خوش نام. که به نیکی و نکوکاری مشتهر و نامبردار است: آن گرد نکونام که اندر درۀرام با پیل همان کرد که با کرگ ز خواری. فرخی. انوشه کسی کو نکونام مرد چو ایدر تنش ماند نیکی ببرد. اسدی. کسی کو نکونام میرد همی ز مرگش تأسف خورد عالمی. اسدی. زندۀ جاوید ماند هرکه نکونام زیست کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را. سعدی. چه دیدی در این کشور از خوب و زشت بگو ای نکونام نیکوسرشت. سعدی. نکونام را جاه و تشریف و مال بیفزود و بدگوی را گوشمال. سعدی. نمرد آن کسی کز جهان نام برد که مرد نکونام هرگز نمرد. امیرخسرو. ، آمرزیده. مرحوم. مغفور: بوی در دو گیتی ز بد رستگار نکونام باشی بر کردگار. فردوسی. ، عفیف. پاکدامان: کس را به مثل سوی شما راه ندادم گفتم که برآیید نکونام و نکوکار. منوچهری