جدول جو
جدول جو

معنی کوهنگ - جستجوی لغت در جدول جو

کوهنگ(هََ)
به معنی خیز کردن وبرجستن باشد. (برهان). به معنی جستن به فتح جیم، مرادف خیزیدن است. (آنندراج). برجستن. (فرهنگ رشیدی) (از فرهنگ جهانگیری). خیز و برجستگی. (ناظم الاطباء).
- با کوهنگ شدن چشم، قمع. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (احمد بن علی بیهقی، از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوهرنگ
تصویر کوهرنگ
(پسرانه)
نام دره و رودخانه ای در زردکوه بختیاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کورنگ
تصویر کورنگ
(پسرانه)
نام پسر گرشاسپ از پادشاهان پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کورنگ
تصویر کورنگ
کرند، اسبی که رنگ آن میان زرد و بور باشد، کرن، کرنگ، کران
فرهنگ فارسی عمید
حلقۀ چوبی که در سر ریسمان می بندند و هنگام بستن بار سر ریسمان را از آن می گذرانند و می کشند، رکاب چوبی، دانۀ لعاب دار، جرعۀ آب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
به معنی کدنگ است، و آن چوبی باشد که گازران بدان جامه را کوبند یعنی دقاقی کنند و آن را کوتنگ گازر هم می گویند و به عربی مدقه خوانند. (برهان) (آنندراج). کدنگه. کدین. کدینه. (فرهنگ فارسی معین) : وبیل، کوتنگ گازر که بعد شستن بدان کوبد و جلا دهد. (منتهی الارب). و رجوع به کدنگ و کدنگه و کدین و کدینه شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
با ثانی مجهول، حیز و مخنث و پشت پایی را گویند. (از برهان). به واو مجهول، به معنی هیز و مخنث و مأبون. (آنندراج). حیز و مخنث. (فرهنگ رشیدی). حیز و مخنث و مأبون. (ناظم الاطباء). مخنث. هیز. پشت پایی. امرد. (فرهنگ فارسی معین) :
آن مرد مردگای که کولنگ کنگ را
در حین فروبرد به کلیدان کون مدنگ
کولنگ پیش او چون نهد سینه بر زمین
فریاد و نعره دارد چون بر هوا کلنگ.
سوزنی (از فرهنگ رشیدی).
شید کافی سهمگین کولنگ بی هنجار شد
بر ره هموار او خس رست و ناهموار شد.
سوزنی (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام دره و همچنین رودخانه ای است در زردکوه بختیاری. رود خانه کارون که از زردکوه بختیاری سرچشمه می گیرد و در باختر اصفهان واقع شده است، سرچشمۀ آن کوهرنگ نام دارد. آب کوهرنگ پس از طی یک کیلومتر و نیم به آب دیگری به نام شیخ علیخان متصل و از این نقطه به نام کارون به طرف اهواز رهسپارمی شود. مقدار آب در نقطۀ اتصالی از 5 الی 45 متر مکعب در ثانیه می باشد. اقدام برای الحاق آب کوهرنگ به زاینده رود به روایتی از زمان ساسانیان و تحقیقاً اززمان شاه عباس شروع گردیده است و امروزه آثار بزرگی از این اقدامات به یادگار مانده است که عبارتند از:برش شاه عباس (ترانشه یا شکاف) و سد شاه عباس که سه پایۀ بزرگ آن هنوز روی رود خانه کارون در محل اتصال آبهای کوهرنگ و شیخ علیخان باقی است. اما پیوستن آب کوهرنگ به زاینده رود تا سال 1327 هجری شمسی تحقق پیدا نکرد و در مهر ماه همین سال حفر تونل آغاز شد و در مهر ماه سال 1332 هجری شمسی افتتاح گردید. فاصله تونل کوهرنگ به اصفهان از طریق دامنۀ نجف آباد 230 کیلومتر است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10). و رجوع به همین مأخذ، جغرافیای طبیعی کیهان و مدخل بعد شود
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دنبالۀ کوه هفت تنان است که زردکوه بختیاری نیز نامیده می شود... و یکی از شعبه های کارون از کوهرنگ سرچشمه می گیرد. (از جغرافیای طبیعی کیهان ص 53). رجوع به همین مأخذ ص 76 و 88 و مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
در یادداشتی بخط مرحوم دهخدا این کلمه معادل ’پرتر’ فرانسوی به معنی کشیش آمده و با علامت سؤال و تردید ’کشیش یهودی’ معنی شده است. رجوع به کوهون شود
لغت نامه دهخدا
(وِ هََ)
حلقۀ چوبینی را گویند که در باربند و شریطه می باشد و گاهی به جای رکاب آهنی آویزند. (برهان) (انجمن آرا) :
چون برون کرد زو هماره وهنگ
در زمان درکشید محکم تنگ.
؟ (از لغت فرس 307).
مؤلف فرهنگ نظام نویسد: از معنی اول حلقۀ چوبین که بر بار بندند (از سروری نقل شده) چیزی مفهوم نمیشود، از این جهت رشیدی چنین آورده: حلقۀ چوبین که بر پا زنند، و مقصودش قسمی از کنده است که به پای مقصران زنند و با همان شعر می سازد - انتهی. باید دانست که مقصود اسدی (که دیگران هم از او تبعیت کرده اند) حلقه ای است که از شاخه های درخت به شکل دایره کنندو چارواداران دو لنگۀ بار را به وسیلۀ طنابی که ازداخل حلقه های مزبور گذرانند محکم کنند و هنوز نیز در بسیاری از نقاط ایران معمول است و آن را چنبر گویند، و اینکه رودکی گوید:
’هم به چنبر گذار خواهد بود
این رسن را اگرچه هست دراز’
اشاره به همین حلقۀ چوبی است. هر یک از حلقه های چوبین یا از شاخه های درخت که در سر ریسمان بندند و موقع بستن بار سر ریسمان از آنها گذرانند و بدین وسیله بار را محکم کنند، رکاب چوبین، کمندی که به وسیلۀ آن انسان یاحیوانی را گیرند، تخمی که زنان برای فربهی خورند و بسیار نرم بود و لعاب بازدهد همچو اسبغول. (انجمن آرا) (آنندراج). تخمی بود که زنان در داروی فربهی کنند و عظیم نرم بود و لعاب بازدهد چون بذر قطونا. (حاشیۀ برهان قاطع از لغت فرس ص 308 و سروری). به نظر می آید که این کلمه در معنی اخیر صورت محرف و تغییریافتۀ بارهنگ (وارهنگ) باشد. (فرهنگ فارسی معین) ، یک جرعه آب. یک دم آب. دم آب بودکه بازخورند. (انجمن آرا) (حاشیۀ فرهنگ اسدی) (آنندراج) (حاشیۀ برهان قاطع از لغت فرس ص 308 و سروری)
لغت نامه دهخدا
مخنث هیز پشت پایی امرد: آن مرد مرد گای که کولنگ لنگ را در حین فروبرد بکلیدان کون مدنگ. کولنگ پیش او چو نهد سینه بر زمین فریاد و نعره دارد چون بر هوا کلنگ. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولنگ
تصویر کولنگ
((لَ))
هیز، مخنث
فرهنگ فارسی معین
((وِ هَ))
هر یک از حلقه های چوبین یا از شاخه های درخت که در سر ریسمان بندند و موقع بستن بار سر ریسمان را از آن گذرانند و بدین وسیله بار را محکم کنند، رکاب چوبین، کمندی که به وسیله آن انسان یا حیوانی را گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وهنگ
تصویر وهنگ
یک جرعه آب، یک دم آب
فرهنگ فارسی معین
کدگذاری، کد نویسی
دیکشنری اردو به فارسی