جدول جو
جدول جو

معنی کپون - جستجوی لغت در جدول جو

کپون
شانه برجسته ی گاو
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کپشن
تصویر کپشن
کپشن (Caption) به متنی اطلاق می شود که در فیلم های صامت برای نمایش دادن دیالوگ ها، توضیحات، یا اطلاعاتی که به تماشاگران کمک می کند تا داستان فیلم را بهتر درک کنند، استفاده می شود. فیلم های صامت، بدون استفاده از صدا برای گفتگوها و صداهای محیطی، تنها با تصاویر و کپشن ها مخاطب را به دنیای داستانی فیلم وارد می کنند.
این کپشن ها ممکن است به صورت تک بیانی یا بازتابی از کاراکترها و موقعیت های فیلم نمایش داده شوند. زمانی که فیلم های صامت تولید می شدند، نمایشگرها معمولاً از کپشن ها استفاده می کردند تا تماشاگران را در جریان داستان نگه دارند و برای آن ها توضیحات لازم را فراهم کنند.
عباراتی که به عنوان مقدمه یا برای اطلاع رسانی از مضمونی (به ویژه در فیلم های صامت) مثلا برای بیان تغییر زمان یا تغییر مکان بر پرده ظاهر می شود.
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
ورقه ای مخصوص برای دریافت بعضی از اجناس ضروری و مواد غذایی که توسط دولت در بین مردم توزیع می شود، کالابرگ
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی جامعه ای که در آن هیچ کس مالک چیزی نیست و همه در آنچه دارند، شریک هستند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمون
تصویر کمون
پنهان شدن، پوشیده شدن، مخفی شدن، در نهان بودن، در پزشکی دورۀ نهفتگی بیماری، فاصلۀ بین ورود عامل بیماری زا به بدن و نمایان شدن نخستین علائم بیماری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمون
تصویر کمون
زیره، گیاهی علفی و یک ساله، با ساقه های سبز، برگ های بریدۀ باریک، گل های سفید کوچک و تخم های ریز و معطر که به عنوان چاشنی غذا و دارو مصرف می شود، قسمت زیرین چیزی، آنچه در زیر رویۀ کفش دوخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنون
تصویر کنون
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، همیدون، حالیا، ایدر، الحال، اینک، ایدون، الآن، نون، حالا، ایمه، فی الحال، فعلاً، بالفعل، همینک، عجالتاً
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلون
تصویر کلون
چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در بر پشت آن نصب می شود
فرهنگ فارسی عمید
نوعی ماهی بزرگ که در رودخانه ها و کناره های دریای خزر پیدا می شود
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
جمع واژۀ کدن (ک / ک ) . (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کدن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَپْ پا)
قپان و آن ترازویی است که یک پلّه دارد و بجای پلّۀدیگر سنگ از شاهین آن آویزند و بلغت رومی قسطاس می گویند. (برهان). ترازوی معروف است که یک پله دارد و جانب دیگر سنگ از شاهین بیاویزند و قبان معرب آن است و با کاف فارسی نیز صحیح است چه گپ بمعنای بزرگ است و کپان نیز ترازوی بزرگ. (آنندراج). ترازوی کلان که بدان هیزم و قماش و جز آن سنجند و وزن کنند، به هندی تک گویند. (غیاث اللغات). قپان. (ناظم الاطباء). قبّان. قفّان (معرب). قسطاس. (منتهی الارب). ترازوی یک پله. (ناظم الاطباء). بعضی این کلمه را از کامپانای رومیه مأخوذ شمرده اند که بمعنی جرس و میزان است. (یادداشت مؤلف) :
ز بس برسختن زرش بجای مادحان هزمان
ز ناره بگسلد کپان ز شاهین بگسلد پله.
فرخی.
یکی دیبا فروریزد به رزمه
یکی دینار برسنجد به کپان.
عنصری (از حاشیۀ برهان چ معین).
چون بجویی راه دانی چیست کپان داشتن.
سنائی.
دهان چون ترازوش پر سنگ باد
فرو باد آویختش چون کپان.
پوربهای جامی (از فرهنگ جهانگیری).
، نیم گز فولادی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
شهری است در یهودا و در موقع آن اختلاف هست. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(رُ بَ)
ساکن شدن و آرام گردیدن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نرم و سست دویدن یا کوتاهی کردن در دویدن. کبن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به کبن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کَپْ پو)
کپاک. کبوک. (فرهنگ فارسی معین). پرنده ای است که با غیر جنس خود هم جفت شود و اگر احیاناً کپوک، نر پرندۀ دیگر را بیند فی الحال ماده گردد و با او جفت شود. گویند با خود نگاه داشتن استخوان او، قوت باه دهد. (برهان) (از فرهنگ جهانگیری). مرغی است آسمان گون چند باشه ای و از جنس خویش جفتش نبود. گرد مرغی دیگر همی پرد تا از او بچه آرد. (فرهنگ اسدی) :
خارش گرفته و بخوی اندرغمی شده
همچون کپوک خواستمی جفت کام کام.
منجیک.
مرغ ز هر جنس که بیند کپوک
ماده شود گیرد از آن جنس نر.
سوزنی.
رجوع به کبوک شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
در مازندران دارگنده را گویند. (یادداشت مؤلف). نامی است که در کرگانرود و گلی داغ به سنای کاذب دهند. (یادداشت مؤلف). قدقدک. سنای بری. سنای مکی کاذب. سنای اندلسی. سنای مغربی. سنای کاذب. قلوته. دغدغک. درگنده. دارگنده. چپول. درختچه ای است از تیرۀپروانه داران به ارتفاع یک تا دو متر که در هندوستان و غالب نقاط ایران میروید. برگهایش مرکب از 7 تا 13برگچه است و گلهایش بزرگ و زردرنگ است. دانۀ این گیاه برنگ قهوه یی و مسطح و شفاف و دارای 12درصد روغن است. برگهای آن دارای اثر مسهلی می باشد و در بعضی موارد برگچه هایش نیز بجای برگچۀ سنا مورد مصرف قرار می گیرد یا بعنوان تقلب به برگچه های سنا افزوده می شود. این گیاه در اکثر نقاط شمالی ایران خصوصاً نواحی مرزی خراسان به فراوانی می روید. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوپن
تصویر کوپن
ورقه بهادار، سهم
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی اکنون آمده یعنی این زمان و حال و الحال و الان و از این زمان میباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمون
تصویر کمون
پوشیده شدن، پنهان و پوشیده گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کیون
تصویر کیون
جمع کین، هلش ها فروتنی ها
فرهنگ لغت هوشیار
قید چوبی که پشت در نصب کنند و در را بدان بندند، کلیدان، چفت و بست پشت در
فرهنگ لغت هوشیار
ترازو یی که یک پله دارد و بجای پله دیگر سنگ از شاهین آن آویزند قپان: (یکی دیبا فرو ریزد بر زمه یکی دینار بر سنجد بکپان) (عنصری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کپور
تصویر کپور
گونه ای ماهی استخوانی که در دریای خزر فراوان است
فرهنگ لغت هوشیار
مرغی است کبود رنگ بمقدار باشه. گویند که با هم جنس خود جفت نشود (برهان) توضیح پرنده مذکور فاخته است که هم کبود است و هم بمقدار باشه و چون تخم خود را در نه پرندگان دیگر میگذارد و در حقیقت پرندگان دیگر نوزاد او را پرورش دهند بدین جهت بنظر می آمده است که پرنده مذکور با همجنس خود جفت نمیشود
فرهنگ لغت هوشیار
ورقه ای بها دار منضم بورقه ای اصلی که هنگام پرداخت منافع آنرا جدا کنند، سهم، ورقه جیره بندی (قند شکر و غیره) برش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنون
تصویر کنون
((کُ نُ))
اکنون، اینک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلون
تصویر کلون
((کُ))
قفل چوبی که سابقاً پشت در حیاط کار می گذاشتند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوپن
تصویر کوپن
((کُ پُ))
برگ جیره بندی، کالا برگ (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمون
تصویر کمون
((کُ مُ))
عمومی، مشترک، جامعه ای که همه افراد آن در همه دارایی ها شریکند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمون
تصویر کمون
((کُ))
پنهان داشتن، پوشیدگی، نهفتگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کمون
تصویر کمون
((کَ مُّ))
زیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپان
تصویر کپان
((کَ))
ترازوی بزرگ، مخصوص وزن کردن بارهای سنگین، قپان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپور
تصویر کپور
((کَ))
نوعی ماهی بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کپوک
تصویر کپوک
((کَ))
چکاوک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوپن
تصویر کوپن
کالابرگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کنون
تصویر کنون
حالا، حال
فرهنگ واژه فارسی سره