جدول جو
جدول جو

معنی ککجی - جستجوی لغت در جدول جو

ککجی
کنایه از: فرد عصبانی و تند مزاج
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کرجی
تصویر کرجی
نوعی قایق کوچک پارویی یا موتوری، زورق
فرهنگ فارسی عمید
(کُرْ رَ جی ی)
مخنث. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ)
نوعی از کشتی خرد که برای حمل اسباب به کار برند. (آنندراج). کشتی خرد و کوچک. (ناظم الاطباء). زورق. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). طرّاده. لتکا. بلم. قفّه. غراب. (یادداشت مؤلف). رجوع به زورق شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است جزء دهستان قاقازان بخش ضیأآباد شهرستان قزوین. در کوهستان واقع شده و سردسیر است. سکنۀ آن 250 تن است. آب آن از چشمه سار و رودخانه تأمین می شود. محصول آن غلات، نخود، لوبیا، میوه جات، انگور و شغل مردم زراعت و مکاری و جوال و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(کَ خوا / خا)
دهی از دهستان اورامان است که در بخش رزاب شهرستان سنندج واقع است و 400 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به هندی کسی که مدفوع آدمی را جمع کند. (انجمن آرا). رجوع به ککا شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
به هندی خیار بادرنگ و کالک را میگویند. (برهان) (آنندراج). قسمی خیار. (ناظم الاطباء) ، به هندی قثاء است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
لوچی، حول، دوبینی
لغت نامه دهخدا
اسم هندی تخم زردک است، (تحفۀ حکیم مؤمن)، اسم فارسی حسوی است که از برور سازند، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(کَ جَ)
بطور. کج. بصورت کج. (یادداشت مؤلف). کج گونه. یک بری. حالتی غیر از حالت استقامت و راستی
لغت نامه دهخدا
(کَ کَ)
نام شهری است در هندوستان. (برهان) :
پسر آن ملکی تو که به مردی بگشاد
ز عدن تا جروان وز جروان تا ککری.
فرخی (از حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کجی
تصویر کجی
خمیدگی، پیچ، انحنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ککی
تصویر ککی
فضله آدمی براز غایط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ککج
تصویر ککج
تره تیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کجکی
تصویر کجکی
بطور کج و معوج: (کجکی راه میرود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرجی
تصویر کرجی
قایق موتوری یا پاروئی کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرجی
تصویر کرجی
((کَ رَ))
زورق، قایق کوچک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاجی
تصویر کاجی
کاش، کاشکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرجی
تصویر کرجی
قایق
فرهنگ واژه فارسی سره
بلم، زورق، قایق، کلک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از کجی
تصویر کجی
Crookedness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کجی
تصویر کجی
courbure
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کنجد
فرهنگ گویش مازندرانی
نوی پرنده
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از کجی
تصویر کجی
torção
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کجی
تصویر کجی
Krümmung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کجی
تصویر کجی
krzywizna
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کجی
تصویر کجی
кривизна
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کجی
تصویر کجی
кривизна
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کجی
تصویر کجی
torcedura
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کجی
تصویر کجی
inclinazione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کجی
تصویر کجی
kromming
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کجی
تصویر کجی
टेढ़ापन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کجی
تصویر کجی
kelengkungan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی