخت، دلیل که رازش پوشیده بماند. جابر مغربی اگر بیند کیسه درم و دینار یافت، دلیل است به قدر آن معیشت و روزی بر وی فراخ شود. اگر کیسه را تهی بیند، تاویل به خلاف این است و بعضی گویند اجلش نزدیک است. محمد بن سیرین کیسه در خواب تعبیر خاصی ندارد مگر این که چیزی درون آن باشدکه تعبیرش نسبت به محتوای آن تغییر می کند. معبران قدیمی درباره کیسه پول زیاد نوشته اند ولی امروز کیسه پول متداول نیست. اگر در خواب بینید کیسه ای پاره همراه دارید راز شما فاش می شود. اگر ببینید کیسه ای دارید که سوراخ آن رفو شده است آبرو و نام نیک خود را به زحمت حفظ می کنید. کیسه سوراخ بیماری است از ضرر و زیان نیز خبر می دهد. - منوچهر مطیعی تهرانی دیدن کیسه تهی در خواب بر سه وجه است. ، اول: تن مردم (تن آدمی). ، دوم: راز پنهان. ، سوم: درویشی (فقر و درماندگی). اگر بیند کیسه با درم ضایع شد، دلیل است کسی آن را پند دهد و نشنود. اگر بیند کیسه او گشوده بود و درم ها بریخت، دلیل است از خصومت برهد.
اگر درخواب کیسه خود را دریده بیند، دلیل است راز او آشکار شود. اگر دید کیسه دریده را دوخت، دلیل که رازش پوشیده بماند. جابر مغربی اگر بیند کیسه درم و دینار یافت، دلیل است به قدر آن معیشت و روزی بر وی فراخ شود. اگر کیسه را تهی بیند، تاویل به خلاف این است و بعضی گویند اجلش نزدیک است. محمد بن سیرین کیسه در خواب تعبیر خاصی ندارد مگر این که چیزی درون آن باشدکه تعبیرش نسبت به محتوای آن تغییر می کند. معبران قدیمی درباره کیسه پول زیاد نوشته اند ولی امروز کیسه پول متداول نیست. اگر در خواب بینید کیسه ای پاره همراه دارید راز شما فاش می شود. اگر ببینید کیسه ای دارید که سوراخ آن رفو شده است آبرو و نام نیک خود را به زحمت حفظ می کنید. کیسه سوراخ بیماری است از ضرر و زیان نیز خبر می دهد. - منوچهر مطیعی تهرانی دیدن کیسه تهی در خواب بر سه وجه است. ، اول: تن مردم (تن آدمی). ، دوم: راز پنهان. ، سوم: درویشی (فقر و درماندگی). اگر بیند کیسه با درم ضایع شد، دلیل است کسی آن را پند دهد و نشنود. اگر بیند کیسه او گشوده بود و درم ها بریخت، دلیل است از خصومت برهد.
تار، رشته، در علم زیست شناسی رشته ای از یاخته های همانند، تارهای سلولی بسیار ظریفی که از اجتماع آن ها اندام برخی از گیاهان مانند قارچ و جلبک تشکیل می شود
تار، رشته، در علم زیست شناسی رشته ای از یاخته های همانند، تارهای سلولی بسیار ظریفی که از اجتماع آن ها اندام برخی از گیاهان مانند قارچ و جلبک تشکیل می شود
در علم زیست شناسی نوعی ماهی بزرگ با دندان های تیز و آرواره های قوی و بدنی پوشیده از فلس که بسیار سریع و تهاجمی عمل می کند، کوسه ماهی مردی که فقط چانه اش مو داشته باشد و گونه هایش بی مو باشد، کوسج
در علم زیست شناسی نوعی ماهی بزرگ با دندان های تیز و آرواره های قوی و بدنی پوشیده از فلس که بسیار سریع و تهاجمی عمل می کند، کوسه ماهی مردی که فقط چانه اش مو داشته باشد و گونه هایش بی مو باشد، کوسج
لکه، خال، دارای لکۀ سیاه و سفید درهم آمیخته،پلنگ (به مناسبت خال های سیاه و پوست سفیدش)، ابلق، برای مثال همه جانور در جهان گونه گون / برون پیسه باشند و مردم درون (اسدی - ۲۰۱) پول، پول نقد، برای مثال کله پز را پیسه دادم، کله ده، او پاچه داد / هرکه با کم مایه سودا می کند پا می خورد (وحید - لغت نامه - پیسه)
لکه، خال، دارای لکۀ سیاه و سفید درهم آمیخته،پلنگ (به مناسبت خال های سیاه و پوست سفیدش)، ابلق، برای مِثال همه جانور در جهان گونه گون / برون پیسه باشند و مردم درون (اسدی - ۲۰۱) پول، پول نقد، برای مِثال کله پز را پیسه دادم، کله ده، او پاچه داد / هرکه با کم مایه سودا می کند پا می خورد (وحید - لغت نامه - پیسه)
کلمه تعجب است در تداول لوطیان و مشتی ها. علامت تعجب و علامت استفهام انکاری است. صوتی است علامت تعجب و گاهی تحقیر را. (یادداشت مرحوم دهخدا). دکی. دکیره. زکی
کلمه تعجب است در تداول لوطیان و مشتی ها. علامت تعجب و علامت استفهام انکاری است. صوتی است علامت تعجب و گاهی تحقیر را. (یادداشت مرحوم دهخدا). دکی. دکیره. زکی
سیاه و سپید بهم آمیخته ابلق دو رنگ: هر پیسه گمان مبر نهالی باشد که پلنگ خفته باشد، (گلستان)، دو رو منافق: و پیسگی پوست پلنگ دلیل است برآنک (آن) مثل است بر مردمی که بدل پیسه و مخالف باشند، مرضی است جلدی پیسی پیس، زر نقد (بدین معنی مشترک میان هندی و فارسی است) : کله پز را پیسه دادم: کله ده او پاچه داد هر که با کم مایه سودا میکند پا میخورد. (وحید) یا پیسه چرم. چرم دو رنگ پوست ابلق ستور: دم گرگ چون پیسه چرم ستوری مجره همیدون چو سیمین سطبلی. (منوچهری) توضیح در دیوان منوچهری د. چا. 142: 2 پیسه چرمه آمده. یا پیسه کمیت. نوعی اسب که سیاه و سفید باشد: پیسه کمیت رنجور و بدخو بود. یا رسن پیسه. ریسمان سیاه و سپید: چون آن قوتی که بزغاله فرق کند میان مادر خویش و گرگو کودک فرق کند میان رسن پیسه و مار. یا سیاه (سیه) پیسه. آنکه یک رنگ او سیاه است: این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال کو هیچ نه آرام همی یابد وه هال. (ناصر خسرو) یا غنچ پیسه. جوال دو رنگ: وان باد ریسه هفته دیگر غضاره شد و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت. (لبیبی) یا کلاغ پیسه. یا کلاپیسه. یا مار پیسه. مار دو رنگ ارقم
سیاه و سپید بهم آمیخته ابلق دو رنگ: هر پیسه گمان مبر نهالی باشد که پلنگ خفته باشد، (گلستان)، دو رو منافق: و پیسگی پوست پلنگ دلیل است برآنک (آن) مثل است بر مردمی که بدل پیسه و مخالف باشند، مرضی است جلدی پیسی پیس، زر نقد (بدین معنی مشترک میان هندی و فارسی است) : کله پز را پیسه دادم: کله ده او پاچه داد هر که با کم مایه سودا میکند پا میخورد. (وحید) یا پیسه چرم. چرم دو رنگ پوست ابلق ستور: دم گرگ چون پیسه چرم ستوری مجره همیدون چو سیمین سطبلی. (منوچهری) توضیح در دیوان منوچهری د. چا. 142: 2 پیسه چرمه آمده. یا پیسه کمیت. نوعی اسب که سیاه و سفید باشد: پیسه کمیت رنجور و بدخو بود. یا رسن پیسه. ریسمان سیاه و سپید: چون آن قوتی که بزغاله فرق کند میان مادر خویش و گرگو کودک فرق کند میان رسن پیسه و مار. یا سیاه (سیه) پیسه. آنکه یک رنگ او سیاه است: این باز سیه پیسه نگر بی پر و چنگال کو هیچ نه آرام همی یابد وه هال. (ناصر خسرو) یا غنچ پیسه. جوال دو رنگ: وان باد ریسه هفته دیگر غضاره شد و اکنون غضاره همچو یکی غنج پیسه گشت. (لبیبی) یا کلاغ پیسه. یا کلاپیسه. یا مار پیسه. مار دو رنگ ارقم
چاه و جوی انباشته و سر بگریبان کشیده، زیادتی باشد که آنرا منجمان در ماه شباط اعتبار کنند، سالی را که طبق قاعده نجومی یکروز بماه آخر آن اضافه کنند کبیسه گویند
چاه و جوی انباشته و سر بگریبان کشیده، زیادتی باشد که آنرا منجمان در ماه شباط اعتبار کنند، سالی را که طبق قاعده نجومی یکروز بماه آخر آن اضافه کنند کبیسه گویند