جدول جو
جدول جو

معنی کوکتیل - جستجوی لغت در جدول جو

کوکتیل(کُکْ تِ)
کوکتل. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کوکتل شود
لغت نامه دهخدا
کوکتیل
مخلوطی از مشروبات مختلف (جین ویسکی و غیره)
تصویری از کوکتیل
تصویر کوکتیل
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توکیل
تصویر توکیل
وکیل گرفتن، کسی را از طرف خود وکیل ساختن و کاری را به عهدۀ او گذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوکتل
تصویر کوکتل
نوعی سوسیس کوچک، مخلوطی از نوشابه های مختلف به ویژه جین، ویسکی و براندی
فرهنگ فارسی عمید
(کُکْ)
میشل وان. نقاش فلاماندی (1497 یا 1499-1592 میلادی). شاگرد ’برنارد وان اورلی’ و مجذوب رافائیل بود و به همین علت به ایتالیا رفت و در سال 1532 میلادی با شهرت درخشانی وارد رم گردید و تابلو ’رستاخیز ناجی’ را برای کلیسای ’سن پیر’ ساخت. در بازگشت به میلان به سال 1543 میلادی محراب سن لوک را به سبک سه لوحه ای نقاشی کرد. لوئی دوم او را نقاش مخصوص خود خواند و او را واداشت که پرده های نقاشی فراوانی به وجود آورد. (از لاروس و کیه)
لغت نامه دهخدا
(تَ رَهَْ هَُ)
وکیل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار). وکیل گردانیدن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). گماشتن دیگری را بجای خود که از جانب او در آنچه مالک آن است تصرف کند. (از تعریفات جرجانی) ، کاری با کسی (به کسی) گذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (از غیاث اللغات) (از آنندراج). گذاشتن کار را به کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کسی را بر چیزی گماشتن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برگماشتن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) ، نظارت. تحت نظر قرار دادن شخص یا مال را. مرحوم دهخدا در یادداشتی آرد: توکیل اموال کسی، امری است مقدمۀ مصادره و آن، گماشتن کسانی باشد بر اموال کسی تا سپس اموال او را مصادره کنند. رجوع به ابن خلکان چ تهران ص 36 س 14 شود: سرهنگان پادشاه به سوابق فضل او معترف بودند و به شکر آن مرتهن لاجرم در مدت توکیل او رفق و ملاطفت کردند. (گلستان سعدی)
لغت نامه دهخدا
وزنی است معروف، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کُ کُ تا)
بازیی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به کتکت (ک ک ) شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
نام کرکیلی دژ درآیرم، و در آنجا دزدانی ساکن بوده اند که آنان را کرکیلی می گفته اند و جمع آن کراکله آمده است. (یادداشت مؤلف). رجوع به کراکله شود
لغت نامه دهخدا
(کَ تِ)
منزلی است به راه رقه. (منتهی الارب). نام منزلگاهی در راه رقه. (ناظم الاطباء). از نواحی سرزمین ذبیان بعد از سرزمین کلب. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
یکی از موادی است که غشای سلولی گیاهان را تشکیل می دهد، کوتین از مواد مختلفۀ شیمیایی که ساختمان قطعی آنها بر علمای شیمی مجهول است و همچنین از اسیدهای مختلف آلی و سرین که یکی از مواد مومی O H32 C20 است ترکیب یافته است، (گیاه شناسی ثابتی ص 38 و 56)
لغت نامه دهخدا
(کُ کَ بی یِ)
دهی است. (از معجم البلدان). و منه المثل: ’دعوا دعوه کوکبیه’ و اصل آن چنان است که عاملی بر مردم آنجا ستم روا داشت، ایشان وی را نفرین کردند و او مرد، و این مثل سایر شد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(کُ بُ)
نام دهی است به خلخ. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 82)
لغت نامه دهخدا
طایفه ای از ایلهای کرد ایران که در حدود 30 خانوار است و در جوانرود مسکن دارند، (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 62)
لغت نامه دهخدا
(کْرُ / کُ رُ کُ)
کروکودیل. تمساح. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به تمساح کروکودیل شود
لغت نامه دهخدا
شهری از گرجستان، و ولات گرجستانات متعلّقه به ایران، گرجستان، کارتیل و کاخت و تفلیس است، (تذکره الملوک چ 2 ص 5) : ارکلی خان والی گرجستان، کاخت و کارتیل مقدمش را گرامی و او را به تفلیس برده منزلی مرغوب به جهت او مهیا و جمعی را به خدمت و پرستاریش مأمور ساخت، (مجمل التواریخ گلستانه ص 348)، رقم اشفاق آمیز بارکلی خان والی کاخت و کارتیل در طلب آزادخان به جانب گرجستان روانه ساخت، (ایضاً مجمل التواریخ ص 349)، و رجوع به لغت کاخت شود
لغت نامه دهخدا
(تُکْ)
سیاستمدار و نویسندۀ سیاسی فرانسه است (1805-1859 میلادی) که به عضویت آکادمی فرانسه نائل گردید. او راست: دمکراسی در امریکا. کهنه رژیم. انقلاب. (از لاروس). رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
نام پادشاه پافلاگونیه و دست نشاندۀ پادشاهان هخامنشی بود. (از ایران باستان). رجوع به همان مأخذ ج 2 ص 1106 شود
لغت نامه دهخدا
اسب سواری، کوتل، کتل، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کوتل و کتل شود
لغت نامه دهخدا
(کُکْ تِ)
کوکتیل. مخلوطی از مشروبات مختلف (جین، ویسکی و غیره). (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
از مقیاسهای حجم در قدیم معادل 27 لیتر. (ایران باستان ج 1 ص 166)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان باراندوزچای که در بخش حومه شهرستان ارومیه واقع است و 358 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(تَ ثَءْ ءُ)
گل کردن و یا خمیرکردن با دست (؟). (ناظم الاطباء). مدور کردن و جمع کردن چیزی را، تسمین. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
قیطانهای بافته شده بالوان مختلف که افسران و آجودانهای بعض هنگها بشانه خود آویزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتال
تصویر کوتال
مغولی کتل بنگرید به کتل اسب سواری
فرهنگ لغت هوشیار
نادرست نویسی غوتیل واژه پارسی است و همان است که واژه قوتی یاقوطی راازآن برگرفته اند. اندازه است برای کشیدن برنج یابج وهرغوتیل برابربایک چهارم باراسپ یانیم لنگه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توکیل
تصویر توکیل
وکیل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرکدیل
تصویر کرکدیل
تمساح توضیح: احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاکتین
تصویر کاکتین
فرانسوی خارین از دارو های گیاهی
فرهنگ لغت هوشیار
(کشتی رانی) حوضی چوبین است در اندرون کشتی از طرف سینه که در مواقع طوفان آب دریا که بکشتی آید در آن جمع شود (سواحل خلیج فارس)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتال
تصویر کوتال
اسب سواری
فرهنگ فارسی معین
((کَ))
حوضی چوبین است در اندرون کشتی از طرف سینه که در مواقع طوفان آب دریا که به کشتی آید در آن جمع شود (سواحل خلیج فارس)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توکیل
تصویر توکیل
((تُ))
کسی را وکیل خود کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوکتل
تصویر کوکتل
((کُ تِ))
مخلوطی از مشروبات مختلف (جین، ویسکی و غیره)
فرهنگ فارسی معین
از پا افتادن ناشی از خستگی، از حال رفته و درهم کوفته در
فرهنگ گویش مازندرانی