جدول جو
جدول جو

معنی کوهستانی - جستجوی لغت در جدول جو

کوهستانی
(هَِ)
کوهی و منسوب و متعلق به کوهستان. (ناظم الاطباء). منسوب به کوهستان. کوهی. جبلی: منطقۀ کوهستانی. ناحیۀ کوهستانی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوهستان شود
لغت نامه دهخدا
کوهستانی
منسوب به کوهستان کوهی جبلی: منطقه کوهستانی ناحیه کوهستانی
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
فرهنگ لغت هوشیار
کوهستانی
جبليّةً
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به عربی
کوهستانی
Mountainous
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
کوهستانی
montagneux
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
کوهستانی
पहाड़ी
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به هندی
کوهستانی
montanhoso
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
کوهستانی
bergig
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به آلمانی
کوهستانی
górzysty
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به لهستانی
کوهستانی
гористый
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به روسی
کوهستانی
гірський
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
کوهستانی
montañoso
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
کوهستانی
bergachtig
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به هلندی
کوهستانی
montuoso
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
کوهستانی
gunung
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
کوهستانی
پہاڑی
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به اردو
کوهستانی
পাহাড়ি
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به بنگالی
کوهستانی
ภูเขา
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به تایلندی
کوهستانی
milima
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
کوهستانی
山の
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
کوهستانی
山地的
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به چینی
کوهستانی
הררי
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به عبری
کوهستانی
산악의
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به کره ای
کوهستانی
dağlık
تصویری از کوهستانی
تصویر کوهستانی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوهستان
تصویر کوهستان
جایی که در آن کوه بسیار باشد، کوهسار
فرهنگ فارسی عمید
(کُ دِ)
منسوب به کردستان. اهل کردستان. از مردم کردستان. رجوع به کردستان شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
قبل از این سمرقند را نیز می گفته اند. (برهان). سمرقند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
یکی از دهستانهای بخش کلاردشت که در شهرستان نوشهر واقع است. این دهستان در قسمت غربی رود خانه چالوس قرار دارد. از 22 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 4600 تن سکنه دارد. قرای مهم آن عبارت است از: فشکور، دلیر، ناتر، تویر، هریجان و ولی آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
معروف است که کوهسار باشد، یعنی جایی که درآنجا کوه بسیار است. (برهان). جایی که کوه بسیار باشد و آن را کهستان نیز گویند و عرب قهستان کرده و دراغلب ولایات قهستان نام ولایتی است، چنانکه در خراسان قاین و قهستان و در عراق قهستان قریب به قم... (آنندراج). هر جای احاطه شده از کوه و بیشه. (ناظم الاطباء). (از: کوه + ستان، پسوند مکان). مخفف آن کهستان، قهستان (معرب). (حاشیۀ برهان چ معین). زمینی که کوه در آن بسیار باشد. (فرهنگ فارسی معین) :
پلنگان را به کوهستان پناه است
نهنگان را به دریا جایگاه است.
نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 246).
برنده ره بیابان در بیابان
به کوهستان ارمن شد شتابان.
نظامی (خسرو و شیرین ایضاً ص 56).
اگر باران به کوهستان نبارد
به سالی دجله گردد خشک رودی.
سعدی.
و رجوع به کهستان شود.
، هر جائی که عبور از آن ممکن نباشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ تَ)
نام ولایتی است از خراسان که آن را کهستان هم می گویند و معرب آن قهستان است و به تعریب اشتهار دارد. (برهان). قهستان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). این ناحیه که در قسمت جنوب خراسان کنونی است، شامل بیرجند و طبس و قاین و گناباد و تون و ترشیز و خواف بوده و از سوی مغرب به کویرلوت و از سوی جنوب به سیستان محدود می شده است. رجوع به قهستان و سرزمینهای خلافت شرقی صص 377-388 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کردستانی
تصویر کردستانی
منسوب به کردستان اهل کردستان از مردم کردستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوزستانی
تصویر خوزستانی
منسوب به خوزستان از مردم خوزستان خوزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوهستان
تصویر کوهستان
جائی که کوه بسیار باشد و آنرا کهستان هم نیز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوهستان
تصویر کوهستان
((هِ))
زمینی که در آن کوه بسیار باشد
فرهنگ فارسی معین
جبل، کوه، کوهسار، کهسار، کهستان
فرهنگ واژه مترادف متضاد