به معنی کویستن است که کوفتن غله و غیر آن باشد، و به فتح اول و کسر اول هم آمده است. (برهان) (آنندراج). کوفتن غله. (ناظم الاطباء). کویستن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کویستن شود، کوفتن و زدن. (ناظم الاطباء)
به معنی کویستن است که کوفتن غله و غیر آن باشد، و به فتح اول و کسر اول هم آمده است. (برهان) (آنندراج). کوفتن غله. (ناظم الاطباء). کویستن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کویستن شود، کوفتن و زدن. (ناظم الاطباء)
پراکندگی و پریشانی. (برهان). پراکندگی. (جهانگیری) (رشیدی). و بعضی شوبست خوانده اند و بعضی شونست بمعنی افسون وعلاج گفته اند. تصحیفش معلوم نیست. (از انجمن آرا)
پراکندگی و پریشانی. (برهان). پراکندگی. (جهانگیری) (رشیدی). و بعضی شوبست خوانده اند و بعضی شونست بمعنی افسون وعلاج گفته اند. تصحیفش معلوم نیست. (از انجمن آرا)
کلمه استفهام است مرکب از که و است که از حروف روابط است، و این در ذوی العقول و غیرذوی العقول مستعمل است، برخلاف ’چیست’ که در غیرذوی العقول مستعمل می شود، (از آنندراج)، که است ؟ چه کس است ؟ (فرهنگ فارسی معین)، صورتی یا مخففی از ’کی است’ و ’که است’، کدام کس است، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کلمه فعل یعنی کی هست و چه کس است، (ناظم الاطباء)، من، (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) : دمنه را گفتا که تا این بانگ چیست با نهیب و سهم این آوای کیست ؟ رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کیست کش وصل تو ندارد سود کیست کش فرقت تو نگزاید؟ دقیقی (از یادداشت ایضاً)، نگه کرد تا کیست زیشان سوار عنان پیچ و گردنکش و نامدار، فردوسی، چه گویم که این بچۀ دیو کیست پلنگ دورنگ است یا خود پری است، فردوسی، که حسد هست دشمن ریمن کیست کو نیست دشمن دشمن ؟ عنصری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کیست که گوید تو را مگرنخوری می می خور و داد طرب ز مستان بستان، ابوحنیفۀ اسکافی، کیست که پیغام من به شهر شروان برد یک سخن از من بدان مرد سخندان برد، جمال الدین عبدالرزاق، ای خدای بی نهایت جز تو کیست چون تویی بی حد و غایت جز تو کیست، عطار، کیست آن صوفی شکم خوار خسیس تا بود با چون شما شاهان جلیس، مولوی، کیست آن یوسف دل حق جوی تو چون اسیری بسته اندر کوی تو، مولوی، کیست آن ظالم که از باد بروت ظلم کرده ست و خراشیده ست روت، مولوی، از آن بهره ورتر در آفاق کیست که در ملک رانی به انصاف زیست، سعدی (بوستان)، که این را ندانم چه خوانند و کیست نخواهد به سامان در این ملک زیست، سعدی (بوستان)، چنان است در مهتری شرط زیست که هر کهتری را بدانی که کیست، سعدی (بوستان)، یا رب این شمع دل افروز ز کاشانۀ کیست جان ما سوخت بپرسید که جانانۀ کیست، حافظ، دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو بازپرسید خدا را که به پروانۀ کیست، حافظ، می دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد که دل نازک او مایل افسانۀ کیست، حافظ، گر در شکست نفس به ما همعنان شوی دانی در این مصاف که اسپ دونده کیست، سالک قزوینی (از آنندراج)، از سراب مهر و مه سیراب کی گردد خلیل چشمۀ خضر و سواد لامکان پیداست کیست، میرزا طاهر وحید (از آنندراج)
کلمه استفهام است مرکب از که و است که از حروف روابط است، و این در ذوی العقول و غیرذوی العقول مستعمل است، برخلاف ’چیست’ که در غیرذوی العقول مستعمل می شود، (از آنندراج)، که است ؟ چه کس است ؟ (فرهنگ فارسی معین)، صورتی یا مخففی از ’کی است’ و ’که است’، کدام کس است، (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کلمه فعل یعنی کی هست و چه کس است، (ناظم الاطباء)، مَن، (ترجمان القرآن) (منتهی الارب) : دمنه را گفتا که تا این بانگ چیست با نهیب و سهم این آوای کیست ؟ رودکی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کیست کش وصل تو ندارد سود کیست کش فرقت تو نگزاید؟ دقیقی (از یادداشت ایضاً)، نگه کرد تا کیست زیشان سوار عنان پیچ و گردنکش و نامدار، فردوسی، چه گویم که این بچۀ دیو کیست پلنگ دورنگ است یا خود پری است، فردوسی، که حسد هست دشمن ریمن کیست کو نیست دشمن دشمن ؟ عنصری (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، کیست که گوید تو را مگرنخوری می می خور و داد طرب ز مستان بستان، ابوحنیفۀ اسکافی، کیست که پیغام من به شهر شروان برد یک سخن از من بدان مرد سخندان برد، جمال الدین عبدالرزاق، ای خدای بی نهایت جز تو کیست چون تویی بی حد و غایت جز تو کیست، عطار، کیست آن صوفی شکم خوار خسیس تا بود با چون شما شاهان جلیس، مولوی، کیست آن یوسف دل حق جوی تو چون اسیری بسته اندر کوی تو، مولوی، کیست آن ظالم که از باد بروت ظلم کرده ست و خراشیده ست روت، مولوی، از آن بهره ورتر در آفاق کیست که در ملک رانی به انصاف زیست، سعدی (بوستان)، که این را ندانم چه خوانند و کیست نخواهد به سامان در این ملک زیست، سعدی (بوستان)، چنان است در مهتری شرط زیست که هر کهتری را بدانی که کیست، سعدی (بوستان)، یا رب این شمع دل افروز ز کاشانۀ کیست جان ما سوخت بپرسید که جانانۀ کیست، حافظ، دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو بازپرسید خدا را که به پروانۀ کیست، حافظ، می دهد هر کسش افسونی و معلوم نشد که دل نازک او مایل افسانۀ کیست، حافظ، گر در شکست نفس به ما همعنان شوی دانی در این مصاف که اسپ دونده کیست، سالک قزوینی (از آنندراج)، از سراب مهر و مه سیراب کی گردد خلیل چشمۀ خضر و سواد لامکان پیداست کیست، میرزا طاهر وحید (از آنندراج)
دولتی است مستقل و به جز ’منطقۀ بیطرف’ که بالغ بر 5700 کیلومتر مربع است در حدود 15000 کیلومتر مربع مساحت دارد. در انتهای شمال غربی خلیج فارس و بین کشورهای عراق و عربستان واقع است و جمعیت آن اعم از شهرنشین و چادرنشین به 250000 تن بالغ می گردد و در حدود 50000 تن نیز برای اشتغال در صنایع نفت بدانجا روی آورده اند. قسمت اعظم مساحت کویت از سنگریزه و ریگ تشکیل یافته و در زیر آن طبقه ای از سنگهای شنی آهکی قرار دارد. مشهورترین وادی های کویت وادی الباطن و وادی ذی الرمه است. در موسم بارانهای زمستانی آب باران در گودالها و برکه ها جمع می شود و پس از مدتی به علت شدت تبخیر و قلت مقدار آب، خشک می گردد و آبهایی که در ریگزارها نفوذ می کند به صورت چاههای نزدیک به سطح زمین ظاهر می شود که گاهی آب آنها شیرین و گاهی شور است. در خلیج فارس جزایری چند وجود دارد که متعلق به کویت است و مهمترین آنها از جهت اقتصادی و انسانی جزیره فیلکاست که یگانه جزیره مسکون و پرآب است. صحرای کویت پس از پایان یافتن موسم باران در فصل بهار سبز و خرم می شود. در اطراف بعضی از قریه ها مانند ’جهره’ و ’الفنطاس’ در مساحتهای کوچکی زراعت به عمل می آیدو مهمترین محصول زراعتی آن یونجه و بعضی سبزیهاست، در قریۀ جهره درختان خرما نیز کاشته می شود. این زراعتهای مختصر از چاههایی که آب آنها به شوری مایل است مشروب می گردد. بعد از اکتشاف نفت دستگاههای تصفیۀ بزرگی برای تبدیل آب دریا به آب شیرین و آشامیدنی ایجاد کرده اند که از بزرگترین دستگاههای تصفیۀ آب در عالم است. در کویت گروهی از مهاجران سایر کشورها سکونت دارند که مهمترین آنها از جهت کثرت عده، ایرانیان و مردم پاکستان و هند و انگلیس و آمریکاست. ذخایر نفتی کویت اهمیت به سزایی دارد و به وسیلۀ شرکتهای مختلف استخراج می گردد. در سرزمینی که امروز کویت نامیده می شود در عهد جاهلیت و صدر اسلام قبایلی از عرب می زیستند که نام آنان تاکنون نیز برجای است. در سال 633 میلادی در عهد خلیفۀ اول بین سپاه عرب به فرماندهی خالد بن ولید و سپاه ایران به فرماندهی هرمز در نزدیکی کاظمه جنگی رخ داد. در اواسط قرن هجدهم میلادی مردم کویت شیخ صباح اول (جد امیران کنونی کویت) را به امارت برگزیدند. در سال 1866 میلادی امیر عبدالله دوم حاکم کویت تحت الحمایگی دولت عثمانی را پذیرفت و تا جنگ جهانی اول این وضع ادامه داشت. در سال 1899 میلادی اولین معاهده بین کویت و انگلیس منعقد گردید و در سال 1904 میلادی دولت انگلیس نخستین نمایندۀ عالی خود را به کویت فرستاد و از این پس بین شیخ نشین کویت و دولت بریتانیا قراردادهای مختلفی منعقد شد که مهمترین آنها قرارداد نفت است که در سال 1913 بسته شد و در همین سال دولت عثمانی از حقوق خود در کویت و قطر و بحرین و مسقط و عمان به نفع بریتانیا صرف نظر کرد. در سال 1923 دولت بریتانیا مرز بین کویت و عراق را به رسمیت شناخت. در سال 1950 چون امیر احمد الجابر درگذشت پسرعم و ولی عهدش امیر عبدالله السالم الصباح به امارت رسید. در عهد این امیر به سال 1961 کویت استقلال خود را به دست آورد و در سال 1962 اولین مجلس مؤسسان کویت با 34 عضو افتتاح گردید و در همین سال به جامعۀ دول عرب پیوست. (از الموسوعه العربیه). رجوع به همین مأخذ شود
دولتی است مستقل و به جز ’منطقۀ بیطرف’ که بالغ بر 5700 کیلومتر مربع است در حدود 15000 کیلومتر مربع مساحت دارد. در انتهای شمال غربی خلیج فارس و بین کشورهای عراق و عربستان واقع است و جمعیت آن اعم از شهرنشین و چادرنشین به 250000 تن بالغ می گردد و در حدود 50000 تن نیز برای اشتغال در صنایع نفت بدانجا روی آورده اند. قسمت اعظم مساحت کویت از سنگریزه و ریگ تشکیل یافته و در زیر آن طبقه ای از سنگهای شنی آهکی قرار دارد. مشهورترین وادی های کویت وادی الباطن و وادی ذی الرمه است. در موسم بارانهای زمستانی آب باران در گودالها و برکه ها جمع می شود و پس از مدتی به علت شدت تبخیر و قلت مقدار آب، خشک می گردد و آبهایی که در ریگزارها نفوذ می کند به صورت چاههای نزدیک به سطح زمین ظاهر می شود که گاهی آب آنها شیرین و گاهی شور است. در خلیج فارس جزایری چند وجود دارد که متعلق به کویت است و مهمترین آنها از جهت اقتصادی و انسانی جزیره فیلکاست که یگانه جزیره مسکون و پرآب است. صحرای کویت پس از پایان یافتن موسم باران در فصل بهار سبز و خرم می شود. در اطراف بعضی از قریه ها مانند ’جهره’ و ’الفنطاس’ در مساحتهای کوچکی زراعت به عمل می آیدو مهمترین محصول زراعتی آن یونجه و بعضی سبزیهاست، در قریۀ جهره درختان خرما نیز کاشته می شود. این زراعتهای مختصر از چاههایی که آب آنها به شوری مایل است مشروب می گردد. بعد از اکتشاف نفت دستگاههای تصفیۀ بزرگی برای تبدیل آب دریا به آب شیرین و آشامیدنی ایجاد کرده اند که از بزرگترین دستگاههای تصفیۀ آب در عالم است. در کویت گروهی از مهاجران سایر کشورها سکونت دارند که مهمترین آنها از جهت کثرت عده، ایرانیان و مردم پاکستان و هند و انگلیس و آمریکاست. ذخایر نفتی کویت اهمیت به سزایی دارد و به وسیلۀ شرکتهای مختلف استخراج می گردد. در سرزمینی که امروز کویت نامیده می شود در عهد جاهلیت و صدر اسلام قبایلی از عرب می زیستند که نام آنان تاکنون نیز برجای است. در سال 633 میلادی در عهد خلیفۀ اول بین سپاه عرب به فرماندهی خالد بن ولید و سپاه ایران به فرماندهی هرمز در نزدیکی کاظمه جنگی رخ داد. در اواسط قرن هجدهم میلادی مردم کویت شیخ صباح اول (جد امیران کنونی کویت) را به امارت برگزیدند. در سال 1866 میلادی امیر عبدالله دوم حاکم کویت تحت الحمایگی دولت عثمانی را پذیرفت و تا جنگ جهانی اول این وضع ادامه داشت. در سال 1899 میلادی اولین معاهده بین کویت و انگلیس منعقد گردید و در سال 1904 میلادی دولت انگلیس نخستین نمایندۀ عالی خود را به کویت فرستاد و از این پس بین شیخ نشین کویت و دولت بریتانیا قراردادهای مختلفی منعقد شد که مهمترین آنها قرارداد نفت است که در سال 1913 بسته شد و در همین سال دولت عثمانی از حقوق خود در کویت و قطر و بحرین و مسقط و عمان به نفع بریتانیا صرف نظر کرد. در سال 1923 دولت بریتانیا مرز بین کویت و عراق را به رسمیت شناخت. در سال 1950 چون امیر احمد الجابر درگذشت پسرعم و ولی عهدش امیر عبدالله السالم الصباح به امارت رسید. در عهد این امیر به سال 1961 کویت استقلال خود را به دست آورد و در سال 1962 اولین مجلس مؤسسان کویت با 34 عضو افتتاح گردید و در همین سال به جامعۀ دول عرب پیوست. (از الموسوعه العربیه). رجوع به همین مأخذ شود
رستنیی باشد که آن را به عربی حنظل خوانند و درخت آن را شری گویند. (برهان). بر وزن و معنی کبست است که حنظل باشد. (آنندراج). حنظل. (ناظم الاطباء). کوسته. کبست. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کبست و حنظل شود
رستنیی باشد که آن را به عربی حنظل خوانند و درخت آن را شری گویند. (برهان). بر وزن و معنی کبست است که حنظل باشد. (آنندراج). حنظل. (ناظم الاطباء). کوسته. کبست. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کبست و حنظل شود
به معنی نقاره و طبل و مانند آن باشد، (برهان)، به معنی کوس آمده است، (آنندراج)، نقاره و طبل و مانند آن، (ناظم الاطباء)، کوس: دلیران نترسند ز آواز کوست که آنجا دو چوب اند و یک پاره پوست، فردوسی (از آنندراج)، و رجوع به کوس شود، الم و آسیب و آزاری را نیز گویند که از پهلو بر پهلو و دوش بر دوش زدن و فروکوفتن بهم رسد و آن را عربان صدمه خوانند، (برهان)، همان کوس به معنی کوفتن و صدمه زدن، (آنندراج)، صدمه و تصادم و بهم خوردگی و ضرب و کوفتگی و درد و آسیب و آزار، (ناظم الاطباء)، کوس، آسیب، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، - کوست زدن، آسیب و صدمه زدن بر کسی یا زدن پهلو به پهلو یا دوش بردوش او، به یکدیگر برخوردن: شاکر نعمت نبودم یا فتی تا زمانه زد مرا ناگاه کوست، ابوشعیب (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، گر کسی رادرمی صله ببخشد ز حسد جهد آن کن که بهم برنزند کوست ترا، سوزنی (از آنندراج)، مقلوب لفظ پارس به تصحیف از کفت دارم طلب که علت پایم زده ست کوست، انوری (از آنندراج)، هزار بار به من بر طرب همی گذرد که کوست می نزند با دلم زهی چالاک، رضی الدین نیشابوری، و رجوع به کوس شود
به معنی نقاره و طبل و مانند آن باشد، (برهان)، به معنی کوس آمده است، (آنندراج)، نقاره و طبل و مانند آن، (ناظم الاطباء)، کوس: دلیران نترسند ز آواز کوست که آنجا دو چوب اند و یک پاره پوست، فردوسی (از آنندراج)، و رجوع به کوس شود، الم و آسیب و آزاری را نیز گویند که از پهلو بر پهلو و دوش بر دوش زدن و فروکوفتن بهم رسد و آن را عربان صدمه خوانند، (برهان)، همان کوس به معنی کوفتن و صدمه زدن، (آنندراج)، صدمه و تصادم و بهم خوردگی و ضرب و کوفتگی و درد و آسیب و آزار، (ناظم الاطباء)، کوس، آسیب، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، - کوست زدن، آسیب و صدمه زدن بر کسی یا زدن پهلو به پهلو یا دوش بردوش او، به یکدیگر برخوردن: شاکر نعمت نبودم یا فتی تا زمانه زد مرا ناگاه کوست، ابوشعیب (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، گر کسی رادرمی صله ببخشد ز حسد جهد آن کن که بهم برنزند کوست ترا، سوزنی (از آنندراج)، مقلوب لفظ پارس به تصحیف از کفت دارم طلب که علت پایم زده ست کوست، انوری (از آنندراج)، هزار بار به من بر طرب همی گذرد که کوست می نزند با دلم زهی چالاک، رضی الدین نیشابوری، و رجوع به کوس شود
کوفتگی باشد که از ضرب چوب و سنگ و امثال آن به کسی رسیده باشد. (برهان) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) ، کوفته شد و کوفته گردید. (برهان قاطع). مؤلف انجمن آرا در معنی این کلمه نویسد: به خاطرمیرسد که صاحبان فرهنگ در نگارش این لغت تصحیف خوانی کرده باشند و باء را یاء خوانده باشند و ضم را فتح دانسته باشند و کاف عربی را عجمی. و اصل لغت کوبست یعنی کوفته شده بوده باشد و کوبسته نیز به معنی کوفته و کوبیده به همین معنی است. آن را نیز در برهان کوبسته نوشته در جهانگیری گفته کویسته به اول مفتوح و ثانی مکسور و یای مجهول به معنی غلۀ کوفته است و این نیز کوبسته بوده یعنی کوبیده. والله اعلم. ظاهراً مصحف کویست است. رجوع به کویست و گویستن و کوستن. شود
کوفتگی باشد که از ضرب چوب و سنگ و امثال آن به کسی رسیده باشد. (برهان) (انجمن آرا) (فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) ، کوفته شد و کوفته گردید. (برهان قاطع). مؤلف انجمن آرا در معنی این کلمه نویسد: به خاطرمیرسد که صاحبان فرهنگ در نگارش این لغت تصحیف خوانی کرده باشند و باء را یاء خوانده باشند و ضم را فتح دانسته باشند و کاف عربی را عجمی. و اصل لغت کوبست یعنی کوفته شده بوده باشد و کوبسته نیز به معنی کوفته و کوبیده به همین معنی است. آن را نیز در برهان کوبسته نوشته در جهانگیری گفته کویسته به اول مفتوح و ثانی مکسور و یای مجهول به معنی غلۀ کوفته است و این نیز کوبسته بوده یعنی کوبیده. والله اعلم. ظاهراً مصحف کویست است. رجوع به کویست و گویستن و کوستن. شود
دوصد. مأتان. دودفعه صد. (از ناظم الاطباء). مأتین. نمایندۀ آن در ارقام هندیه ’200’ و در حساب جمل ’ر’ باشد. صاحب مجمل اللغه در ترجمه ماءه گوید: سد با سین است و اینکه صد با صاد است غلط است زیرا که دویست گواه است یعنی در کتابت که به سین نویسند - انتهی. از این رو برمی آید که دویست را مرکب از دو سد (صد) می داند: اگر سال گردد هزار و دویست بجز خاک تیره ترا جای نیست. فردوسی. بزد بر سرش تازیانه دویست بدو گفت کاین جای گفتار نیست. فردوسی. وزان نامداران هزار و دویست که صد شیر با جنگ ایشان یکیست. فردوسی. سرافراز گردی و مردی دویست بدو داد و گفتا که دیگر مایست. فردوسی. مترسید گفتا که گرشاسب نیست سری نامدار است و مردی دویست. اسدی. گفت دارم از درم نقره دویست نک ببسته سخت در گوشۀ ردیست. مولوی. اگر تو هزاری و دشمن دویست چو شب شد در اقلیم دشمن مایست. سعدی. - دویست درم شرعی، پنجاه و چهار توله و پنج ماشه و دو جو، و هر توله دوازده ماشه و هر ماشه به وزن دوازده جو. (از آنندراج) (از غیاث). - دویست یک، از دویست یکی. یک دویستم. یک بخش از دویست بخش. (یادداشت مؤلف)
دوصد. مأتان. دودفعه صد. (از ناظم الاطباء). مأتین. نمایندۀ آن در ارقام هندیه ’200’ و در حساب جمل ’ر’ باشد. صاحب مجمل اللغه در ترجمه ماءه گوید: سد با سین است و اینکه صد با صاد است غلط است زیرا که دویست گواه است یعنی در کتابت که به سین نویسند - انتهی. از این رو برمی آید که دویست را مرکب از دو سد (صد) می داند: اگر سال گردد هزار و دویست بجز خاک تیره ترا جای نیست. فردوسی. بزد بر سرش تازیانه دویست بدو گفت کاین جای گفتار نیست. فردوسی. وزان نامداران هزار و دویست که صد شیر با جنگ ایشان یکیست. فردوسی. سرافراز گردی و مردی دویست بدو داد و گفتا که دیگر مایست. فردوسی. مترسید گفتا که گرشاسب نیست سری نامدار است و مردی دویست. اسدی. گفت دارم از درم نقره دویست نک ببسته سخت در گوشۀ ردیست. مولوی. اگر تو هزاری و دشمن دویست چو شب شد در اقلیم دشمن مایست. سعدی. - دویست درم شرعی، پنجاه و چهار توله و پنج ماشه و دو جو، و هر توله دوازده ماشه و هر ماشه به وزن دوازده جو. (از آنندراج) (از غیاث). - دویست یک، از دویست یکی. یک دویستم. یک بخش از دویست بخش. (یادداشت مؤلف)
به معنی کوفتن غله و غیر آن باشد. (برهان) (آنندراج). زدن و کوفتن، و کوفتن غله. (ناظم الاطباء). غله کوفتن، و کویستیدن نیز آمده و در فرهنگ به معنی مطلق کوفتن گفته، و کویسته غلۀ کوفته. (فرهنگ رشیدی). کوستن. کویستیدن. کوفتن غله و غیر آن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوستن و کویستیدن شود
به معنی کوفتن غله و غیر آن باشد. (برهان) (آنندراج). زدن و کوفتن، و کوفتن غله. (ناظم الاطباء). غله کوفتن، و کویستیدن نیز آمده و در فرهنگ به معنی مطلق کوفتن گفته، و کویسته غلۀ کوفته. (فرهنگ رشیدی). کوستن. کویستیدن. کوفتن غله و غیر آن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوستن و کویستیدن شود