جدول جو
جدول جو

معنی کیذقان - جستجوی لغت در جدول جو

کیذقان
یکی از دهستانهای بخش ششتمد شهرستان سبزوار است که در جنوب بخش و شهرستان واقع است، این دهستان کوهستانی است و به واسطۀ کثرت چشمه سارها، دارای باغهای میوه و انگور است لیکن به جهت کوهستانی بودن محل مناسبی برای زراعت ندارد، از 11 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و مجموعاً در حدود 4189 تن سکنه دارد، قرای عمده آن عبارتند از طرسک که 907 تن و تندک که 678 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است، (تاریخ بیهق ص 115)، ده مرکز دهستان کیذقان است که در بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع است و 617 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(ری وَ)
دهی است به مرو. (منتهی الارب) (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
نام ماهی است از ماههای ملکی، (برهان)، در برهان لفظاً و معناً غلط است، زبرقان با باء موحده صحیح است بمعنی ماه یعنی قمر و عربی است، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، صاحب جهانگیری گفته نامی است از نامهای ماه و این بیت را از ملامظهر شاهد آورده:
آسمان درگاه دستوری که سر بر آستانش
هفت اختر از زحل تا زیرقان آورده است،
در برهان گوید نام ماهی است از ماههای ملکی و هر دو خطا کرده اند، اولاً زیرقان بکسر نیست، دوم به یای نیست و نامی از نامهای ماه نیست و ماه ملکی نیست، زبرقان به زای مکسور به بای ابجد زده است و بمعنی قمر است و آن نیز عربی است و پارسی نیست و قال صاحب القاموس: الزبرقان بالکسر، القمر، (انجمن آرا) (آنندراج)، از صاحب برهان در بیان این لغت بدو وجه سهو واقع شد: اول اینکه زبرقان در قاموس با بای ابجد موجود است و در اینجا با یای حطی نوشته، دوم اینکه در بیان معنی گفته که نام ماهی است ازماههای ملکی، حال آنکه صاحب قاموس گفته: الزبرقان بالکسر، القمر، (حاشیۀ برهان چ معین)، رجوع به زبرقان شود
لغت نامه دهخدا
(طَ لَ)
نمد. ساکیز. لبد. لبده. پلاس. کلاه نمد. کلاه نمدی. رجوع به طالقانی شود. (دزی ج 2 ص 81)
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ)
جوان نازک نیکوهیکل نیکخوی. جوانی نیکو و ناعم. (منتهی الارب) (آنندراج). غیدق. غیداق. رجوع به غیدق و غیداق شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شمیل که در بخش مرکزی شهرستان بندرعباس واقع است و 261 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
شیارامنتی، پاپ مسیحی از سال 1800 تا 1823 میلادی وی پیمانی (بسال 1801) با ناپلئون بست و به فرانسه رفت و تاج امپراطوری را بر سر وی نهاد. اما این دوستی دیری نپائید و ناپلئون املاک او رااز حیطۀ تصرفش بدر آورد و بسال 1809 رم را نیز ضبطکرد و پاپ را با خود به فونتن بلو برد و وی آنجا چون اسیری میزیست. وی ناگزیر در 1813 پیمان دیگری مبنی بر کناره گیری از حکومت ظاهری و اقامت در فرانسه منعقد ساخت و سرانجام بسال 1814 میلادی بر اثر سقوط ناپلئون به رم بازگشت و زمام امور کشور خویش را بدست گرفت
لغت نامه دهخدا
(رَ ذَ)
شتر بار تجارت. (منتهی الارب). شترانی که بار تجارت حمل می کنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذُ)
گرگ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء). گرگ درندۀ مطلق یا نوعی از گرگ. (غیاث). طبس. أوس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رَ هَُ)
زعفران. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (از آنندراج) (از برهان) (ناظم الاطباء) (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). رجوع به زعفران شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
دهی از دهستان کل تپۀ فیض الله بیگی است که در بخش مرکزی شهرستان سقز واقع است و 180 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
شکنجۀ روغنگری و معصرۀ آب انگورگیری، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)، شیرزنه، (ناظم الاطباء)، ظرف کره گیری یا کره سازی، (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
به معنی فدا و قربان باشد، و آن بدلی است که خود را / دیگری را بدان از بلا برهانند، (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، کیریان به یای حطی به وزن میهمان، در برهان فدا و قربان، و این تصحیف است، صحیح کربان به وزن و معنی قربان است، (از فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
نام گونه ای درم بوده است در سلابور، (از حدود العالم، ازیادداشت به خط مرحوم دهخدا)، رجوع به کیموار شود
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بیلوار است که در بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان واقع است و 860 تن سکنه دارد. در کنار آبادی، قلعه ای قدیمی به نام قلعه کهنه وجود دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ کیا، کیاها، بزرگان، سروران: محتشمان، بی حشمت و کیایان، بی کرد و کیا و حرمت شدند، (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
مکانی بر راه بلخ به غزنین: پس لشکر از راه درۀ زیرقان و غوروند بکشیدند و بیرون آمدند و سه روز مقام کردند با نشاط شراب و شکار به دشت حورانه، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 246 و چ فیاض ص 247)
لغت نامه دهخدا
(وَ)
به گفتۀ سمعانی از قرای مرو است و عبدالرحمن موفق بن ابوالفضل دیوقانی به این ده منسوب است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
از شواهد زیر برمی آید که کیاکان ظاهراً نام جماعتی بوده است که معاصر مؤلف کتاب النقض، در ساری و ارم می زیسته اند و از طبقات پست اجتماع آن روزگار بوده اند: و عجب است که خران ورامین و کفشگران درغابش و عوانان قم و... و کیاکان ساری و ارم و خربندگان سبزوار در قفای محمد و علی بدارند و به بهشت برند... و صحابۀ رسول و بزرگان و امامان را به دوزخ برند. (کتاب النقض ص 296). و لشکر این علویان دانی که باشند کفشگران درغابش و... گنده دهقانان ورامین و کیاکان ساری و ارم. (کتاب النقض ص 474)
لغت نامه دهخدا
دهقان، دیهگان:
به از صناع عالم دیهقان است
که وحش و طیر را راحت رسان است
جهان را خرمی از دیهقان است
از او گه زرع و گاهی بوستان است،
(از سعادت نامه منسوب به ناصرخسرو)،
رجوع به دهقان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ ذَ / ذُ)
چرغ. (منتهی الارب). نوعی از چرغ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ ذَ)
شیذق. طائری از طیور صید، و گفته اند صقر است یا شاهین. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به شیذق و مترادفات کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ ذُ)
المحاربی عدی بن نصر. شاعر است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کَ ذَ / ذُ)
دروغگوی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ ذُ)
مرغی است و آنرا ساق جز نیز گویند. (منتهی الارب) قمری نر
لغت نامه دهخدا
بلغت رومی حنا را گویند و آن برگ درختی باشد که بکوبند و خمیر کنند و بر دست و پابندند، (برهان) (آنندراج) (هفت قلزم)، حنا، (الفاظ الادویه)، رجوع به حنا شود، دستمال، رومال، بقچه، سفره، مئزر، فلزر یا رکویی بود که خوردنی در آن بندند، (حاشیۀ فرهنگ اسدی چ اقبال ص 171) :
تو چشم مرا نیز بمالیده ازاری
روشن کن ازایرا که من ایزار ندارم،
سنائی،
آخر سوراخی بر کنار دریا کردم و همه روز می نشستم تا روزی کشتی دیدم ایزار بر سر چوبی کردم و بجنبانیدم تا کشتی آنجا آمد، (مجمل التواریخ و القصص)، شیخ او را گفت ایزاری بر زبر این قرص ها انداز و چندان که میخواهی بیرون ایزار برمگیر، (تذکره الاولیاء عطار)،
پیشک آفتاب و بارانیست
بقچه دانست و جامه و ایزار،
نظام قاری (دیوان چ استانبول ص 34)،
، هر چیز که بر کمر بسته و ساقها را بدان بپوشانند مانند لنگ و لنگی، چادر:
سبلت چو کن مرغ کن و کفت برآور
بنمای بسلطان کمر ساده و ایزار،
حقیقی صوفی،
ایزاری درمیان بسته بود و گوشۀ ایزار از پشت فروزده بود، (تفسیر ابوالفتوح)، رجوع به ازار شود، ایزار، ایزاره، ازاره، هزاره، قسمی از دیوار که با آجریا سنگ یا جز آن برآرند از زمین تا کف طاقچۀ زیرین، (یادداشت بخط مؤلف)، مخفف ایزاره و ازارۀ خانه را گویند و آن دیوار مقداری باشد از زمین خانه تا کنار طاقچۀ مرتبۀ پائین که هنگام نشستن پشت بر آن گذارند، (حاشیۀ چهار مقالۀ نظامی چ معین چ زوار ص 34)، چون مأمون به بیت العروس آمد خانه ای دید مجصص و منقش ایزار چینی زده خرم تر از مشرق در وقت دمیدن صبح، (چهار مقاله ایضاً)، رجوع به ازار و ایزاره شود
لغت نامه دهخدا
(خَ فَ)
لقب سیار است و ظلم او در بین عربان مورد مثل زدن می باشد. ابوالمظالم. (از منتهی الارب).
- امثال:
ظلم ظلم خیفقان است.
ظلمی چون ظلم خیفقان نیست.
داستان این ظلم برطبق آنچه در منتهی الارب در ذیل کلمه خیفق آمده چنین بوده است:
خیفقان برادرعوف بن خلیل را کشت و از دست عوف فرار کرد در راه به پسر عم خود برخورد او سبب فرار او را پرسید. خیفقان گفت فرارم بجهت کشتن برادر عوف است ابن عم او چون چنین دید از دو شتری که همراه داشت و زاد و توشه ای که با او بود یک شتر و مقداری توشه به خیفقان داد و گفت اینها از آن تو باشد تا در سفر بمضیقه نیفتی خیفقان پس از گرفتن آنها چون پسر عمش پشت کرد که برود او را کشت و شتر دیگر را هم برداشت چون بشهر خود رسید هاتفی را شنید که میگفت با کشتن منصف خود ظلم بدی کردی او از این قول سخت در خشم شد و دست به تیر و کمان برد و هاتف را با تیر زد و کشت از آنروز این دو مثل بین مردمان سائر گشت: ’ظلمه ظلم الخیفقان’ و ’لاظلم کظلم الخیفقان’
لغت نامه دهخدا
(بَ ذُ)
نام گیاهی است. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
ظاهراً معرب بیلگان. (غیاث). شهر بیلقان که به ارمنی آن را فیداگران میگفتند پس از خراب شدن بردعه کرسی اران قرار گرفت و اگرچه امروز ظاهراً کلیۀ آثار آن شهر محو شده ولی جغرافی نویسان عرب محل تقریبی آن را بدست داده اند. بیلقان در چهارده فرسخی جنوب بردعه و هفت یا نه فرسخی شمال ارس در جاده ای که از برزند می آمد قرار داشت و تا قرن نهم جای مهمی محسوب بود. ابن حوقل در قرن چهارم مینویسد شهری نیکوست، دارای آب فراوان و باغستان و درخت و آسیابهای بسیار و به تهیۀ حلوای معروف به ناطف مشهور است. در سال 617 هجری قمری که مغولها آن شهر را محاصره کردند و باروی آن را مستحکم دیدند خواستند بارو را با منجنیق خراب کنند و چون سنگی که بوسیلۀ منجنیق به حصار اندازند نیافتند چنارهای کهن رابا اره قطعه قطعه ساخته با منجنیق به بارو پرتاب کردند و بارو را خراب نموده وارد شهر شدند و پس از غارت شهر را سوزانیدند. بعد از رفتن مغولها مردم شهر که فرار اختیار کرده بودند، پس از چندی بشهر خود برگشته به آبادی آن پرداختند و آن شهر دوباره معمور گردید. در آخر قرن هشتم بیلقان در محاصرۀ امیرتیمور قرار گرفت و او پس از تصرف شهر امر کرد ابنیۀ خراب آن رااز نو ساختند و نهری نیز از رود ارس جدا کردند و بشهر آوردند که شش فرسخ طول و پانزده ذراع عرض داشت و آن را بنام برلاس، عشیرۀ تیمور، نهر برلاس نامید. (ترجمه سرزمینهای خلافت شرقی ص 191). و یاقوت در معجم البلدان نویسد شهری است نزدیک دربند که آن را باب الابواب گویند و از توابع ارمینیۀ کبری و نزدیک شروان قراردارد و گویند نخستین کس که آن را ایجاد کرد قباد پس از تصرف ارمینیه بوده است. و برخی دیگر ایجاد آن رانسبت به بیلقان بن ارمنی بن لنطی بن یونان دهند و گروهی این شهر را از توابع اران میدانند و سلمان بن ربیعه در روزگار خلافت عثمان آن را از راه صلح و پرداخت جزیت فتح نمود تا آنکه مغولها بر آن تاختند و آن را ویران کردند و عده ای بدان منسوبند از جمله ابوالمعالی عبدالملک بن احمد بن عبدالملک بن عبدکان بیلقانی محدث متوفی 496 هجری قمری (از معجم البلدان). شهری قدیم در اران جنوب قفقاز که گویند بدست قباد ساسانی ساخته شد. (از دائره المعارف فارسی). و رجوع به تاریخ سیستان ص 78، 77، تاریخ جهانگشای ج 1 ص 116 ج 2 ص 182، نزهه القلوب ص 91، تاریخ مغول ص 331، 137، تاریخ رشیدی ص 85، تاریخ غازان ص 99، و حدود العالم، ابن خلدون ص 62، فهرست اعلام حبیب السیر، مرآت البلدان ج 1 ص 327، مراصدالاطلاع، تاریخ گزیده ص 282، 592، اخبارالدولهالسلجوقیه (فهرست اعلام) ، قاموس الاعلام ترکی ج 2، تاریخ کرد ص 115، برهان قاطع، آنندراج، غیاث و ناظم الاطباء شود
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
خردل صحرایی است و آن رستنیی باشد که بعربی جرجر خوانند. گویند اگر آب آن را بگیرند و در پای درخت انار ترش ریزند انار آن درخت شیرین گردد. (برهان) (آنندراج). جرجر بری. نهق. انداو. (صراح اللغه). کثاء. (از اقرب الموارد). در نسخۀ خطی شمارۀ 1071 کتاب خانه ملی پاریس یادداشتی است که ابوحنیفه از ابوزید نقل کرده و او گوید که نام حقیقی ’جرجر’ النهق است و لبید از شعرای معلقه برای ضرورت شعر آنرا الایهقان آورده. (لکلرک ج 1 ص 179) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). گیاهی است دراز، شکوفۀ آن سرخ و برگ پهن و آن را میخورند و گفته اند جرجیر دشتی است که بفارسی انداو گویند. شکوفه و تخم آن مانند کلم و ثمر آن بشکل اسپاناخ رومی است. (یادداشت بخط مؤلف).
لغت نامه دهخدا
موش، رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
سرخس را گویند که گونه ای از آن بنام سرخس نر در مازندران فراوان است و عصاره آنرا جهت دفع کرم کدو (کدو دانه) بکار میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیذوان
تصویر حیذوان
کبوتر کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ریهقان
تصویر ریهقان
از پارسی دلهگان کرکم (زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیذبان
تصویر کیذبان
دروغگو
فرهنگ لغت هوشیار