جدول جو
جدول جو

معنی کچبی - جستجوی لغت در جدول جو

کچبی
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کابی
تصویر کابی
(پسرانه)
معرب منسوب به کاوه آهنگر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کبی
تصویر کبی
بوزینه، نوعی میمون کوچک دم دار با ران های بی مو و سرخ رنگ که در آسیا و افریقا زیست می کند، انتر، بوزنه، بوزنینه، پوزینه، پهنانه، مهنانه، کپی، گپی، قرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچلی
تصویر کچلی
ریزش موی سر بر اثر انواع بیماری های قارچی، داروها یا اشعۀ رادیواکتیو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کچری
تصویر کچری
خوراکی که از برنج، ماش، روغن و کشک تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
با کلمات دیگر ترکیب و معنی حاصل مصدری از آنها اراده می شود مانند: آهن کوبی، ادویه کوبی، باروت کوبی، بوریاکوبی، جاده کوبی، خال کوبی، خرمن کوبی، زرچوبه کوبی، زرکوبی، طلاکوبی، کلوخ کوبی، گچ کوبی، میخ کوبی، نخاله کوبی، نقره کوبی، و رجوع به هر یک از کلمه های فوق شود، گاه مزید مؤخر کلماتی واقع می شود که معنی اسمی از آن مستفاد می گردد چون: آهن کوبی = محل کوبیدن آهن، باروت کوبی = محل کوبیدن باروت و جز اینها
لغت نامه دهخدا
(کَ با)
جمع واژۀ کلب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). و رجوع به کلب شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بی ی)
محمد بن السائب بن بشر الکلبی، مکنی به ابوالنصر. نسابه و عالم تفسیر و اخبار و ایام عرب بود او در کوفه متولد شد و در حدود سال 146 در همانجا درگذشت. او در وقعۀ جماجم با ابن الاشعث حضور داشت. او را تفسیری بر قرآن است و در حدیث ضعیف است. (از اعلام زرکلی ج 3 ص 897). و رجوع به ابن الندیم و عیون الاخبار و تاریخ گزیده و عقدالفرید شود
زید بن الحارثه الکلبی مولی خدیجه رضی الله عنها. رجوع به زید بن حارثه در همین لغت نامه و تاریخ گزیده چ نوائی ص 211 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بی ی)
منسوب به کلب و سگ. (ناظم الاطباء) ، منسوب به قبیلۀ کلب. (ناظم الاطباء). منسوب به قبیلۀ قضاعه و هو کلب بن وبره... (منتهی الارب). چند قبیله به این انتساب معروف می باشند مانند کلب الیمین و غیره. (از انساب سمعانی). و رجوع به کلب (حی سوم از قضاعه) شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
منسوب به کسب. آنچه شخصی از کسب و ورز و جد و جهد تحصیل کرده باشد. (ناظم الاطباء). مکتسب. (یادداشت مؤلف). آنچه به وسیلۀ سعی و کوشش و مهارت بدست آرند. مقابل فطری. (فرهنگ فارسی معین) :
شاه را ایران و توران کسبی و میراثی است
کسبی از تیغ و فرس میراثی از افراسیاب.
سوزنی.
محبت یا فطری بود یا کسبی. (اوصاف الاشراف). رجوع به کسب شود، روسپی و فاحشه و قحبه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ بی ی)
احمد بن عبیدالله بلخی کعبی مکنی به ابوالقاسم از معتزلیان بغداد بود و شاگرد خیاط معتزلی که بسال 319 ه. ق. درگذشت. او راست: اوائل الادله فی اصول الدین. تجریدالجدل. تهذیب فی الجدل. (یادداشت مؤلف). کعبی درباره ’مباح’ نظری دارد که مورد بحث و رد علمای اصول است. او می گوید: فعل مباح وجود ندارد. چه ترک حرام که واجب است محقق نمیشود مگر در فعل مباح و بعبارت دیگر فعل مباح لازم ترک واجب است و از آنجا که ملزوم و لازم نمی توانند احکام مختلف داشته باشند بناچار فعل مباح نمی تواند حکمی برخلاف ترک حرام که واجب است داشته باشد و بالنتیجه نمی تواند موجود باشد و بنابراین اباحه از تحت حکم خارج است. البته این نظر مورد توجه واقع نشده است و در اکثر کتب اصول این رأی مورد نقض واقع گردیده است. رجوع به ضحی الاسلام ج 3 ص 33 و خاندان نوبختی و تاریخ الخلفاء ص 256 و بیان الادیان ذیل کعبیه و معالم الاصول ص 68 چ عبدالرحیم شود
لغت نامه دهخدا
(کَ بی ی)
منسوب به کعب بن ربیعه بن عامر. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(کَ با)
نام محلی است کنار راه اردبیل و آستارا میان خانبلاع و قلعه در دویست و هفتاد هزارگزی تبریز. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُ با)
دروغ. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کذاب. کذبان. (از اقرب الموارد). رجوع به کذاب و کذبان شود
لغت نامه دهخدا
(کِ)
طعامی است مرکب از برنج و ماش و روغن و بیشتر در هندوستان پزند. (برهان). خورشی که هندیان از برنج و ماش و روغن کنند و این لغت نیز هندی است و اصلش کچری به کاف مخلوط با هاست. (از آنندراج).
- کچری ماش، خوراکی است و طرز تهیۀ آن از اینقرار است که ماش را پاک و دست آس می کنند و غربال می زنند پس از آنکه خاکش رفت از صبح تا عصر در آب گرم می خیسانند. سپس با آب کف مال می کنند و پوستش را می گیرند و پس از داغ شدن روغن بقدر لازم می ریزند و پس از سفت شدن در ظرف می کشند و با روغن داغ و شکر یا شیره می خورند. (از فرهنگ فارسی معین). رجوع به کجری شود
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ)
مرضی است که طفلان را در سر بهم رسد و بعد از نیک شدن موی برنمی آورد. (برهان) (آنندراج). جوششی که در سر کودکان بهم رسد و پس از به شدن، موی در سر آنها برنیاید. (ناظم الاطباء). کلی. قرعه. (یادداشت مؤلف). مرضی است که بر اثر آن زخمهایی در سر پیدا شود و موی بریزد. ضایعۀ عفونی پوستی که بوسیلۀ قارچی به نام آکوریون اسکنلینی در انسان (پوست سر) و برخی ازحیوانات از قبیل موش، سگ، خروس، خرگوش و اسب و غیره پدید می آید. این ضایعه در روی پوست سر انسان ابتدا بصورت لکۀ قرمز رنگی است که بعد متمایل به زردی می شود و منظرۀ یک زخم چرکی را دارد. زخم مزبور به آهستگی از محیط اطراف خود بزرگ می شود و انساج سالم را فرا می گیرد. محیط زخم صاف نیست بلکه دارای تضاریس و فرورفتگیهایی می باشد. مرکز زخم گودتر از اطراف است (بعلت تحلیل و عفونت بیشتر انساج) بزرگی زخم کچلی از یک نقطه تا یک سکّه یک ریالی متغیر است و معمولاً چون اسپرهای قارچ عامل کچلی به نقاط دیگر پوست سر نیز سرایت می کنند از اینجهت بلافاصله پس از پیدایش یک زخم زخمهای متعدد دیگر نیز در سر هویدا می شوند و کم کم تمام سر را فرا می گیرند. مرض کچلی امروزه بعلت رعایت بهداشت بسیار کم است و بیشتر در طبقات فقیر و عاری از بهداشت دیده می شود. و سرایتش از انسانی به انسان دیگر است. (از فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کچل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مِ)
قریه ای است از قرای صفاهان. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ده کوچکی است از دهستان قهاب بخش حومه شهرستان اصفهان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). و رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10 شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
که نوشته شود. مقابل شفاهی.
- امتحان کتبی، امتحانی که پاسخ پرسشها نوشته شود. مقابل امتحان شفاهی
لغت نامه دهخدا
(کُ تُ)
کتابفروش. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، نگاهدارندۀ کتاب. حافظ کتاب. (از اقرب الموارد) ، کتاب شناس. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هیثم بن کابی، محدث است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
کاوه، کاوۀ آهنگر، (مفاتیح العلوم خوارزمی) : چون این ظلم (ضحاک) و قتل جوانان بدین سبب مستمر گشت، کابی آهنگری اصفهانی از بهر آنکه دو پسر آن کشته بود خروج کرد، (فارسنامۀ ابن البلخی ص 35)، رجل من قریه کولانه یسمی کابی، خرج علی بیوراسف، (مافروخی ص 40)،
مردی بود از دیه کودلیه (کذا) نام او کابی بر بیورسف پادشاه خروج کرد، (ترجمه محاسن اصفهان ص 86)، رجوع به کاوه شود
لغت نامه دهخدا
بلند و مرتفع، بر روی افتاده، (منتهی الارب)، خاک ریزان و روان، یقال: فلان کابی الرماد، ای عظیمه منهال، (منتهی الارب) (قطر المحیط)، و من المجاز (هو کابی الرماد)، ای (عظیمه) مجتمعه فی المواقد منهال لکثرته، ای مضیاف، (تاج العروس)، آتش زنه که آتش از او بیرون نیاید
لغت نامه دهخدا
تصویری از کتبی
تصویر کتبی
مقابل شفاهی، امتحان کتبی
فرهنگ لغت هوشیار
بیماری انگلی که در اثر قارچهای مخصوصی که بیشتر در پوست سر پیدا می شود
فرهنگ لغت هوشیار
اردوی هندی بجماش خوراکی از برنج و ماش طعامی است که از برنج و ماش و روغن تهیه کنند (بیشتر در هند وستان متداول است)، یا کچری ماش. طرز تهیه: ماش را پاک و دست آس کرده و غربال زده پس از آنکه خاکها یش در رفت آنرا از صبح تا عصر در آب گرم می خیسانند. سپس متصل با آب کف مال کرده پوستش را میگیرند. آنگاه پس از داغ شدن روغن بقدر زم ریزند و چون بسیار سفت شود در ظرف کشیده روغن داغ کنند و با شکر یا شیره خورند
فرهنگ لغت هوشیار
کسبی در فارسی گرفتنی رو در روی گونه ای، پیشه وریک منسوب به کسب آنچه بوسیله سعی و کوشش و مهارت بدست آرند مقابل فطری: (محبت یا فطرتی بود یا کسبی)، (اوصاف الاشراف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کذبی
تصویر کذبی
دروغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلبی
تصویر کلبی
سگروش هر یک از وابستگان به دبستان فرزانی سگروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنبی
تصویر کنبی
منسوب به کنب از مردم قم اهل قم قمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کتبی
تصویر کتبی
((کَ))
نوشتاری، نوشته شده، مقابل شفاهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کچلی
تصویر کچلی
((کَ چَ))
مرضی است که بر اثر آن زخم هایی در سر پیدا شود و موی بریزد، کلی
فرهنگ فارسی معین
بی مویی، طاسی، کلی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آب نبات چوبی
فرهنگ گویش مازندرانی
چهارپای اخته شده، پروار، گوسفند دوساله که تازه آبستن شده
فرهنگ گویش مازندرانی
گاوی که پیشانی و دم آن سفید رنگ باشد
فرهنگ گویش مازندرانی