جدول جو
جدول جو

معنی کونام - جستجوی لغت در جدول جو

کونام
کمینگاه و یا گریزگاه حیوانات وحشی، (ناظم الاطباء) (از اشتینگاس)، کنام، (از اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از هونام
تصویر هونام
(پسرانه)
خوشنام، نیکنام، خوشنام، نیک نام
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کنام
تصویر کنام
جایگاه حیوانات چرنده و درنده، شبگاه دد و دام، برای مثال چو یک پاس بگذشت درنده شیر / به سوی کنام خود آمد دلیر (فردوسی - ۲/۲۲)، چراگاه، آشیانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نکونام
تصویر نکونام
خوش نام، نیک نام
فرهنگ فارسی عمید
(کُ)
آرامگاه و آشیانۀ آدمی و سایر حیوانات چرنده و پرنده و دد و دام و سباع و بهایم. (برهان) (جهانگیری). محل و مکان و آرامگاه آدمی وحیوانات دیگر از درندگان و آشیانۀ مرغ و پرندگان. (انجمن آرا) (آنندراج). آرامگاه آدمی و وحوش و آشیانۀ مرغان. (فرهنگ رشیدی). آرامگاه و خانه آدمی و آشیانۀ بهائم و سباع و دد و همه حیوانات چرنده و پرنده. (ناظم الاطباء). آرامگاه بهایم و آشیانۀ مرغان صحرا. (غیاث). شبگاه شیر و دد و دام و مرغ باشد. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 337). شبگاه و آرامگاه سباع و جوارح طیور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود.
فردوسی.
همه بوم ایران تو ویران شمر
کنام پلنگان و شیران شمر.
فردوسی.
چو یک پاس بگذشت درنده شیر
به پیش کنام خود آمد دلیر.
فردوسی.
چنانکه میش کند بچه در نشیمن شیر
چنانه کبک نهد خایه در کنام عقاب.
قطران.
در این بیشه زین بیش مگذار گام
که ببر بیان دارد آنجا کنام.
اسدی.
صحن زمین کنام ستور سپاه تست
اوج سپهر ساق ستون خیام تست.
ابوالفرج رونی.
من خاک خاک او که ز تبریزکوفه ساخت
خاکیست کاندر او اسدالله کند کنام.
خاقانی.
ز عدل شامل او بوی آن همی آید
که در کمین گه شیران کنام سازد رنگ.
ظهیرالدین فاریابی.
بسی وادی و غار ویران دراو
کنام پلنگان و شیران در او.
نظامی.
، بیشه و جنگل. (برهان) (ناظم الاطباء) ، چراگاه دواب. (برهان). چراگاه. (فرهنگ رشیدی) (غیاث) (جهانگیری). چرانیدن شتر باشد گویند اشتر را به کنام بر یعنی، به چرا بر. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 349) :
چنانکه اشتر ابله سوی کنام شده
ز مکر روبه وز زاغ و گرگ بی خبرا.
رودکی (از لغت فرس ایضاً).
ما را آب چاه بباید خوردن و آب روان و یخ نیابیم و اشتران ایشان به کنام علف توانند شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 594).
تا بود لوک شب و ترکی روز
زیر این سبزه گردون به کنام.
اثیرالدین اومانی.
، آسایشگاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). منزل و جایگاه اسیران که شاپور آن را بنا کرده. (از فهرست ولف) :
به اهواز کرد آن سوم شارسان
بدو اندرون کاخ و بیمارسان
کنام اسیرانش کردند نام
اسیر اندر او یافتی خواب و کام.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
نیک نامی، خوش نامی، شهرت خوب: از شجرۀ شادمانی جز ثمرۀ نیکونامی نچیند، (التوسل از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
حسن شهرت. (یادداشت مؤلف). نیکونامی. نیک نامی. رجوع به نکونام شود
لغت نامه دهخدا
(کُ)
گیاهی است خوشبو. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
آبی که از آب دادن کردها و سیراب شدن آن به زمین زیردست نشیند، آبی که از زراعت و مزرعۀ دیگر زهد، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
میوۀ درخت داز، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مرکّب از: کون، بن + آل، حرف نسبت، در اصطلاح بنایی، بن برون سوی دیواری، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
خوش نام. که به نیکی و نکوکاری مشتهر و نامبردار است:
آن گرد نکونام که اندر درۀرام
با پیل همان کرد که با کرگ ز خواری.
فرخی.
انوشه کسی کو نکونام مرد
چو ایدر تنش ماند نیکی ببرد.
اسدی.
کسی کو نکونام میرد همی
ز مرگش تأسف خورد عالمی.
اسدی.
زندۀ جاوید ماند هرکه نکونام زیست
کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را.
سعدی.
چه دیدی در این کشور از خوب و زشت
بگو ای نکونام نیکوسرشت.
سعدی.
نکونام را جاه و تشریف و مال
بیفزود و بدگوی را گوشمال.
سعدی.
نمرد آن کسی کز جهان نام برد
که مرد نکونام هرگز نمرد.
امیرخسرو.
، آمرزیده. مرحوم. مغفور:
بوی در دو گیتی ز بد رستگار
نکونام باشی بر کردگار.
فردوسی.
، عفیف. پاکدامان:
کس را به مثل سوی شما راه ندادم
گفتم که برآیید نکونام و نکوکار.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
نیک نام، (ناظم الاطباء) : بدنام نشوید و همگان نیکونام مانید، (تاریخ بیهقی ص 359)،
داد دختر به محرمی پیغام
تا بگوید به شاه نیکونام،
نظامی،
چه باید طبع را بدرام کردن
دو نیکونام را بدنام کردن،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نکونام
تصویر نکونام
خوشنام، نامبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنام
تصویر کنام
((کُ))
جایگاه و آشیانه حیوانات، چراگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کنام
تصویر کنام
آشیانه وحوش
فرهنگ واژه فارسی سره
بیشه، چراگاه، کمینگاه، لانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گوشه
دیکشنری اردو به فارسی