مرکّب از: کژ + آغند= آکند، آکنده، کج آغند. کج آکند. قزاکند. کژاکند. قزاغند معرب آن. کزاغند وکزغند. (حاشیۀ برهان چ معین)، کژآگند. گژآگندش. (ناظم الاطباء) (آنندراج)، جامه ای باشد که درون آن را بجای پنبه ابریشم پرکنند و بخیۀ بسیاری زنند و روزهای جنگ پوشند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: کژ + آغند= آکند، آکنده، کج آغند. کج آکند. قزاکند. کژاکند. قزاغند معرب آن. کزاغند وکزغند. (حاشیۀ برهان چ معین)، کژآگند. گژآگندش. (ناظم الاطباء) (آنندراج)، جامه ای باشد که درون آن را بجای پنبه ابریشم پرکنند و بخیۀ بسیاری زنند و روزهای جنگ پوشند. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
غرّش، فریاد سهمناک، صدای مهیب، بانگ جانوران درنده، غرّشت، غرّه، زغند، برای مثال کرد رو به یوزواری یک ژغند / خویشتن را زآن میان بیرون فکند (رودکی - ۵۳۵)
غُرِّش، فریاد سهمناک، صدای مهیب، بانگ جانوران درنده، غُرِّشت، غُرِّه، زَغَند، برای مِثال کرد رو به یوزواری یک ژغند / خویشتن را زآن میان بیرون فکند (رودکی - ۵۳۵)
فژاگن، در علم زیست شناسی عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، پاپیتال، لوک، جلبوب، دارسج، ازفچ، غساک، لبلاب، نیژ، نویچ، بدسگان، سن، فرغند
فژاگن، در علم زیست شناسی عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، پاپیتال، لوک، جلبوب، دارسج، ازفچ، غساک، لبلاب، نیژ، نویچ، بدسگان، سَن، فرغند
بانگ تند بود که ددی چون یوز و پلنگ برزند و گویند بانگی سهمگین و بیم زده نیز باشد. (لغت نامۀ اسدی). بانگ یوز. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). بانگ تند بود که ددی بزند بزودی در روی جانوران چون یوز و پلنگ. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). بانگ ددان. هرّا. بانگ مخصوص یوز. (صحاح الفرس). آواز بلند و مهیب و سهمناک باشد که سباع و بهایم بوقت گرفتار شدن در دام کنند. (برهان) : کرد روبه یوزواری یک ژغند خویشتن را زان میان بیرون فکند. رودکی (سندبادنامۀ منظوم). ، آواز گردباد، سختی. صلابت. مقابل سستی
بانگ تند بود که ددی چون یوز و پلنگ برزند و گویند بانگی سهمگین و بیم زده نیز باشد. (لغت نامۀ اسدی). بانگ یوز. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). بانگ تند بود که ددی بزند بزودی در روی جانوران چون یوز و پلنگ. (نسخه ای از لغت نامۀ اسدی). بانگ ددان. هرّا. بانگ مخصوص یوز. (صحاح الفرس). آواز بلند و مهیب و سهمناک باشد که سباع و بهایم بوقت گرفتار شدن در دام کنند. (برهان) : کرد روبه یوزواری یک ژغند خویشتن را زان میان بیرون فکند. رودکی (سندبادنامۀ منظوم). ، آواز گردباد، سختی. صلابت. مقابل سستی
کجاغند. جامه ای باشد که درون آن را به جای پنبه ابریشم کج پر کرده باشند و روز جنگ پوشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کج آگند. کژآگند. قزاغند. قزاکند. (حاشیۀ برهان چ معین). قزاگند: ز خفتان و از جوشن کارزار ز درع و کج آغند بد سی هزار. اسدی (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به کژآگند و کج آگند شود
کجاغند. جامه ای باشد که درون آن را به جای پنبه ابریشم کج پر کرده باشند و روز جنگ پوشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کج آگند. کژآگند. قزاغند. قزاکند. (حاشیۀ برهان چ معین). قزاگند: ز خفتان و از جوشن کارزار ز درع و کج آغند بد سی هزار. اسدی (از فرهنگ جهانگیری). رجوع به کژآگند و کج آگند شود
کژآغند است که جامۀ کژ آکندۀ روز جنگ باشد. (برهان). جامه ای که برای حفظ تن به زیر زره پوشند و میان ابره و آستر آن کژآگنده دوخته اند. (آنندراج). کژاغند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کژاغند شود
کژآغند است که جامۀ کژ آکندۀ روز جنگ باشد. (برهان). جامه ای که برای حفظ تن به زیر زره پوشند و میان ابره و آستر آن کژآگنده دوخته اند. (آنندراج). کژاغند. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کژاغند شود
قزاکند. کژآکند. کژآغند. کجاغند. جامه ای که در حشو آن ابریشم و پنبه نهند و آجیده کنند و در روز جنگ پوشند، نهالی. توشک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به قزاکند و کژآکند و کژاغند شود
قزاکند. کژآکند. کژآغند. کجاغند. جامه ای که در حشو آن ابریشم و پنبه نهند و آجیده کنند و در روز جنگ پوشند، نهالی. توشک. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به قزاکند و کژآکند و کژاغند شود
کژاغندش است که برگستوان باشد. (برهان) کژاغند است که جامۀ روز جنگ باشد. (آنندراج). ظاهراً ’ش’ ضمیر را در بیتی از این قبیل (از کمال الدین اسماعیل) جزو کلمه محسوب داشته اند: اندران روز ز بیم تو چو کرم پیله کفن خصم کژآگندش و خفتان باشد. (از حاشیۀ برهان چ معین)
کژاغندش است که برگستوان باشد. (برهان) کژاغند است که جامۀ روز جنگ باشد. (آنندراج). ظاهراً ’ش’ ضمیر را در بیتی از این قبیل (از کمال الدین اسماعیل) جزو کلمه محسوب داشته اند: اندران روز ز بیم تو چو کرم پیله کفن خصم کژآگندش و خفتان باشد. (از حاشیۀ برهان چ معین)