جدول جو
جدول جو

معنی کیخاتو - جستجوی لغت در جدول جو

کیخاتو
رجوع به گیخاتو و حبیب السیر چ خیام ج 3 صص 134- 138 و مرآت البلدان ج 1 ص 393 و سبک شناسی بهار ج 3 ص 342و تاریخ ادبیات ادوارد براون ج 3 صص 33- 45 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیخسرو
تصویر کیخسرو
(پسرانه)
پادشاه بزرگ و والامقام، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر سیاوش پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
حنظل یا کدوی وحشی، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ)
مرغ سنگ خوار که بیشتر سنگ ریزه خورد. (فرهنگ رشیدی). نام پرنده ای است که بیشتر سنگ ریزه خورد، و آن را سنگخوارک گویند، و در فرهنگها بعد از ’یا’، ’تا’ آورده اند و برهان بعد ’یا’ به جای تای مثناه فوقانی بای موحدۀ تحتانی آورده و گفته مرغی است... (آنندراج) (انجمن آرا). رجوع به کیبو شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
پایتخت کشور جمهوری ’اکوادور’ در امریکای جنوبی است که بر سلسله جبال آند و در ارتفاع 1850 گزی و در دامنۀ آتش فشان ’پیشن شا’ واقع است و 401800 تن سکنه دارد. این شهر دارای دانشگاه و رصدخانه و کتابخانه و کلیسای کهن است. (از لاروس) (از وبستر)
لغت نامه دهخدا
مرغزاری طویل و عریض است که شش فرسنگ در سه فرسنگ مساحت دارد و میان کرج و گرهرود و همدان و ساوه واقع بوده است، رجوع به نزهه القلوب چ گای لیسترنج ج 3 صص 69- 195 و 221 و مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
مخفف کدخدا، شکستۀ کدخدا (پیش بعض طوایف لر وکرد)، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ای بزرگ ابّه و کیخای ده
دبّه آوردم بیا روغن بده،
مولوی (از یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
دهی از بخش میان کنگی است که در شهرستان زابل واقع است و 400 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
بزرگ، کاتوی بزرگ یکی از معاریف روم قدیم است که در سال 235 قبل از میلاد قدم بعرصۀ وجود نهاد و در 142 قبل از میلاد بمرد. کاتو در زراعت و جنگ و حقوق به وطن خویش خدمات بسیار کرد و چون در سال 184 بمقام حکومت ’احصاء’ رسید در برانداختن زندگانی آمیخته بتجملی که مردم روم آغاز کرده بودند و موجب فساد آن شهر بود کوشش بسیار کرد. سپس از جانب روم مأمور شد که به افریقا رود و در اختلافی که بین ’مازی نیسا’ و کارتاژ (قرطاجنه) پدید آمده بود حکم شد. کاتو چون در آن سفر عظمت و قدرت کارتاژ را مشاهده کرد و آن قدرت را منافی مصالح وطن خویش دید بمخالفت شهر مزبور کمر بست و آتش جنگ روم و کارتاژ را دامن زد. همیشه خطابه های خویش را در سنا بدین جمله ختم میکرد که ’علاوه بر آنچه گفتم کارتاژ را نیز ویران بایدکرد’ کاتو را کتاب گرانبهائی در ’اساس روم’ بوده است که اکنون در دست نیست لکن کتاب دیگر وی در باب ’زراعت’ موجود و از آثار ذیقیمت روم قدیم بشمار است. (تمدن قدیم ترجمه نصرالله فلسفی ص 493)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
در قدیم آن را لوکاتو کامبرزی میگفتند. کرسی بخش نر، از ناحیۀ کامبره، واقع در ساحل سل، آب راهۀ اسکو دارای 8427 تن سکنه. راه آهن از آن گذرد. دارای آبجوسازی، برودری، منسوجات پشمی است
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ کوخ، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، کازه از نی و کلک و مانند آن بی روزن، (آنندراج)، رجوع به کوخ شود
لغت نامه دهخدا
(یَ)
یخاب. آب سردشده بواسطۀ یخ. (ناظم الاطباء). یخ آب که در موسم گرما به یخ سرد نمایند. (آنندراج). و رجوع به یخاب شود
لغت نامه دهخدا
امیر گیخاتو از ایلخان مغولی ایران است که چون با بحران مالی و اقتصادی مواجه گردید به دستور وزیر خودعزالدین مظفر و به تقلید از چینیها، پول کاغذی به نام چاو (نظیر اسکناس فعلی) منتشر ساخت ولی مردم که به دستگاه حکومت مغول اعتمادی نداشتند از قبول چاو خودداری و در برابر احکام و فرامین سخت گیخاتو بسختی مقاومت کردند و سرانجام گیخاتو به دست بایدو، یکی از نواده های چنگیز، کشته شد و حکومت وی از سال 690 تا 694 هجری قمری بوده است، (از طبقات سلاطین اسلام ص 195)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ خُ رَ / رُو)
غیاث الدین کیخسرو، پسر شرف الدین شاه محمود اینجو. وی با سه برادر دیگر خود تحت سرپرستی پدر در نواحی مختلف فارس و کرمان متصدی کارهای مالیاتی و حکومتی بود. در سال 734 هجری قمری که محمود اینجو از جانب ابوسعید ایلخان مغول از حکومت معزول و امیر مسافرایناق یکی از امرای مغول به جای وی منصوب شد غیاث الدین کیخسرو فرمان وی را نپذیرفت و در 736 چون ابوسعید مرد، امیر مسافرایناق را دستگیر و از شیراز به تبریز تبعید کرد و از این پس بر فارس مسلط شد و حکومت را حق مسلم خود دانست. اما برادر وی جلال الدین مسعودشاه که درآذربایجان بود به فارس آمد و بین دو برادر نزاع افتاد و امیر غیاث الدین شکست یافت و اسیر شد و اندکی بعد به سال 739 درگذشت. (از تاریخ عصر حافظ ص 6 و 8 و 33 و 34). و رجوع به تاریخ گزیده صص 622- 623 شود
از حکمرانان رویان و رستمدار سلسلۀ بادوسپان. (از التدوین)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ خُ رَ / رُو)
پادشاه بلندمرتبه و عادل. (برهان). پادشاه بزرگ مرتبه و پیشوای عدل. (آنندراج) (انجمن آرا). پادشاه بلندمرتبه. (ناظم الاطباء). از کی + خسرو. در اوستا، کوی هئوسروه. در سانسکریت، سوشروس. در پهلوی، کئی - هوسروه. (حاشیۀ برهان چ معین). کیخسرو دراوستا کوی هئوسروه آمده، کوی به معنی پادشاه و امیر و مطلق فرمانده و هئوسروه لفظاً نیکنام یا کسی که به خوبی مشهور است و دارای آوازه و شهرت نیک است. (از یشتها تألیف پورداود ج 2 ص 218 و 255) :
شاهان بر آستان جلالت نهاده سر
گردنکشان مطاوع و کیخسروان گدا.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(کَ خُ رَ)
نام پادشاهی است مشهور. (برهان). نام پادشاه سوم از سلسلۀ کیان. (ناظم الاطباء). نام شاهنشاه عادل پسر سیاوش که مادرش دختر افراسیاب و فرنگیس نام داشته و افراسیاب آخر به مکر و غدر اقارب و برادر خود، اورا کشته و پس از چند سال به حکم کیکاوس، گیوبن گودرز به طریق پیادگان سیاح در طلب او به ترکستان رفته اوو مادر او را پیدا کرده بگریزانید و رستم به حکم کاوس با سپاه در سرحد ایران و توران منتظر کیخسرو نشسته بود تا با گیو رسیدند و سپاه توران که به بازگردانیدن آنان می آمدند مأیوس بازگردیدند و کیخسرو و مادرش فرنگیس و گودرز آسوده دل به ایران آمدند و به پادشاهی نشسته و در طلب خون سیاوش با جد امی خود رزمها کرد و سالها در میان ایرانیان و تورانیان جنگها قایم و دایم شده بود تا بر افراسیاب غلبه کرد و او را و مفسدان را بکشت و ترکستان را به جهن که پسر افراسیاب و خال او بود واگذاشته و ترک دنیا گزید و بلاد ایران را به بزرگان تقسیم نموده لهراسب را نیز شاهنشاه همه کرده ناپدید شد و او در میان شاهنشاهان عجم به بزرگواری و یزدان پرستی منفرد و به عدل و داد بی مثل و به خوبی مثل است... گویند کیخسرو نامۀ هوشنگ را از بر داشتی و مطالب جام گیتی نمای فریدون را نیز مهمل نگذاشتی و پیوسته گفتی هرچند به رازهای نهانی می نگرم سخنان جمشید چون خورشید باضیاست، هر قدر به کارهای آشکار می رسم گفتار فریدن بابرهان و راهنماست و گفته اند ومجاس نام نامه ای داشته و حکیم بزرگمهر گفته ومجاس از نامه های هوشنگ بوده و کیخسرو بر آن عمل می نموده. (انجمن آرا) (آنندراج). پادشاه سوم کیانی ملقب به همایون. (مفاتیح العلوم خوارزمی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). خسروگرد را او بنا کرد. (دمشقی، از یادداشت ایضاً). مدت پادشاهی کیخسرو شصت سال بود. (فارسنامۀ ابن البلخی) :
سرافراز کیخسروش نام کن
به غم خوردن او را دل آرام کن.
فردوسی.
همه پیش کیخسرو آورد زود
به داد و دهش آفرین برفزود.
فردوسی.
فرنگیس و کیخسرو آنجا رسید
ز هر سو بسی مردم آمد پدید.
فردوسی.
گر آن کیخسرو ایران و تور است
چرا بیژن شد اندر چاه یلدا؟
خاقانی.
ملک کیخسرو روز است خراسان چه عجب
که شبیخونگه پیران به خراسان یابم.
خاقانی.
کیخسرو دین که در سپاهش
صد رستم پهلوان ببینم.
خاقانی.
چو بر کیخسروی آواز دادی
به کیخسرو روان را بازدادی.
نظامی.
کس ندیدش دگر به خانه خویش
اینت کیخسرو زمانۀ خویش.
نظامی.
صبا از عشق من رمزی بگو با آن شه خوبان
که صد جمشید و کیخسرو غلام کمترین دارد.
حافظ.
بیفشان جرعه ای بر خاک و حال اهل دل بشنو
که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد.
حافظ.
تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار
تاج کاوس ربود و کمر کیخسرو.
حافظ.
بده ساقی آن می که عکسش ز جام
به کیخسرو و جم فرستد پیام.
حافظ.
رجوع به مجمل التواریخ و القصص صص 48- 50 و حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 195- 198 و امثال و حکم ص 1553 و 1554 و یشت ها، تألیف پورداود ج 2 صص 237- 264 شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
دهی از دهستان سلطان آباد است که در بخش حومه شهرستان سبزوار واقع است و 499 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَیْ / کِیْ)
کدبانو. لهجه ای در کدبانو. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شاسْ سو)
کیشی سیم. از بلاد زاگروس بوده است که در 716 قبل از میلاد سارگن آن را فتح کرد. (تاریخ کرد تألیف رشید یاسمی ص 73)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام مردی دانا و عالم و فصیح. (ناظم الاطباء). در اشتینگاس بدین معنی کیغانس آمده است
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان دیزجرد که در بخش عجب شیر شهرستان مراغه واقع است و 112 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
سیاه چرده کسی که رنگ پوستش به سیاهی زند
فرهنگ گویش مازندرانی
در حالت نشسته روی باسن چرخیدن
فرهنگ گویش مازندرانی