جدول جو
جدول جو

معنی کچیله - جستجوی لغت در جدول جو

کچیله
غوزه های پنبه که پس از خارج کردن وش از آن برای سوخت در اجاق.، چوی خشک و خرد و ریز، نرمه ی هیزم
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کیله
تصویر کیله
پیمانه، جیره، سهم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچوله
تصویر کچوله
میوۀ درخت وومیکیه با رنگ خاکستری و مغز سفید بسیار تلخ که از آن ماده ای قلیایی به دست می آید، اذاراقی، ازاراقی، آذاراقی
فرهنگ فارسی عمید
(کَ لَ)
پیمانه. (ناظم الاطباء). ظرفی که بدان گندم کیل کنند، و آن در شام دومدّ است. ج، کیلات. (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود، اسم مره است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
ریزه های هیمه. خاشاک. هیزم. هیزم ریزه. هیمۀ خرد. خرده های باریک و کوتاه هیزم. تریشه. تراشۀ ریز هیزم. فروزینه. چیزها که با آن آتش گیرانند. افروزه. ساقهای خشک گیاه و مانند آن که بعضی مرغان از آن لانه کنند. آنچه گنجشکان لانه ساختن را برند. آنچه فقرا سوختن را از هیمه و هیزم رایگان برچینند. ضرام. (یادداشت مؤلف).
- چیله جمع کردن، گرد کردن چیله: گنجشکان برای لانه ساختن چیله جمع میکنند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ چُلَ / لِ)
چیزی است از جملۀ سمومات خصوصاً گرگ و سگ را زود می کشد و آن را به عربی قاتل الکلب و خانق الکلب می گویند. (برهان). چیزی است از جملۀ سمیات که سگ را زود کشد و به زبان اهل طبرستان کلاج دارو گویند و به لغت سریانی ازاراقی و آن بیخی است مدور و پهن و سخت و صلب و بعضی از آن خورند و آن را مبدل مزاج بسیار سرد دانند. (آنندراج) (یادداشت مؤلف). دارویی سمی و مهلک که ازاراقی و قاتل الکلب و خانق الذئب نیز گویند. (ناظم الاطباء). و رجوع به کچوله شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
پوست درختی است نازک و تنک مانند شیطرج، و آن را در دواها به کار برند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کهیلا و کهیله اسم هندی سلیخه است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
جایی است. (منتهی الارب). جایی است در بلاد تمیم. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
به معنی کاکل باشد که موی میان سر است، و کویله (ی ل / ل ) هم گفته اند. (برهان) (آنندراج). کاکل و موی میان سر. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)، طلع. طلح (در جندق و بیابانک). (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ / لِ)
نام شغالی که قصۀ او در کتاب کلیله و دمنه مشهور است. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، کلیله و دمنه. و کلیله و دمنه از جمله کتبی است که از سانسکریت به پهلوی و از پهلوی به وسیلۀ عبدالله بن المقفع به تازی و از تازی نخستین بار به فرمان نصر بن احمد به نثر دری و سپس از روی همان ترجمه بوسیلۀ رودکی به شعر پارسی درآمد و آنگاه در اوایل قرن ششم یک بار دیگر با نثر منشیانۀ بلیغ ترجمه دیگری از آن ترتیب یافت که کلیله و دمنۀ بهرام شاهی است و بدست ابوالمعالی نصرالله بن محمد بن عبدالحمید منشی صورت گرفته است. (از تاریخ ادبیات ایران تألیف صفاج 2 ص 948)
لغت نامه دهخدا
(کُ لَ / لِ)
اسم فارسی اذاراقی است. (تحفۀ حکیم مؤمن). قاتل الکلب. (بحر الجواهر). خانق الکلب. کچله. (یادداشت مؤلف). کچلا. کوچوله. ازاراقی. (فرهنگ فارسی معین). گیاهی است از تیره خرزهره که چندین گونه دارد و همه قی آور و ملین هستند. در آسیا و جنوب اروپا و آمریکا می روید از این گیاه گلوکوزیدی به نام سیمارین بدست آورده اند. تعداد کاسبرگها وگلبرگهای آن هریک پنج عدد است، میوه اش مرکب از دو برگۀ طویل است و دانه ها دارای طعم تلخ و سوزانی هستند. برخی گونه های این گیاه بعنوان گل زینتی کشت می شوند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ لَ / لِ)
کسیلا. نوعی از کسیلاست. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
از نساء خوارج که در ولایه ابن عامر در بصره با دیگر خوارج خروج کرد. (البیان و التبیین ج 1 ص 283)
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
کحیل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کحیل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
خرمابن که بر آن دست کسی نرسد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، کتائل. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(کَ چِ لَ جِ)
دهی است از دهستان سورسور بخش کامیاران شهرستان سنندج. کوهستانی و سردسیر، سکنه 142 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لِ)
نام فعلی آن عباس آباد است. علت تغییر نام ده این بود که در جنگلهای افراد نظامی با یاغیان عراقی درسال 1323 هجری شمسی سرباز وظیفه ای به نام عباس در این ده کشته شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(لَ سِ)
دهی از دهستان لاهیجان است که در بخش حومه شهرستان مهاباد واقع است و 237 تن سکنه دارد. در دو محل به فاصله یک کیلومتر به نام کیلۀ بالا و پائین مشهور است و سکنۀ کیلۀ پائین 74 تن می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
پیمایش. اسم مصدر است. (منتهی الارب) (آنندراج). اسم است از کال. (از اقرب الموارد) ، نوع و هیأت پیمایش. (ناظم الاطباء). نوع، و گویند: انه لحسن الکیله، مثل جلسه و رکبه. (اقرب الموارد).
- امثال:
اء حشفاً و سوء کیله، یعنی هم خرمای حشف می دهی و هم بد پیمانه می کنی ؟ (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
غلام و بنده و برده. (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چیله
تصویر چیله
چیرا: هندی برده
فرهنگ لغت هوشیار
پیمایش پیمانه ای باشد که بدان غله و آرد و چیز های دیگر پیمایند. توضیح طبق فرمان غازان خان (مغول) واحدی بود معادل 10 من تبریز. توضیح، کیله در بعضی شهر ها از جمله اراک (سلطان آباد) مستعمل است و آن ظرفی است چوبی و گرد که حجم آن وقتی که پروممتلی باشد معادل یک من تبریز است. همچنین کیله برای توزین ماست و دوغ بکار میرود و آن ظرفی است سفالی که یک من و یک چارک تبریز (5 چارک) گنجایش دارد (مکی نژاد)
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره خرزهره که چندین گونه دارد و همه دارا خاصیت قی آور و لینت هستند و در آسیا و جنوب اروپا و آمریکا میرویند. از این گیاه گلوکزیدی بنام سیمارین بدست آورده اند. تعداد کاسبرگها و گلبرگهای آن هر کدام 5 عدد است. میوه اش مرکب از دو برگه طویل است و دانه ها دارا طعم تلخ و سوزانی هستند. برخی گونه های این گیاه بعنوان گل زینتی کشت میشوند خانق الکلب قاتل الکلب اذاراقی ازاراقی کوچوله. توضیح: در برخی کتب کچوله مرادف با جوز القی ذکر شده که اشتباه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویله
تصویر کویله
موی میان سر کاکل
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره خرزهره که چندین گونه دارد و همه دارا خاصیت قی آور و لینت هستند و در آسیا و جنوب اروپا و آمریکا میرویند. از این گیاه گلوکزیدی بنام سیمارین بدست آورده اند. تعداد کاسبرگها و گلبرگهای آن هر کدام 5 عدد است. میوه اش مرکب از دو برگه طویل است و دانه ها دارا طعم تلخ و سوزانی هستند. برخی گونه های این گیاه بعنوان گل زینتی کشت میشوند خانق الکلب قاتل الکلب اذاراقی ازاراقی کوچوله. توضیح: در برخی کتب کچوله مرادف با جوز القی ذکر شده که اشتباه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتیله
تصویر کتیله
آسوریک (نخل بلند پهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیله
تصویر کیله
((کَ لَ یا لِ))
پیمانه، در فارسی پیمانه ای باشد که با آن غله و آرد و چیزهای دیگر را وزن کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کویله
تصویر کویله
((کَ))
موی میان سر، کاکل
فرهنگ فارسی معین
پیمانه، پیمایش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
چوب نازک، خرده های هیزم
فرهنگ گویش مازندرانی
نهر جویبار، نهر آب، جوی، نوعی پیمانه ی چوبی برای برنج پمانه، فرورفتگی قسمت عرضی کفل و باسن انسان بخش پهلوی کفل
فرهنگ گویش مازندرانی
بچه ها
فرهنگ گویش مازندرانی
تراشه ی چوب
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نان محلی به شکل مربع یا لوزی که هنگام خمیر کردن شکر
فرهنگ گویش مازندرانی