جدول جو
جدول جو

معنی کپرنیک - جستجوی لغت در جدول جو

کپرنیک
(کُ پِ)
منجم مشهور از مردم لهستان و اوست که پس از ابوریحان بیرونی قائل به مرکزیت خورشیدو متحرک بودن زمین شد و نظام بطلمیوس را نسخ کرد. (یادداشت مؤلف). در نوزدهم فوریه سال 1473 میلادی در شهرتورن در لهستان بدنیا آمد و چون یتیم بود عموی او که کشیش بود وی را برای تحصیل به دانشگاه کراکووی فرستاد و کپرنیک جوان با شورو شوق فراوان تمام دروس آن را از هیئت و نجوم و نقاشی و مناظر و مرایا فرا گرفت. در 23 سالگی به ایتالیا رفت و در دانشگاه پادو طب تحصیل کرد و نجوم را در دانشگاه بولونی آموخت و بر اثر هنر و استعدادش کرسی تدریس ریاضیات به او واگذار گردید. سپس بدرخواست عمویش که مقام کشیش رسمی شهر فروئنبورگ را برای وی در نظر گرفته بود به این شهر بازگشت و تا آخر عمر در آنجا ماند. گاهگاه مسافرتهای کوتاهی به تورن و کراکووی می کرد. پس دوران استقلال و آرامش در زندگی وی آغاز شد و به مطالعه در آثار منجمان گذشته پرداخت و تمام اشکالات و ناهمآهنگی هایی را که در دستگاه کرات و دوایر بطلمیوس وجود داشت هویدا ساخت. در سال 1503 یا 1504 میلادی بود که کوپرنیک با عقیدۀ فیلولائوس و آریستارک که 18 قرن پیش از وی به حرکت دورانی زمین اعتقاد پیدا کرده بودند موافق شد و قبول کرد که زمین هر 24 ساعت یک بار به دور خود حرکت می کند و خورشید را در مرکز کرۀ سماوی ساکن نگاه داشت و زمین را در مدت یک سال بدور آن بحرکت درآورد به عقیدۀ وی ستارگان همه نقاط درخشان و ثابتی هستند و سیارات همگی مانند زمین به دور خورشید حرکت می کنند. (از تاریخ علوم پی یر روسو)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پرناک
تصویر پرناک
(دخترانه)
جوان، برنا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرندک
تصویر پرندک
(دخترانه)
پشته، کوه کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرنیا
تصویر پرنیا
(دخترانه)
پارچه حریر، فرنیا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرنین
تصویر پرنین
(دخترانه)
مانند پر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گارنیک
تصویر گارنیک
(پسرانه)
پری کوچک
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کربنیک
تصویر کربنیک
انیدریدی که نتیجۀ احتراق کربن با اکسیژن است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلینیک
تصویر کلینیک
درمانگاه، محلی دارای تجهیزات در یک رشتۀ خاص برای درمان بیماران مربوط به آن رشته، بیمارستانی که در آن دانشجویان پزشکی تحت آموزش بالینی قرار می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرندک
تصویر پرندک
تپه، پشته، تل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پرنیخ
تصویر پرنیخ
تخته سنگ، سنگ مسطح و هموار، کالار، صخره، برای مثال فکندند بر لاد پرنیخ سنگ / نکردند در کار موبد درنگ (رودکی - ۵۴۲)
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان شپیران بخش سلماس شهرستان خوی واقع در 39500 گزی جنوب باختری سلماس و 2500 گزی جنوب ارابه رو قلعه رش دره، هوای آن سردسیر سالم است، سکنۀ آن 52 تن، آب آن از چشمه است، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
پرپر: غداف، کرکس پرناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ دَ)
پشته و کوه کوچک را گویند که در میان صحرا واقع شده باشد. (برهان). پشته و کوه کوچک بود که در میان دشت باشد. (جهانگیری). پشته و تل میان دشت. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(پَ رَ دَ)
نام ایستگاه شمارۀ 6 راه آهن جنوب است که پیشتر رحیم آباد گفته میشد بمناسبت نزدیکترین قریۀ به آن پرندک نام نهاده شد. (فرهنگستان). و آن در 82000 گزی طهران و میان رود شور و ناهید واقع است
لغت نامه دهخدا
(پُ نَ مَ)
که نمک بسیار دارد. شور، ملیح (آدمی)
لغت نامه دهخدا
(پَ)
کلمه ای مجعول با شاهدی از شاعری مجعولتر در فرهنگ شعوری
لغت نامه دهخدا
(نَ مَ)
کنایه از مردم نمک بحرام و حرام نمک باشد. (برهان). کسی که پاس نمک نداشته باشد و با ولی نعمت بد بازد، مرادف نمک بحرام. (آنندراج). مردم نمک بحرام و حرام نمک. (ناظم الاطباء). حق نشناس. نمک بحرام. (فرهنگ فارسی معین). امروز نمک کور گویند. (حاشیۀ برهان چ معین). نمک نشناس
لغت نامه دهخدا
(یُ)
حاکم نشین ’نورد’ بخش ’کامبری’. دارای 1081 تن سکنه. صنعت اهالی بافندگی است
لغت نامه دهخدا
(کُ)
دهی از دهستان کنار بروژ است که در بخش صومای شهرستان ارومیه واقع است و 151 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ نِ)
آنکه در کپر زندگی کند. که مقیم کپر باشد. که خانه در کپر دارد. چادرنشین. مقابل ده نشین و روستایی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
خصله. (دهار). معروف. حسنه
لغت نامه دهخدا
روستائی در بالای خرابه های ’تب’ در کشور مصر
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نوعی از گیاه بنواحی معتدل که قدما آنرا علاج داحس میشمردند
لغت نامه دهخدا
(یِ)
کمون بلژیک (هنو) ، دارای 8200 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
اسباب خانه و رخت خانه. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس) ، مال صامت. (ناظم الاطباء). دارایی غیرمنقول. (از اشتینگاس) ، مغاک. خندق. گودال. (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(رَ جَ)
خیار و بادرنگ را گویند که سبز و بزرگ باشد. (برهان) (آنندراج) :
سیرش نکند خیار کارنجک.
منجیک ترمذی (از فرهنگ نظام).
بعضی با واو بجای راء ضبط کرده اند. (فرهنگ نظام). رجوع به کاونجک شود
لغت نامه دهخدا
مطب، محکمه، درمانگاه فرانسوی درمانکده (مطب)، بالینی (امراض کلینیک بیماری های بالینی) مطب محکمه، بالینی: امراض کلینیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرناک
تصویر پرناک
که پر بسیار دارد پرپر: (غداف کرکس پرناک) (منتهی الارب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرندک
تصویر پرندک
پشته و کوه کوچک که در میان دشت باشد، (اسم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درنیک
تصویر درنیک
بوب گستردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرندک
تصویر پرندک
((پَ رَ دَ))
پشته، تل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پرنیخ
تصویر پرنیخ
((پَ))
تخته سنگ، صخره
فرهنگ فارسی معین
((کِ))
ساختمان یا بخشی در بیمارستان یا مراکز بهداشتی درمانی که به درمان بیماران یا مراقبت پزشکی از بیماران سرپایی اختصاص داشته باشد، درمانگاه (واژه فرهنگستان)، بالینی
فرهنگ فارسی معین
نمک ساییده توام با دانه ی گلپر که به عنوان چاشنی، مصارف فراوانی
فرهنگ گویش مازندرانی
پروانه
فرهنگ گویش مازندرانی