جدول جو
جدول جو

معنی کوچال - جستجوی لغت در جدول جو

کوچال
کاچال و اسباب و ادوات خانه و مایحتاج خانه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

یخچال طبیعی که در کوه ها و مکان های مرتفع و دره هایی که دارای برف های دائمی و در معرض وزش بادهای سرد هستند تشکیل می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوچال
تصویر پوچال
پوشال، گیاه خشک، تراشۀ چوب، ساقه های نازک نی و جگن و گیاه های دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوپال
تصویر کوپال
گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه، برای مثال نمایم به گیتی یکی دستبرد / که گردد ز کوپال من کوه خرد (نظامی۵ - ۹۲۳)، کنایه از گردن ستبر و بر و بازوی قوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوبال
تصویر کوبال
کوپال، گرز، از آلات جنگ که در قدیم به کار می رفته و از چوب و آهن ساخته می شده و سر آن بیضی شکل یا گلوله مانند بوده و آن را بر سر دشمن می زدند، گرزه، دبوس، لخت، چماق، سرپاش، سرکوبه، عمود، مقمعه، گردن ستبر و بر و بازوی قوی
فرهنگ فارسی عمید
کوچنده، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، در حال کوچیدن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو)
نام حوضی از یخ طبیعی به البرز به شمال تهران. توسعاً هر حوض طبیعی یخ. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). گردنه ایست بین شهرستانک و تهران. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
آلات خانه باشد چون فرش و اوانی، و سیار (سپار) همین باشد، (فرهنگ اسدی چ هرن ص 80)، آلات خانه باشد از هر نوعی، (لغت فرس اسدی چ عباس اقبال)، آلات خانه بود از هرلونی که باشد از قماش و آنچه بدان ماند، (اوبهی)،
بمعنی کاچار است که آلات و ضروریات خانه باشد از هر گونه و بمعنی متاع و اسباب هم آمده است، (برهان) :
زود بردند و آزمودندش
همه کاچالها نمودندش،
عنصری،
بخواست آتش و آن کنده را بکند و بسوخت
نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال،
بهرامی،
زترکتاز حوادث در این فتن ما را
نه خانه ماند و نه مانه، نه رخت و نی کاچال،
شمس فخری،
مؤلف گوید: بگمانم مصحف کاخال باشد منسوب به کاخ مثل چنگال منسوب به چنگ و نظایر آن و نسخه بدل هم در شعر عنصری در فرهنگ اسدی چ هرن کاخال هست، تحقیقاتی من در کاچال و کاخال کرده ام، رجوع به کاخال شود، بعد از آن کلمه کاچار را در نسخۀ حاشیۀفرهنگ اسدی نخجوانی یافتم، ازینرو گمان میکنم کاچارو کاچال و کاخال هر سه صحیح باشد
لغت نامه دهخدا
نام مبارزی است از خویشان پادشاه روس، (جهانگیری) (برهان)، و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است، (برهان)
لغت نامه دهخدا
لخت آهنین بود، تازیش عمود است، (لغت فرس اسدی)، عمود و گرز آهنین را گویند، (برهان)، به معنی گرزو عمود باشد و به بای عربی معنی آن روشن تر شود یعنی کوبندۀ بال و بازو و به قانونی که در فارسی رسم است یک با را حذف کرده کوب بال را کوبال گویند، (آنندراج)، گوپال، کردی، کوپال (عصا، چوب دست چوپان)، کوپال (چوب دست شبان)، ولف در شاهنامه گوپال (با کاف پارسی) آورده است، (حاشیۀ برهان چ معین) :
به پای آورد زخم کوپال من
نراند کسی نیزه بربال من،
فردوسی (از لغت فرس)،
از او باد بر سام نیرم درود
خداوند شمشیر و کوپال و خود،
فردوسی،
اگر داد مردی بخواهیم داد
ز کوپال و شمشیر گیریم یاد،
فردوسی،
بر و بر منوچهر کرد آفرین
که بی تو مباد اسب و کوپال و زین،
فردوسی،
ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت
چون کرنجی که فروکوفته باشد به جواز،
فرخی،
این ز کوپال گران خوردن مغفر همه پست
وآن ز خون دل و از خون جگر جوشن تر،
فرخی،
من نه مسلمانم و نه مرد جوانمرد
تا سرتان نگسلم ز دوش به کوپال،
منوچهری،
از دل گردان برآرزهره به پیکان
در سر مردم بکوب مغز به کوپال،
منوچهری،
یکی تیغ پولاد گرز گران
همان درع و کوپال و برگستوان،
اسدی،
زبر مغز کوبنده کوپال بود
به زیر از یلان بر سر و یال بود،
اسدی،
ز گردان خاور سواری چو ببر
برون تاخت با گرز و کوپال و گبر،
اسدی (از آنندراج)،
ز نیزه نیستان شده روی خاک
زکوپالها کوه گشته مغاک،
نظامی،
ز بس زخم کوپال خاراستیز
زمین را شده استخوان ریزریز،
نظامی،
بر آن بود رایم که عزم آورم
به کوپال با پیل رزم آورم،
نظامی،
نمایم به گیتی یکی دستبرد
که گردد ز کوپال من کوه خرد،
نظامی،
نه در خشت و کوپال و گرز گران
که آن شیوه ختم است بر دیگران،
سعدی،
، گردن سطبر و گنده را نیز گفته اند، (برهان)، گردن سطبر و قوی، (آنندراج) :
جوانی و کوپال و نیرو نماند
ز من هیچ جزنام نیکو نماند،
فردوسی (از فرهنگ رشیدی)،
من از دور دیدم بر و یال اوی
چنان برز بالا و کوپال اوی،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
اسب سواری، کوتل، کتل، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به کوتل و کتل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُو)
رجوع به گوگال شود
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو)
یخچال طبیعی بر قلل کوههای بلند. یخچالهای طبیعی. جائی ازکوهستان که در آن یخ طبیعی از قدیم گرد شده باشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
مغاک و خندق و گودال، (از اشتینگاس) (ناظم الاطباء)، رجوع به گودال شود، چاه، کج بیل، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: کون، بن + آل، حرف نسبت، در اصطلاح بنایی، بن برون سوی دیواری، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
میوۀ درخت داز، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است و 831 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
از پوچ + ال، پسوند نسبت، آنچه از دم رندۀ نجار پیدا آید و مانند آن، پوشال
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان بهنام پازکی است که در بخش ورامین شهرستان تهران واقع است و 450 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کودال
تصویر کودال
خندق، گودال
فرهنگ لغت هوشیار
یخچال طبیعی، جائی از کوهستان که در آن یخ طبیعی از قدیم گرد شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوچال
تصویر پوچال
آنچه از دم رنده نجار پیدا آید و مانند آن پوشال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاچال
تصویر کاچال
کاچار: (بخواست آتش و آن کنده را بکند و بسوخت نه کاخ ماند و نه تخت و نه تاج و نه کاچال) (بهرامی)
فرهنگ لغت هوشیار
گرز آهنین عمود: وز و باد بر سام نیرم درود خداوند شمشیر و کوپال و خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتال
تصویر کوتال
مغولی کتل بنگرید به کتل اسب سواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوچال
تصویر پوچال
تراشه چوب، پوشال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از توچال
تصویر توچال
((تُ))
یخچال طبیعی در کوه ها و دره هایی که برف های دایمی دارند، نام یکی از کوه های رشته کوه البرز در شمال تهران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاچال
تصویر کاچال
ضروریات، وسایل خانه از هر چیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوتال
تصویر کوتال
اسب سواری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوپال
تصویر کوپال
عمود، گرز آهنین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کاچال
تصویر کاچال
اثاث
فرهنگ واژه فارسی سره
یخچال طبیعی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
عمود، گرز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از کوه های اطراف دهکده کندلوس نور
فرهنگ گویش مازندرانی
چاله ای که جهت دو ریز مازاد دوغ تلم تعبیه شود
فرهنگ گویش مازندرانی