جدول جو
جدول جو

معنی کویشاه - جستجوی لغت در جدول جو

کویشاه
دهی از دهستان حومه بخش خمام در شهرستان رشت که 1215 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوهشاد
تصویر کوهشاد
(پسرانه)
نام روستایی در استان هرمزگان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوشیار
تصویر کوشیار
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی در سپاه کیخسرو پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوشانه
تصویر کوشانه
(دخترانه)
کوشا، ساعی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کوفشانه
تصویر کوفشانه
بافنده، جولاهه، برای مثال نفرین کنم ز درد فعال زمانه را / کاو کبر داد و مرتبت این کوفشانه را (شاکر - شاعران بی دیوان - ۴۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اویراه
تصویر اویراه
بیراه، راه کج و غلط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کویسته
تصویر کویسته
کوفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوچگاه
تصویر کوچگاه
جایی که از آنجا کوچ کنند، زمان کوچ کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کُ بَ)
کبد. کبد. کبداء. کبیداء. وسط آسمان. (اقرب الموارد) : کبیداه السماء، میانۀ آسمان. (منتهی الارب). رجوع به کبد و کبداء و کبیداء شود
لغت نامه دهخدا
(عَ عِ / عَ وَ)
دهی است از دهستان سیس، بخش شبستر، شهرستان تبریز. واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری شبستر، و 4هزارگزی راه شوسۀ صوفیان به سلماس، و 2هزارگزی خط آهن جلفا. ناحیه ای است جلگه و دارای آب و هوای معتدل و 1910 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوب است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
غرچه، غرشاه، نام وی انوشتگین است و از پادشاهان خوارزمشاهی بود، (ازمعجم الانساب ج 2 ص 317)، در حدود العالم آمده: غورشاه لقب پادشاه غور است، و قوتش از میرگوزکانان است - انتهی، رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 17 و انوشتگین شود
لغت نامه دهخدا
(غُ وَ)
نوعی بازوبند و النگو. (دزی ج 2 ص 231)
لغت نامه دهخدا
اسم فارسی فروج است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
نام عام امرای کابل. (یادداشت مؤلف). کابل خدای. رجوع به کاول و کابل خدای شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان نهرهاشم بخش مرکزی شهرستان اهواز. دشت و گرمسیری است و 240 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی)
جمع واژۀ خویش. اقارب. اقوام. منسوبان. (ناظم الاطباء). عشیرت. آل. (یادداشت مؤلف) :
همی گفت صد مرد گردسوار
ز خویشان شاهی چنین نامدار.
فردوسی.
ز خویشان ارجاسب و افراسیاب
شده سند یکسر چو دریای آب.
فردوسی.
بنزدیک خویشان و فرزند من
ببینی همه خویش و پیوند من.
فردوسی.
ز پیوند و خویشان مبر هیچکس
سپاه آنکه من دادمت یار بس.
فردوسی.
نخست برادران... و پس خویشان و اولیاء حشم را سوگند دادند که تخت ملک را باشد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(کِ رُ)
دهی از دهستان اشترجان است که در بخش فلاورجان شهرستان اصفهان واقع است و 2492 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی از دهستان قره طقان است که در بخش بهشهر شهرستان ساری واقع است و 600 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
جایی که از آنجا بیشتر کوچ کنند، (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)، جای کوچ و رحلت، (ناظم الاطباء)، کوچگه، (فرهنگ فارسی معین) :
ولایت بین که ما را کوچگاه است
ولایت نیست این زندان و چاه است،
نظامی،
از آن کوچگه رخت پرداختند
سوی کوچگاهی دگر تاختند،
نظامی،
نمودند منزل شناسان راه
که چون شه کند کوچ از این کوچگاه،
نظامی،
و رجوع به کوچگه شود،
، لشکرگاه، (ناظم الاطباء) :
درای شتر خاست از کوچگاه
سرآهنگ لشکر درآمد به راه،
نظامی،
دگر مابقی را ز گنج و سپاه
یله کرد و بگذشت از آن کوچگاه،
نظامی،
، هنگام کوچ و رحلت، (ناظم الاطباء)، زمان کوچ کردن، زمان رحلت، (فرهنگ فارسی معین)، کنایه از دنیا، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
جولاهه. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 498). به معنی جولاهه و بافنده باشد. (برهان). جولاه زیرا که شانه آلتی است معروف جولاه را و چون همیشه نظر بر آن دارد، او را به کوف شباهت داده اند. (فرهنگ رشیدی). در برهان به معنی جولاهه و بافنده آورده و در رشیدی گفته که چون جولاهه همیشه در شانه که آلت کار اوست نظر دارد او را به کوف شباهت داده اند و به کسر کاف اصح است. (انجمن آرا) (آنندراج). جولاهه. پای باف. بافنده. گوفشانه. نساج. حائک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نفرین کنم ز درد فعال زمانه را
کو کبر داد و مرتبت این کوفشانه را
آن را که با مکوی و کلابه بود شمار
بربط کجا شناسد و چنگ و چغانه را.
(لغت فرس چ اقبال ص 498)
لغت نامه دهخدا
(خُیْ)
خویناد. رجوع به خویناد شود:
روز حرب از پیش او خرچنگ وار
پس خزیدن عادت بدخواه باد
دم زده گردم ندیدم زین عمل
اژدها در حرب او خویناه باد.
ابوالفرج سنجری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
رکن الدین خورشاه الموتی. آخرین حکمران اسماعیلیان بر قلعۀ الموت بود که بوسیلۀ هلاکو از حکمرانی خلع و قدرت اسماعیلیان از قلعۀ الموت برچیده شد بسال 654 هجری قمری به تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 و جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله (فصل اسماعیلیه) و از سعدی تا جامی و تاریخ ادبیات ادوارد برون ج 3 و تاریخ مغول و حبیب السیر و روضه الصفا رجوع شود
لغت نامه دهخدا
(شَ نَ / نِ)
آویشن
لغت نامه دهخدا
(کَ لَ)
سر نرۀ بزرگ. کوشله. (از منتهی الارب) (از آنندراج). حشفۀ بزرگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کویشه
تصویر کویشه
ظرف دوغ و ماست، ظرف ماست و دوغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نویشته
تصویر نویشته
نوشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویسته
تصویر کویسته
کوفته شده (غله و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
فاتور گاه فرا روگاه جایی که از آنجا بیشتر کوچ کنند: نخستین خرامش ازین کوچگاه به البرز خواهم برون برد راه. (نظامی)، زمان کوچ کردن زمان رحلت
فرهنگ لغت هوشیار
جولاهه بافنده: نفرین کنم ز درد و فغان این زمانه را کوداد کبر و مرتبت این کوفشانه را. (شاکر بخاری رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خویشان
تصویر خویشان
اقوام، منسوبان، اقرباء
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی گیاه از تیره نعناعیان با گلهای سفید یا گلی برگهای کوچک متقابل بیضوی و نوک تیز بدرازی یک سانتیمتر صعتر سعتر پودینه صحرایی یا آویشن شیرازی یا آویشن کوهی مزرنگوش وحشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویسته
تصویر کویسته
((کَ وِ تَ یا تِ))
غله کوفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوفشان
تصویر کوفشان
بافنده، جولاهه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اویراه
تصویر اویراه
((اَ وِ))
بیراه، راه کج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خویشان
تصویر خویشان
اطرافیان
فرهنگ واژه فارسی سره