جدول جو
جدول جو

معنی کچورستاق - جستجوی لغت در جدول جو

کچورستاق
(کَ)
دهی است از دهستان گرمسیر شهرستان اردستان. جلگه ای و معتدل. سکنه 244 تن. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کشورستان
تصویر کشورستان
کسی که مملکتی را فتح می کند، کشورگشا، کشور گیر
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
نام یکی از دهستانهای کجور شهرستان نوشهر است. این دهستان در قسمت باختر و جنوب باختری المده واقع شده و ازرود خانه کیج رود که سرچشمۀ آن حدود کالج است مشروب می گردد. راه شوسۀ المده به نوشهر از شمال این دهستان می گذرد. این دهستان از 16 دیه تشکیل شده و جمعیت آن 1650 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ستانندۀ کشور. گیرندۀ کشور. فاتح. مملکت گیر:
میر ابواحمد محمد خسرو لشکرشکن
میر ابواحمد محمد خسرو کشورستان.
فرخی.
خداوند ما شاه کشورستان
که نامی بدو گشت زاولستان.
فرخی.
شاه گیتی خسرو لشکرکش لشکرشکن
سایۀ یزدان شه کشورده کشورستان.
عنصری.
همان سال ضحاک کشورستان
ز بابل بیامد به زاولستان.
اسدی.
همه ساله آباد زابلستان
کزو خاست یل چون تو کشورستان.
اسدی.
دریغا تهی از تو زابلستان
دریغا جهان بی تو کشورستان.
اسدی.
مهدی صفت شهنشه امت پناه داور
جانبخش چون ملکشه کشورستان چو سنجر.
خاقانی.
آن چنان تخمی چنین کشورستانی داد بر
بر چنین آید ز تخمی کآنچنان افشانده اند.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ)
نام منطقه ای است که فعلا چهار دهستان کلاردشت، کوهستان، بیرون بشم و قشلاق راشامل است. ضمناً کلارستاق یکی از محال سه گانه تنکابن قدیم بوده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ناحیۀ بزرگی است بین بادغیس و مرورود و از این ناحیه است بغشور و پنج ده. (از معجم البلدان) : و لشکر به پسر خویش ابوعلی دادن و او را بر صوب سیستان گسیل کردن تا مهم آن طرف به آخر رساند... و بادغیس کنجرستاق به زیادت در اعتداد او فرمود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 78)
لغت نامه دهخدا
(کَ رِ)
اراضیی که در آن کهور باشد. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کهور شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شهرکی است آبادان و بانعمت از شیراز. (حدودالعالم چ دانشگاه ص 134). از تقسیمات حکومتی لارستان فارس است. طول آن 66 و عرض 6 کیلومتر و در مشرق لار واقع است. قرای متعدد دارد که همه مخروبه هستند و فقطچهار قریۀ آن آباد است که عبارتند از: جیحون، دالان، فاریاب و کشی. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 243)
لغت نامه دهخدا
جهانگیر، غالب، کشورگشا، مملکت گیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی