دهی است از دهستان سیس، بخش شبستر، شهرستان تبریز. واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری شبستر، و 4هزارگزی راه شوسۀ صوفیان به سلماس، و 2هزارگزی خط آهن جلفا. ناحیه ای است جلگه و دارای آب و هوای معتدل و 1910 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوب است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان سیس، بخش شبستر، شهرستان تبریز. واقع در 12هزارگزی جنوب خاوری شبستر، و 4هزارگزی راه شوسۀ صوفیان به سلماس، و 2هزارگزی خط آهن جلفا. ناحیه ای است جلگه و دارای آب و هوای معتدل و 1910 تن سکنه. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و حبوب است. اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند. و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
غرچه، غرشاه، نام وی انوشتگین است و از پادشاهان خوارزمشاهی بود، (ازمعجم الانساب ج 2 ص 317)، در حدود العالم آمده: غورشاه لقب پادشاه غور است، و قوتش از میرگوزکانان است - انتهی، رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 17 و انوشتگین شود
غرچه، غرشاه، نام وی انوشتگین است و از پادشاهان خوارزمشاهی بود، (ازمعجم الانساب ج 2 ص 317)، در حدود العالم آمده: غورشاه لقب پادشاه غور است، و قوتش از میرگوزکانان است - انتهی، رجوع به معجم الانساب ج 2 ص 17 و انوشتگین شود
جمع واژۀ خویش. اقارب. اقوام. منسوبان. (ناظم الاطباء). عشیرت. آل. (یادداشت مؤلف) : همی گفت صد مرد گردسوار ز خویشان شاهی چنین نامدار. فردوسی. ز خویشان ارجاسب و افراسیاب شده سند یکسر چو دریای آب. فردوسی. بنزدیک خویشان و فرزند من ببینی همه خویش و پیوند من. فردوسی. ز پیوند و خویشان مبر هیچکس سپاه آنکه من دادمت یار بس. فردوسی. نخست برادران... و پس خویشان و اولیاء حشم را سوگند دادند که تخت ملک را باشد. (تاریخ بیهقی)
جَمعِ واژۀ خویش. اقارب. اقوام. منسوبان. (ناظم الاطباء). عشیرت. آل. (یادداشت مؤلف) : همی گفت صد مرد گردسوار ز خویشان شاهی چنین نامدار. فردوسی. ز خویشان ارجاسب و افراسیاب شده سند یکسر چو دریای آب. فردوسی. بنزدیک خویشان و فرزند من ببینی همه خویش و پیوند من. فردوسی. ز پیوند و خویشان مبر هیچکس سپاه آنکه من دادمت یار بس. فردوسی. نخست برادران... و پس خویشان و اولیاء حشم را سوگند دادند که تخت ملک را باشد. (تاریخ بیهقی)
جایی که از آنجا بیشتر کوچ کنند، (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)، جای کوچ و رحلت، (ناظم الاطباء)، کوچگه، (فرهنگ فارسی معین) : ولایت بین که ما را کوچگاه است ولایت نیست این زندان و چاه است، نظامی، از آن کوچگه رخت پرداختند سوی کوچگاهی دگر تاختند، نظامی، نمودند منزل شناسان راه که چون شه کند کوچ از این کوچگاه، نظامی، و رجوع به کوچگه شود، ، لشکرگاه، (ناظم الاطباء) : درای شتر خاست از کوچگاه سرآهنگ لشکر درآمد به راه، نظامی، دگر مابقی را ز گنج و سپاه یله کرد و بگذشت از آن کوچگاه، نظامی، ، هنگام کوچ و رحلت، (ناظم الاطباء)، زمان کوچ کردن، زمان رحلت، (فرهنگ فارسی معین)، کنایه از دنیا، (ناظم الاطباء)
جایی که از آنجا بیشتر کوچ کنند، (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین)، جای کوچ و رحلت، (ناظم الاطباء)، کوچگه، (فرهنگ فارسی معین) : ولایت بین که ما را کوچگاه است ولایت نیست این زندان و چاه است، نظامی، از آن کوچگه رخت پرداختند سوی کوچگاهی دگر تاختند، نظامی، نمودند منزل شناسان راه که چون شه کند کوچ از این کوچگاه، نظامی، و رجوع به کوچگه شود، ، لشکرگاه، (ناظم الاطباء) : درای شتر خاست از کوچگاه سرآهنگ لشکر درآمد به راه، نظامی، دگر مابقی را ز گنج و سپاه یله کرد و بگذشت از آن کوچگاه، نظامی، ، هنگام کوچ و رحلت، (ناظم الاطباء)، زمان کوچ کردن، زمان رحلت، (فرهنگ فارسی معین)، کنایه از دنیا، (ناظم الاطباء)
جولاهه. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 498). به معنی جولاهه و بافنده باشد. (برهان). جولاه زیرا که شانه آلتی است معروف جولاه را و چون همیشه نظر بر آن دارد، او را به کوف شباهت داده اند. (فرهنگ رشیدی). در برهان به معنی جولاهه و بافنده آورده و در رشیدی گفته که چون جولاهه همیشه در شانه که آلت کار اوست نظر دارد او را به کوف شباهت داده اند و به کسر کاف اصح است. (انجمن آرا) (آنندراج). جولاهه. پای باف. بافنده. گوفشانه. نساج. حائک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نفرین کنم ز درد فعال زمانه را کو کبر داد و مرتبت این کوفشانه را آن را که با مکوی و کلابه بود شمار بربط کجا شناسد و چنگ و چغانه را. (لغت فرس چ اقبال ص 498)
جولاهه. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 498). به معنی جولاهه و بافنده باشد. (برهان). جولاه زیرا که شانه آلتی است معروف جولاه را و چون همیشه نظر بر آن دارد، او را به کوف شباهت داده اند. (فرهنگ رشیدی). در برهان به معنی جولاهه و بافنده آورده و در رشیدی گفته که چون جولاهه همیشه در شانه که آلت کار اوست نظر دارد او را به کوف شباهت داده اند و به کسر کاف اصح است. (انجمن آرا) (آنندراج). جولاهه. پای باف. بافنده. گوفشانه. نساج. حائک. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نفرین کنم ز درد فعال زمانه را کو کبر داد و مرتبت این کوفشانه را آن را که با مکوی و کلابه بود شمار بربط کجا شناسد و چنگ و چغانه را. (لغت فرس چ اقبال ص 498)
خویناد. رجوع به خویناد شود: روز حرب از پیش او خرچنگ وار پس خزیدن عادت بدخواه باد دم زده گردم ندیدم زین عمل اژدها در حرب او خویناه باد. ابوالفرج سنجری (از جهانگیری)
خویناد. رجوع به خویناد شود: روز حرب از پیش او خرچنگ وار پس خزیدن عادت بدخواه باد دم زده گردم ندیدم زین عمل اژدها در حرب او خویناه باد. ابوالفرج سنجری (از جهانگیری)
رکن الدین خورشاه الموتی. آخرین حکمران اسماعیلیان بر قلعۀ الموت بود که بوسیلۀ هلاکو از حکمرانی خلع و قدرت اسماعیلیان از قلعۀ الموت برچیده شد بسال 654 هجری قمری به تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 و جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله (فصل اسماعیلیه) و از سعدی تا جامی و تاریخ ادبیات ادوارد برون ج 3 و تاریخ مغول و حبیب السیر و روضه الصفا رجوع شود
رکن الدین خورشاه الموتی. آخرین حکمران اسماعیلیان بر قلعۀ الموت بود که بوسیلۀ هلاکو از حکمرانی خلع و قدرت اسماعیلیان از قلعۀ الموت برچیده شد بسال 654 هجری قمری به تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 و جامع التواریخ رشیدالدین فضل الله (فصل اسماعیلیه) و از سعدی تا جامی و تاریخ ادبیات ادوارد برون ج 3 و تاریخ مغول و حبیب السیر و روضه الصفا رجوع شود
نوعی گیاه از تیره نعناعیان با گلهای سفید یا گلی برگهای کوچک متقابل بیضوی و نوک تیز بدرازی یک سانتیمتر صعتر سعتر پودینه صحرایی یا آویشن شیرازی یا آویشن کوهی مزرنگوش وحشی
نوعی گیاه از تیره نعناعیان با گلهای سفید یا گلی برگهای کوچک متقابل بیضوی و نوک تیز بدرازی یک سانتیمتر صعتر سعتر پودینه صحرایی یا آویشن شیرازی یا آویشن کوهی مزرنگوش وحشی