جدول جو
جدول جو

معنی ککه - جستجوی لغت در جدول جو

ککه
فضله، براز، غایط، سرگین
تصویری از ککه
تصویر ککه
فرهنگ فارسی عمید
ککه
(کَکَ / کِ)
فضله و افگندگی آدمی، و به عربی براز و غایط گویند. (برهان). به هندی کسی که آن را جمع کند ککچی گویند و در اصل گه است. (انجمن آرا). سرگین و ککۀ آدمی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ککی و در تکلم اصفهانی بکسر اول است اما جهانگیری و رشیدی بفتح اول ضبط کرده اند. (حاشیۀ برهان چ معین). ککا
لغت نامه دهخدا
ککه
(کَ کِ)
نام مسخره ای است که در زبان وی لکنت بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ککه
فضله، سرگین، غایط
تصویری از ککه
تصویر ککه
فرهنگ لغت هوشیار
ککه
((کَ کَ یا کِ))
فضله، سرگین
تصویری از ککه
تصویر ککه
فرهنگ فارسی معین
ککه
شکلات، قند به زبان کودکان، آشپزخانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دکه
تصویر دکه
سکو، تختگاه، دکان کوچک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حکه
تصویر حکه
هر بیماری پوستی همراه با خارش مانند جرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکه
تصویر چکه
قطره، آب اندک که از جایی یا چیزی بچکد، کنایه از مقدار کمی از مایع مثلاً یک چکه آب نمانده بود
چکه چکه: قطره قطره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنه
تصویر کنه
اصل، گوهر، حقیقت، پایان، نهایت چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکه
تصویر تکه
لقمه، پاره، قطعه، پاره ای از چیزی
تکه تکه: قطعه قطعه، پاره پاره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چکه
تصویر چکه
کوچک، خرد، حقیر، شخص لوده و مسخره، آنکه همیشه شوخی و مسخرگی کند و مردم را بخنداند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کجه
تصویر کجه
کچه، انگشتر بی نگین، مهره، کاچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کله
تصویر کله
پرده، سراپرده، روپوش، پشه بند
کله بستن: پرده کشیدن، خیمه بستن، خیمه زدن، برای مثال درون خرگه از بوی خجسته / بخور عود و عنبر کله بسته (نظامی ۲ - ۱۵۶)، می دمد صبح و کله بست سحاب / الصبوح الصبوح یا اصحاب (حافظ - ۴۲)
کلۀ خضرا: کنایه از آسمان
کلۀ نیلوفری: کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کره
تصویر کره
بچۀ چهارپا به ویژه الاغ یا اسب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بکه
تصویر بکه
مکۀ معظمه، محل خانۀ کعبه، طواف گاه کعبه
فرهنگ فارسی عمید
(تَ کَ کَ)
جمع واژۀ تاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تکک و تاک شود
لغت نامه دهخدا
(دِ کَ کَ)
جمع واژۀ دک ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به دک ّ شود
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ کَ)
جمع واژۀ فاک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رَ کَ کَ)
جمع واژۀ رکیک. گویند: ’اﷲ یبغض الولاه الرککه’. (از اقرب الموارد). رجوع به رکیک شود
لغت نامه دهخدا
(هََ کَ کَ)
جمع واژۀ هک ّ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ککه ناک
تصویر ککه ناک
آلوده بفضله آدمی: (پاکی و پلیدی کردی آنگه بر... کسی که بد ککه ناک)، (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکه
تصویر تکه
پاره ای از طعام، لقمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شکه
تصویر شکه
ترس بیم. شان شوکت، مهابت
فرهنگ لغت هوشیار
آهنی که بدان مهر بر درهم و دینار زنند و با لفظ خوردن و زدن و نشاندن مستعمل است، آهنی که بدان بر سیم و زر نقش کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکه
تصویر حکه
خارش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکه
تصویر اکه
دایه
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی زرنگ، شوخ آب اندک که از جای یا چیزی بچکد قطره چک چکله. کوچک خرد حقیر، شوخ مسخره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زکه
تصویر زکه
خشم، اندوه زینه جنگ افزار
فرهنگ لغت هوشیار
دکانچه، سکو، جایی که قدری از زمین هموار را مرتفع سازند و بر آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بکه
تصویر بکه
دریدن و پاره کردن، مکه معظمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چکه
تصویر چکه
قطره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کره
تصویر کره
گوی، گویال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تکه
تصویر تکه
قطعه
فرهنگ واژه فارسی سره
پیچک صحرایی، نیلوفر وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی