جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با کوکوز

کوکوز

کوکوز
نوعی پارچه لطیف و نفیس است: تشریفهای فاخر کرده روان زهر سو نخ و نسیج و کمخا کوکوز و سای ساده. (نزاری)
فرهنگ لغت هوشیار

کوکوز

کوکوز
نوعی از قماش لطیف باشد، (برهان) (فرهنگ رشیدی)، نوعی از قماش لطیف و نظیف و نفیس باشد، (آنندراج)، نوعی از قماش ابریشمین زردوزی، (ناظم الاطباء) :
تشریفهای فاخر کرده روان ز هر سو
نخ و نسیج و کمخا، کوکوز و سای ساره،
نزاری (از فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا

کرکوز

کرکوز
علامت راه، راهبر راهنما دلیل بلد: (ور (گر) ز حیوان به پیشت آید بز هست آن هم بتفرقه کرکز) (آذری طوسی)
کرکوز
فرهنگ لغت هوشیار

کرکوز

کرکوز
کورکوز. گورگوز. از جانب مغول والی خراسان ومازندران بود. در زمان منکوقاآن به سبب دانستن خط اویغوری تقربی یافت و در مهمات و مصالحی که بدو مفوض می شد، کفایتی نشان داد تا به ولایت خراسان و مازندران رسید و در آخرکار مسلمان شد. وی بفرمان قرااغول نوادۀ جغتای به قتل رسید. (از تاریخ جهانگشا چ اروپا ج 2 صص 225-241). رجوع به تاریخ مغول و گورگوز شود
لغت نامه دهخدا

کرکوز

کرکوز
کرکز. (آنندراج) (انجمن آرا) (جهانگیری). علامت راه، دلیل و راهبر. (برهان) (ناظم الاطباء) :
با وی به زبان حال گفتم
این قصه چنان که هست کرکوز.
حکیم نزاری (از جهانگیری).
رجوع به کرکز شود
لغت نامه دهخدا

کوکوه

کوکوه
به معنی کوکنک است که جغد باشد. (برهان) (آنندراج). کوکن و جغد. (ناظم الاطباء). کوکه. کوکن. کوتنک. جغد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

کوکوه

کوکوه
جنبیدن در رفتار و شتافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : کوکی الرجل کوکوه، جنبید در رفتار و شتافت. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، دویدن کوتاه قامت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

کوزکوز

کوزکوز
دولادولا، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به کوزکوز رفتن ذیل ترکیب های کوز شود
لغت نامه دهخدا