جدول جو
جدول جو

معنی کژدیسه - جستجوی لغت در جدول جو

کژدیسه
منحرف
تصویری از کژدیسه
تصویر کژدیسه
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مدیسه
تصویر مدیسه
(دخترانه)
نام روستایی در استان اصفهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قدیسه
تصویر قدیسه
(دخترانه)
مؤنث قدیس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قدیسه
تصویر قدیسه
مؤنث واژۀ قدیس، پاک و منزه، بسیار پارسا و مؤمن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنیسه
تصویر کنیسه
معبد یهود، کنشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کردوسه
تصویر کردوسه
دستۀ بزرگ سوار یا اسب، در علم زیست شناسی دو استخوان که با یک مفصل به هم متصل شده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کندیده
تصویر کندیده
کنده، جداشده، گود شده، گودال عریض برای جلوگیری از عبور دشمن یا برگرداندن سیل، خندق
فرهنگ فارسی عمید
سالی که طبق قاعدۀ نجومی یک روز به ماه آخر آن اضافه شود که هر چهار سال یک بار اتفاق می افتد و در آن مازاد ۳۶۵ روز را که ۵ ساعت و ۴۹ دقیقه است جمع کرده و یک سال را ۳۶۶ روز می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کژدمه
تصویر کژدمه
زخم و ورمی دردناک در ناحیۀ بیخ ناخن، عقربک
فرهنگ فارسی عمید
(کَ دَ / دِ)
کنده. (فرهنگ فارسی معین). کنده شده: ظلم الارض، کند زمین را در غیر جای کندیده. (منتهی الارب از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، واداشته به کندن. (فرهنگ فارسی معین) : زاب نام پادشاهی است از پادشاهان فرس که این همه انهار کندیدۀ اوست. (منتهی الارب از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به منتهی الارب ذیل ’زوب’ شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
کودیان. کودین. (اشتینگاس) (ناظم الاطباء). کدنگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کدین. کدینه و رجوع به کودیان، کودین، کدین و کدینه شود
لغت نامه دهخدا
(بَ سَ / سِ)
چرم و چوبی باشد مدور که در گلوی دوک کنند. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(کِ رَ)
درشتی و ستبری و غلظت و ضخامت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: انه لذو کندیره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کُ دُ سِ)
آنتوان کاریتا مارکی دو... (1743-1794م.) ریاضی دان، فیلسوف، اقتصاددان و از مردان سرشناس کنوانسیون فرانسه و رئیس مجلس قانونگزاری بود. او برای فرار از مرگ با گیوتین خود را در زندان مسموم ساخت. چند اثر نقاشی قابل توجه از خود باقی گذاشت از آن جمله ’طرح تاریخی تعالی روح بشر’ و ’مدائح اعضاء آکادمی’ است که از کارهای مشهور او به شمار می آید. ایمانی قوی و علمی او را متقاعدمی ساخت که بشریت شایان یک پیشرفت پایان ناپذیر است. وی به عضویت آکادمی فرانسه نائل گردید. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(کِ دَ)
توده و انبار بزرگ از خرما. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) ، خنور خرما. (منتهی الارب) ، خرما که در تک و کرانۀ جله بماند. ج، کرادید، کراد. (منتهی الارب). خنور خرما و گفته اند آنچه از خرما که در تک و کرانه های خنور باقی ماند. ج، کرادید، کراد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کُ سَ)
گلۀ بزرگ از اسبان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، عضو. اندام. (ناظم الاطباء). رجوع به کردوس شود، هر استخوان دوگانه بند اندام چون دو کتف و دو زانو و جزآن. ج، کردوس. (منتهی الارب). هر استخوان دوگانه که در مفصل بهم متصل شوند. (از اقرب الموارد). هر دو استخوانی که در جای جدایی یعنی بند بیکدیگر رسند. (ازشرح قاموس) ، هر استخوان آکنده گوشت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، کرادیس، (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) کرادس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ سَ / سِ)
بمعنی تندیس است که تمثال و صورت و مانند و غیره باشد. (برهان). پیکر و تصویر و تمثال. (ناظم الاطباء). صورت که پیکر نیز گویندش. (شرفنامۀ منیری). بمعنی تندس است. (فرهنگ جهانگیری) :
بیاراست آن را به مه پیکران
به اشکال تندیسۀ بیکران.
معروفی (از فرهنگ جهانگیری).
رجوع به تندیس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تندیسه
تصویر تندیسه
صورت تصویر تمثال، مجسمه، پیکر جثه، کالبد قالب
فرهنگ لغت هوشیار
کنده، وا داشته بکندن: زاب نام پادشاهی است از پادشاهان فرس که این همه انهار کندیده اوست
فرهنگ لغت هوشیار
گلوله پنبه برزده که به جهت رشتن مهیا کرده باشند: سبیخه کندش، چوبی که حلاجان پنبه برزده را برآن پیچند تا گلوله شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنیسه
تصویر کنیسه
معبد گبران، ترسایان، جهودان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیسه
تصویر کلیسه
معبد ترسایان محل عبادت مسیحیان: (در کلیسابدلبری ترسا گفتم ای بدام تو در بند) (هاتف اصفهانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدیره
تصویر کدیره
کدیره در فارسی تیره، پوشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کدینه
تصویر کدینه
چوبی است که گازران و دقاقان جامه را بدان دقاقی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کریسه
تصویر کریسه
فریب خدعه مکر: (ایلچی هیبت حسود ترا دید بر اسب عمر و گفتش: تش . {} هر که با دولت تو کرده کرش کرده در گردنش زمانه کرش) (پور بهای جامی)، فروتنی چاپلوسی
فرهنگ لغت هوشیار
عفونت و چرک کردن زیر ناخن که بر اثر ضربه یا عفونتها عمومی عارض شود. برای معالجه این عارضه معمولا ناخن مبتلی را باید بکشند داخس درد ناخن عقربک: (در کژدمه ات بیان کنم قاعده ای کز خوان شفا ترا بود مایده ای:) (بگشا رگ و مسهل خور و میساز طلا از سرکه و افیون که بری فایده ای)، (یوسفی طبیب)
فرهنگ لغت هوشیار
چاه و جوی انباشته و سر بگریبان کشیده، زیادتی باشد که آنرا منجمان در ماه شباط اعتبار کنند، سالی را که طبق قاعده نجومی یکروز بماه آخر آن اضافه کنند کبیسه گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدیسه
تصویر قدیسه
زن پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عدیسه
تصویر عدیسه
ماشک از گیاهان ماشک. ماشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کژدمه
تصویر کژدمه
((~. دُ مِ))
زخم و ورمی که در بیخ ناخن بوجود می آید
فرهنگ فارسی معین
((کَ س))
سالی که به جای 365 روز 366 روز باشد این اتفاق هر چهار سال یک بار می افتد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کدینه
تصویر کدینه
((کَ دِ))
چوبی که رخت شویان با آن جامه را هنگام شستن می کوبیدند، کدین، کدنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنیسه
تصویر کنیسه
((کَ سَ یا سِ))
پرستشگاه یهودان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تندیسه
تصویر تندیسه
((تَ))
صورت، تصویر، مجسمه، تندیس، تندسه، تندس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کژدیسگی
تصویر کژدیسگی
انحراف
فرهنگ واژه فارسی سره