جدول جو
جدول جو

معنی کؤداء - جستجوی لغت در جدول جو

کؤداء
(کُ ءَ دا)
دم سرد دراز. (منتهی الارب). تنفس دراز از اندوه یا رنج. (ازاقرب الموارد). دم سرد دراز و آه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(لُءَ)
جمع واژۀ لئیم. (منتهی الارب) :
ارادوا بها جمعالحطام فادرکوا
و ماتوا و دامت سنهاللؤماء.
ابوالعلاء معری
لغت نامه دهخدا
(کَ)
داه. (منتهی الارب) (آنندراج). کنیز و داه. (ناظم الاطباء). کنیز، و به جهت سرعت او در خدمت چنین گویند. (از اقرب الموارد). رجوع به دو مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ناقۀ بزرگ کوهان. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر بزرگ کوهان. ج، کوم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مؤنث اکوع. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مؤنث اکوع، زنی که کاع آن بزرگ باشد و یا استخوانهای زند آن کج بود. (ناظم الاطباء). و رجوع به اکوع شود
لغت نامه دهخدا
دوشاب است که آن را از شیرۀ انگور پزند، (از برهان) (ناظم الاطباء)، به فارسی رب عنب است، (فهرست مخزن الادویه)، به فارسی رب عنب است که نیز به فارسی دوشاب گویند، (از آنندراج)، کوشاب، (برهان) (آنندراج) :
نتوان کرد از کدو کوداب
نه ز ریکاسه کس کند سنجاب،
عنصری،
نگر که چون بود احوال عیش آن بدبخت
که شهد فایق اوشد ز راوق کوداب،
شمس فخری
لغت نامه دهخدا
مغاک و خندق و گودال، (از اشتینگاس) (ناظم الاطباء)، رجوع به گودال شود، چاه، کج بیل، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
لمعه کوساء، پاره گیاه خشک درهم بر یکدیگر پیچیده. ج، لماع کوس. (منتهی الارب). درهم پیچیدۀ بسیار گیاه. ج، کوس. گویند: لماع کوس و کذلک رمال کوس، ای متراکمه. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مؤنث اکوب یعنی باریک گردن و کلان سر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(قَ)
مؤنث اقود: ناقه قوداء، ناقۀ دراز پشت و گردن، پشتۀ بلند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ وادی.
لغت نامه دهخدا
(اَ وِدْ دا)
جمع واژۀ ودید. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (منتهی الارب). محبان و دوستداران. (از اقرب الموارد). دوست دارندگان. (آنندراج) (غیاث اللغات).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دأداءه. سخت دویدن شتر یا تیز رفتن. (منتهی الارب). و رجوع به دأداءه شود
لغت نامه دهخدا
(ها ءُ لا ءِ)
این گروه. و این مرکب است از هاء تنبیه + اولاء اسم اشاره
لغت نامه دهخدا
(وُ دَ)
جمع واژۀ ودود. به معنی دوست و بسیارمحبت. (منتهی الارب). رجوع به ودود شود
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ فْ فُ)
نرم رفتن، نرم راندن. (ناظم الاطباء). رجوع به ارواد شود
لغت نامه دهخدا
(رُ ءَ)
جمع واژۀ رئیس. سران. بزرگان. مهتران: یکی از رؤسای حلب که مرا با او سابقۀ معرفتی بود گذر کرد. (گلستان). و رجوع به رئیس شود
لغت نامه دهخدا
(ثَءْ)
کنیزک و زن گول، ماانا ابن ثأداء، نیستم عاجز، پرستار
لغت نامه دهخدا
(ثُ ءَ)
دهن دره. خمیازه. آسا. بیاستو. فاژه. (دهار). ثأب. تثاؤب. و در مثل است: أعدی من الثؤباء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
دأداءه. دأداء. (لیله...) ، دأداه. سخت تاریک (شب). (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ضُ ءَ)
جمع واژۀ ضئیل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(کُ بَ)
کبد. کبد. کبداء. کبیداه. میانۀ آسمان. (منتهی الارب). وسط آسمان. (از اقرب الموارد). و رجوع به کبد و کبداء و کبیداه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دویدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
رفیق و مصاحب شهری و هم شهری، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ وَ)
سوداء. (بحر الجواهر). مصغر سوداء. (منتهی الارب) ، میانۀ دل. (بحر الجواهر). میان دل. (مهذب الاسماء) (دهار). دانۀ دل. (دهار) (منتهی الارب). سویداءالقلب. دانۀ دل. (ناظم الاطباء). رجوع به سودا و سویدا شود
لغت نامه دهخدا
(رُءْ)
رؤیا. آنچه در خواب بینند. ج، رؤی ̍. (ناظم الاطباء). در متون دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از کهداء
تصویر کهداء
کنیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کودال
تصویر کودال
خندق، گودال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبداء
تصویر کبداء
میانه آسمان، دستاس آسیای دستی، شکمدار: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاداء
تصویر کاداء
سختی، ستم، اندوه، شب تار، پرهیز
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از الخاط چهارگانه بدن، مرض مالیخولیا، فساد فکر، خیالبافی، و بفارسی بمعنی عشق و جنون و هوا و هوس هم گویند، خل سیاهابی از خل (خلط) های چهارگانه، سیاه مونث اسود سیاه، یکی از اخلاط چهار گانه که مقر آن طحال است، مالیخولیا وسواس، خیال فاسد، دلگیر ملالت، هوی و هوس میل شدید، عشق. یا سر (به کسر اول و تشدید یا تخفیف دوم) و سوداء. اسرار و اندیشه های باطن: ای که انکار کنی عالم درویشانرا - تونه (چه) دانی که سودا و سر است ایشانرا ک (بدایع سعدی چاپ کاویانی ص 3) توضیح بعضی سر و سودا به فتح سین اول خوانند و صحیح نیست: جانم ز سر کون بسودا در اوفتاد دل زو سبق ببرد و بغوغا در اوفتاد (عطار) یا سودا دل (قلب) دانه دل سویدای قلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویداء
تصویر سویداء
دانه سیاه، دانه دل دانه سیاه، نقطه سیاه دل حبا القلب دانه دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبیداء
تصویر کبیداء
کبیداه: میانه آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوداء
تصویر اوداء
جمع ودید، دوستان، دوستداران، دوست دارندگان، محبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویداء
تصویر سویداء
((سُ وَ یا وِ))
دانه سیاه، نقطه سیاه دل
فرهنگ فارسی معین