جدول جو
جدول جو

معنی کوکوز - جستجوی لغت در جدول جو

کوکوز
نوعی پارچۀ لطیف
تصویری از کوکوز
تصویر کوکوز
فرهنگ فارسی عمید
کوکوز
نوعی از قماش لطیف باشد، (برهان) (فرهنگ رشیدی)، نوعی از قماش لطیف و نظیف و نفیس باشد، (آنندراج)، نوعی از قماش ابریشمین زردوزی، (ناظم الاطباء) :
تشریفهای فاخر کرده روان ز هر سو
نخ و نسیج و کمخا، کوکوز و سای ساره،
نزاری (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
کوکوز
نوعی پارچه لطیف و نفیس است: تشریفهای فاخر کرده روان زهر سو نخ و نسیج و کمخا کوکوز و سای ساده. (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار
کوکوز
نوعی از پارچه ابریشمین زر دوزی
تصویری از کوکوز
تصویر کوکوز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نوعی خوراک که سبزی یا سیب زمینی کوبیده را با سفیده و زردۀ تخم مرغ مخلوط کرده و بعد در روغن سرخ می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوکو
تصویر کوکو
آواز فاخته
فاخته، پرنده ای خاکی رنگ، کوچکتر از کبوتر با طوق دور گردن که گوشت آن برای معالجۀ رعشه، فالج و سستی اعضا مفید است، کبوک، ورقا، کالنجه، صلصل برای مثال آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو / بر درگه او شهان نهادندی رو ی دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای / بنشسته همی گفت که کوکو کوکو (خیام - ۱۰۲)
فرهنگ فارسی عمید
دولادولا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به کوزکوز رفتن ذیل ترکیب های کوز شود
لغت نامه دهخدا
صدا و آواز فاخته را گویند، (برهان)، آواز فاخته مثل پوپو آواز هدهد، و با لفظ زدن و کردن مستعمل، (آنندراج)، آواز و صدای فاخته، (ناظم الاطباء)، اسم صوت کوکو، حکایت صوت کوکو، آواز فاخته، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای
بنشسته همی گفت که کوکو کوکو،
خیام (از فرهنگ فارسی معین)،
آن خواجه که خویش را هلاکو می گفت
وز کبر سخن به چشم و ابرو می گفت
بر کنگرۀسرای او فاخته ای
دیدم که نشسته بود و کوکو می گفت،
؟ (از آنندراج)،
و رجوع به معنی بعد شود،
- کوکو زدن، کوکو کردن، آوای کوکو برآوردن، بانگ کوکو سر دادن:
فاخته هر صبح که کوکو زند
سوختگی از جگرم بو زند،
امیرخسرو (از آنندراج)،
- کوکو کردن، کوکو زدن، آوای کوکو برآوردن:
فاخته چون نغمۀ دلجو کند
بوم چرا بیهده کوکو کند،
امیرخسرو (از آنندراج)،
و رجوع به ترکیب قبل شود،
- کوکوگوی، که بانگ کوکو برآورد، که کوکو کند:
باز مردان چو فاخته در کوی
طوق در گردنند کوکوگوی،
سنائی،
،
فاخته، (ناظم الاطباء)، مرغی است که آوایی شبیه به کوکوبرآرد و بعضی ملل دیگر نیز همین نام را بدو دهند چنانکه فرانسوی ها، طیری از طیور که در لانۀ دیگران تخم گذارد و حضانت و تربیت جوجه های او را مرغان دیگر کنند، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، اسم صوت که به مرغ اطلاق شده، (حاشیۀ برهان چ معین)، پرنده ای است ازراستۀ برشوندگان که زیبا و دارای منقاری ضعیف و بالها و دمش نسبتاً طویل و پاهایش کوتاه است، این پرنده از حشرات مختلف تغذیه می کند، رنگ پرهایش خاکستری متمایل به آبی و پرهای زیر شکمش روشن تر از قسمتهای دیگر بدن است، عاطفۀ مادری کوکو بسیار کم و مشهور به بی عاطفگی است و جوجه هایش نیز به قدرناشناسی شهرت دارند، وجه تسمیۀ وی به سبب آوازش (که شبیه به ’کوکو’است) می باشد، فاخته، صلصل، (فرهنگ فارسی معین)، خاگینه را نیز گفته اند، (برهان)، به معنی خورش خاگینه معروف است، (انجمن آرا)، خاگینه، تواهه، (فرهنگ فارسی معین)، نوعی از مأکولات که از بیضه سازند، (آنندراج)، نوعی از مأکولات که از بیضۀ مرغ سازند، (غیاث)، طعامی که از گندنای کوبیده و جز آن با خایۀ زده درروغن سرخ کنند، قسمی از طعام با خایۀ مرغ و سبزی کوفته کرده، چون مطلق گویند، طعامی از خایۀ مرغ و گندنا و اگر با چیزی دیگر غیرگندنا باشد کوکو را بر آن اضافه کنند: کوکوی سیب زمینی، کوکوی بادنجان و غیره، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، نوعی غذا، طرز تهیۀ آن معمولاً چنین است: چند دانه تخم مرغ را با قدری نمک و فلفل و یک قاشق آب در ظرفی ریزند و با چنگال آن را خوب هم زنند تا کاملاً صاف و یکرنگ شود، مقداری جعفری نرم کرده نیز داخل کنند و سپس مقداری کره یا روغن داغ کرده، تخم زده را در روغن ریزند و ظرف را کمی تکان دهند تا بدان نچسبد، همین که زیر آن سفت شد با کارد یا چنگال آن را به روی دیگر گردانند یا از یک طرف آن را لوله کنند تا اطراف آن سرخ شود، ولی میان نیمه بسته و نرم بماند و آتش ملایم به کار برند تا به خوبی طبخ صورت گیرد و زیاد سفت نشود، کوکو به سبب مخلوط شدن با سبزیها و حبوبات و گوشت انواعی دارد، مانند: کوکوی اسفناج، کوکوی بادنجان، کوکوی تره، کوکوی سبزی، کوکوی لوبیای سبز، کوکو شبت، کوکوی گوشت، کوکوی ماش و باقلا، کوکوی ماهی و غیره، (فرهنگ فارسی معین)،
تکرار ’کو’، کجاست ؟ کجاست ؟ (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کورکوز. گورگوز. از جانب مغول والی خراسان ومازندران بود. در زمان منکوقاآن به سبب دانستن خط اویغوری تقربی یافت و در مهمات و مصالحی که بدو مفوض می شد، کفایتی نشان داد تا به ولایت خراسان و مازندران رسید و در آخرکار مسلمان شد. وی بفرمان قرااغول نوادۀ جغتای به قتل رسید. (از تاریخ جهانگشا چ اروپا ج 2 صص 225-241). رجوع به تاریخ مغول و گورگوز شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کرکز. (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری). علامت راه، دلیل و راهبر. (برهان) (ناظم الاطباء) :
با وی به زبان حال گفتم
این قصه چنان که هست کرکوز.
حکیم نزاری (از جهانگیری).
رجوع به کرکز شود
لغت نامه دهخدا
(کُ / کو کُ وَ / وِ)
به معنی کوکنک است که جغد باشد. (برهان) (آنندراج). کوکن و جغد. (ناظم الاطباء). کوکه. کوکن. کوتنک. جغد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(زِیَ)
جنبیدن در رفتار و شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : کوکی الرجل کوکوه، جنبید در رفتار و شتافت. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دویدن کوتاه قامت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ازجانب ’اوکتای قاآن’ والی خراسان بود و در زمان توراکینا خاتون از حکومت معزول و محبوس و امیر ارغون به جای وی منصوب شد، (از تاریخ جهانگشای جوینی ص 199)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوکو
تصویر کوکو
صدا و آواز فاخته مانند آواز هدهد را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکوز
تصویر کرکوز
علامت راه، راهبر راهنما دلیل بلد: (ور (گر) ز حیوان به پیشت آید بز هست آن هم بتفرقه کرکز) (آذری طوسی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوکو
تصویر کوکو
فاخته، آواز و صدای فاخته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوکو
تصویر کوکو
غذایی که از سرخ کردن سبزی ها، سیب زمینی با تخم مرغ تهیه می شود
فرهنگ فارسی معین
فاخته، قمری، خاگینه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
در فارسی نیز کوکو گویند، که انواع آن شامل کوکو سبزی، کوکوری
فرهنگ گویش مازندرانی