کوهستان، کهستان، کوهسار، کهساره، (آنندراج)، کوهستان، (فرهنگ فارسی معین) : همه کوهساران پر از مرد و زن همی آفرین خواندندی به من، فردوسی، راهرو را بال و پرواز است سختیهای دهر کوهساران می شود سنگ فسان این سیل را، صائب (از آنندراج)
کوهستان، کهستان، کوهسار، کهساره، (آنندراج)، کوهستان، (فرهنگ فارسی معین) : همه کوهساران پر از مرد و زن همی آفرین خواندندی به من، فردوسی، راهرو را بال و پرواز است سختیهای دهر کوهساران می شود سنگ فسان این سیل را، صائب (از آنندراج)
کوهساران، کوهستان، کهساره، کهستان، (آنندراج)، کوهساره، کشوری که در آن کوه بسیار باشد، (ناظم الاطباء)، (از: کوه + سار، سر، پسوند مکان) تحت لفظ به معنی ناحیۀ کوه، کوهستانی، کوهستان، ناحیه ای که در آن کوه باشد، (حاشیۀ برهان چ معین)، کهسار: بیامد دمان سوی آن کوهسار که افکندۀ خود کند خواستار، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 137)، بپرسید دیگر که بر کوهسار یکی شارسان یافتم استوار، فردوسی (ایضاً ص 209)، دگر شارسان از بر کوهسار سرای درنگ است و جای شمار، فردوسی (ایضاً ص 210)، و امسال پیش از آنکه به ده منزلی رسد اندرکشید حله به دشت و به کوهسار، فرخی، بر سر افکندی نهنگان را به خشت از قعر آب سرنگون کردی پلنگان را به تیر از کوهسار، فرخی، بر کاخهای او اثر دولت قدیم پیداتر است از آتش بر تیغ کوهسار، فرخی، نقش و تماثیل برانگیختند از دل خاک و دو رخ کوهسار، منوچهری، ابر آزاری برآمد از کنار کوهسار باد فروردین بجنبید از میان مرغزار، منوچهری، این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار وآن گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار، منوچهری، اندر پناه عدل تو هستند بی گزند از چرغ و باز و شاهین، کبکان کوهسار، امیرمعزی، تا باغ زردروی شد از گشت روزگار بر سر نهاد تودۀ کافور کوهسار، امیرمعزی، تا برآمد جوشن رستم به روی آبگیر زال زر بازآمد و سر برکشید از کوهسار، امیرمعزی، به کوهسار و بیابانی اندرآوردیم جمازگان بیابان نورد که کوهان، انوری (از آنندراج ذیل کوهان)، همچون فلک معلقی استاده بر دو قطب قطب تو میخ و میخ زمین گشته کوهسار، خاقانی، بیخ جهان عدل توست بیخ فلک نفس کل میخ زمان عدل توست میخ زمین کوهسار، خاقانی، کشیده بر سر هر کوهساری زمردگون بساطی مرغزاری، نظامی (خسرو شیرین چ وحید ص 56)، و رجوع به کهسار شود، کوهستان (از فرهنگ فارسی معین)، کوهپایه، (ناظم الاطباء)
کوهساران، کوهستان، کهساره، کهستان، (آنندراج)، کوهساره، کشوری که در آن کوه بسیار باشد، (ناظم الاطباء)، (از: کوه + سار، سر، پسوند مکان) تحت لفظ به معنی ناحیۀ کوه، کوهستانی، کوهستان، ناحیه ای که در آن کوه باشد، (حاشیۀ برهان چ معین)، کهسار: بیامد دمان سوی آن کوهسار که افکندۀ خود کند خواستار، فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ج 1 ص 137)، بپرسید دیگر که بر کوهسار یکی شارسان یافتم استوار، فردوسی (ایضاً ص 209)، دگر شارسان از بر کوهسار سرای درنگ است و جای شمار، فردوسی (ایضاً ص 210)، و امسال پیش از آنکه به ده منزلی رسد اندرکشید حله به دشت و به کوهسار، فرخی، بر سر افکندی نهنگان را به خشت از قعر آب سرنگون کردی پلنگان را به تیر از کوهسار، فرخی، بر کاخهای او اثر دولت قدیم پیداتر است از آتش بر تیغ کوهسار، فرخی، نقش و تماثیل برانگیختند از دل خاک و دو رخ کوهسار، منوچهری، ابر آزاری برآمد از کنار کوهسار باد فروردین بجنبید از میان مرغزار، منوچهری، این یکی گل برد سوی کوهسار از مرغزار وآن گلاب آورد سوی مرغزار از کوهسار، منوچهری، اندر پناه عدل تو هستند بی گزند از چرغ و باز و شاهین، کبکان کوهسار، امیرمعزی، تا باغ زردروی شد از گشت روزگار بر سر نهاد تودۀ کافور کوهسار، امیرمعزی، تا برآمد جوشن رستم به روی آبگیر زال زر بازآمد و سر برکشید از کوهسار، امیرمعزی، به کوهسار و بیابانی اندرآوردیم جمازگان بیابان نورد که کوهان، انوری (از آنندراج ذیل کوهان)، همچون فلک معلقی استاده بر دو قطب قطب تو میخ و میخ زمین گشته کوهسار، خاقانی، بیخ جهان عدل توست بیخ فلک نفس کل میخ زمان عدل توست میخ زمین کوهسار، خاقانی، کشیده بر سر هر کوهساری زمردگون بساطی مرغزاری، نظامی (خسرو شیرین چ وحید ص 56)، و رجوع به کهسار شود، کوهستان (از فرهنگ فارسی معین)، کوهپایه، (ناظم الاطباء)
نام ولایتی است از خراسان که آن را کهستان هم می گویند و معرب آن قهستان است و به تعریب اشتهار دارد. (برهان). قهستان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). این ناحیه که در قسمت جنوب خراسان کنونی است، شامل بیرجند و طبس و قاین و گناباد و تون و ترشیز و خواف بوده و از سوی مغرب به کویرلوت و از سوی جنوب به سیستان محدود می شده است. رجوع به قهستان و سرزمینهای خلافت شرقی صص 377-388 شود
نام ولایتی است از خراسان که آن را کهستان هم می گویند و معرب آن قهستان است و به تعریب اشتهار دارد. (برهان). قهستان. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). این ناحیه که در قسمت جنوب خراسان کنونی است، شامل بیرجند و طبس و قاین و گناباد و تون و ترشیز و خواف بوده و از سوی مغرب به کویرلوت و از سوی جنوب به سیستان محدود می شده است. رجوع به قهستان و سرزمینهای خلافت شرقی صص 377-388 شود
یکی از دهستانهای بخش کلاردشت که در شهرستان نوشهر واقع است. این دهستان در قسمت غربی رود خانه چالوس قرار دارد. از 22 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 4600 تن سکنه دارد. قرای مهم آن عبارت است از: فشکور، دلیر، ناتر، تویر، هریجان و ولی آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
یکی از دهستانهای بخش کلاردشت که در شهرستان نوشهر واقع است. این دهستان در قسمت غربی رود خانه چالوس قرار دارد. از 22 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است و در حدود 4600 تن سکنه دارد. قرای مهم آن عبارت است از: فشکور، دلیر، ناتر، تویر، هریجان و ولی آباد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
معروف است که کوهسار باشد، یعنی جایی که درآنجا کوه بسیار است. (برهان). جایی که کوه بسیار باشد و آن را کهستان نیز گویند و عرب قهستان کرده و دراغلب ولایات قهستان نام ولایتی است، چنانکه در خراسان قاین و قهستان و در عراق قهستان قریب به قم... (آنندراج). هر جای احاطه شده از کوه و بیشه. (ناظم الاطباء). (از: کوه + ستان، پسوند مکان). مخفف آن کهستان، قهستان (معرب). (حاشیۀ برهان چ معین). زمینی که کوه در آن بسیار باشد. (فرهنگ فارسی معین) : پلنگان را به کوهستان پناه است نهنگان را به دریا جایگاه است. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 246). برنده ره بیابان در بیابان به کوهستان ارمن شد شتابان. نظامی (خسرو و شیرین ایضاً ص 56). اگر باران به کوهستان نبارد به سالی دجله گردد خشک رودی. سعدی. و رجوع به کهستان شود. ، هر جائی که عبور از آن ممکن نباشد. (ناظم الاطباء)
معروف است که کوهسار باشد، یعنی جایی که درآنجا کوه بسیار است. (برهان). جایی که کوه بسیار باشد و آن را کهستان نیز گویند و عرب قهستان کرده و دراغلب ولایات قهستان نام ولایتی است، چنانکه در خراسان قاین و قهستان و در عراق قهستان قریب به قم... (آنندراج). هر جای احاطه شده از کوه و بیشه. (ناظم الاطباء). (از: کوه + ستان، پسوند مکان). مخفف آن کهستان، قهستان (معرب). (حاشیۀ برهان چ معین). زمینی که کوه در آن بسیار باشد. (فرهنگ فارسی معین) : پلنگان را به کوهستان پناه است نهنگان را به دریا جایگاه است. نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 246). برنده ره بیابان در بیابان به کوهستان ارمن شد شتابان. نظامی (خسرو و شیرین ایضاً ص 56). اگر باران به کوهستان نبارد به سالی دجله گردد خشک رودی. سعدی. و رجوع به کهستان شود. ، هر جائی که عبور از آن ممکن نباشد. (ناظم الاطباء)
جائی است در نجد، و گویند کوهی است در جدیله و آن منزلی است برای حاجیان بصره. نصر گوید: گمان میرود که مشدد باشد و در شعر به تخفیف آمده است. (معجم البلدان)
جائی است در نجد، و گویند کوهی است در جدیله و آن منزلی است برای حاجیان بصره. نصر گوید: گمان میرود که مشدد باشد و در شعر به تخفیف آمده است. (معجم البلدان)
کوهی است هذیل را. (معجم البلدان) (دائره المعارف بستانی) ، دستۀ زبانهائی که در ارام بدان تکلم میکردندو آن از شعب السنۀ سامیه است و به دو لهجه تقسیم میشود: کلدانی (لهجۀ شرقی) و سریانی (لهجۀ غربی)
کوهی است هذیل را. (معجم البلدان) (دائره المعارف بستانی) ، دستۀ زبانهائی که در ارام بدان تکلم میکردندو آن از شعب السنۀ سامیه است و به دو لهجه تقسیم میشود: کلدانی (لهجۀ شرقی) و سریانی (لهجۀ غربی)
یکی از دهستانهای بخش مینودشت که در شهرستان گرگان واقع است، این دهستان در جنوب و جنوب شرقی مینودشت قرار دارد و هوای آن سردسیر است، از 40 آبادی تشکیل شده است و در حدود 12000 تن سکنه دارد، قرای مهم آن عبارت است از: دوزین، قلعه قافه، وامنان، نهرآب، کاشیدارو فارسیان فرنگ، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
یکی از دهستانهای بخش مینودشت که در شهرستان گرگان واقع است، این دهستان در جنوب و جنوب شرقی مینودشت قرار دارد و هوای آن سردسیر است، از 40 آبادی تشکیل شده است و در حدود 12000 تن سکنه دارد، قرای مهم آن عبارت است از: دوزین، قلعه قافه، وامنان، نهرآب، کاشیدارو فارسیان فرنگ، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)