جدول جو
جدول جو

معنی کولیوند - جستجوی لغت در جدول جو

کولیوند
(کو / کَ / کُو لی وَ)
یکی از دهستانهای بخش سلسله که در شهرستان خرم آباد واقع است. این دهستان در شمال غربی بخش قرار دارد و از مشرق به دهستان یوسف وند، از شمال به کوه گچ کن، از مغرب به بخش دلفان و از جنوب به سفیدکوه محدود است. دامنه و جلگه است و هوایی سردسیر دارد. آب آن از رودخانه های پیرمحمدشاه، تیمورسودی، چناره و چشمه های دیگر تأمین می شود. مرتفعترین قلل جبال در این دهستان عبارت است از: کوه گچ کن، سرخه کوه کوسه و سفیدکوه. این دهستان از 43 آبادی تشکیل شده و سکنۀ آن در حدود 8500 تن است. قرای مهم آن عبارت است از: فیروزآباد، آب باریک، زیریان و علم. سکنه این دهستان از طایفۀ کولیوند هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
کولیوند
(کو / کَ / کُو لی وَ)
یکی از طوایف چهارگانه از ایلهای کرد پیشکوه است که تقریباً مرکب از 350 خانوار است و در الیشتر و کناررود خانه سیمره سکنی ̍ دارند. این طایفه سابقاً 2500خانوار بوده اند. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 63)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کلوند
تصویر کلوند
خیار بزرگ که برای تخم نگه دارند، خیار، خربزۀ نارس،
انجیر و خرمای خشک که به نخ بکشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کولون
تصویر کولون
قولون، قسمتی از رودۀ بزرگ که شامل سه بخش صعودی، افقی و نزولی است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کولیدن
تصویر کولیدن
کندن، کاویدن، گود کردن، شیار کردن زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلیون
تصویر کلیون
جامه یا پارچۀ هفت رنگ، انگلیون
فرهنگ فارسی عمید
نام یکی از طوایف لر که به خدمت هزاراسف و برادران وی پیوستند و ایشان را قوت و شوکت زیادت شد و با اتابک تکلۀ سلغری چند نوبت به جنگ پرداختند. (از تاریخ گزیده). رجوع به تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی ص 40 و 42 شود
لغت نامه دهخدا
(وُ لو یِ)
دهی است از دهستان بیشۀ بخش مرکزی شهرستان بابل. سکنۀ آن 150 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ)
شهرکی است به ناحیت پارس اندرمیان کوه نهاده سردسیر جایی آبادان و با کشت و برز و نعمت بسیار و مردم بسیار. (از حدود العالم چ دانشگاه ص 136)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
جامه ای را گویند که از هفت رنگ بافته باشند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با کاف پارسی (گلیون) است مخفف انگلیون. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گلیون و انگلیون شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ وَ)
نوعی از خیار بادرنگ. (از برهان) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). در کردی کلند، به معنی کدو. و کولوندیر، کدوی غلیانی. (از حاشیه برهان چ معین) ، آنچه مانند تسبیح از انجیر و قیسی و گردکان و خرمای خشک بر رشته کشیده باشند و به این معنی با کاف فارسی هم آمده است. (برهان) (آنندراج). مرسله باشد از جوز و انجیر و مانند آن. (صحاح الفرس). ریسه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
خواجۀ ما ز بهر گنده پسر
کرد از خایۀ شتر کلوند.
طیان (از صحاح الفرس)
لغت نامه دهخدا
(کُ لُ)
نام کوهی است و عربان کوه را جبل خوانند. (برهان) (آنندراج). نام کوهی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ وَ لِ)
دهی است از دهستان حومه شهرستان ملایر. در 21000گزی شمال خاوری شهر ملایر و 6000 گزی شمال باختری راه اتومبیل رو ملایر به شاوه اراک. کوهستانی و هوای آن معتدل است و 92 تن سکنه دارد. آب آن از قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان قالی بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کورْ)
تیره ای از طایفۀ ململی هفت لنگ است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
(کُ لُ نِ)
سرهنگ یک فوج از سپاه. (ناظم الاطباء). کلنل. و رجوع به کلنل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ / لِ کَ دَ)
با ثانی مجهول، به معنی کندن و کاویدن زمین باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در گنابادی می کوله به معنی می کند کولیدن ، کولش به معنی شیار کردن، در کردی کولن به معنی حفر کردن، حک کردن. (از حاشیۀ برهان چ معین). کندن زمین. حفر کردن. (فرهنگ فارسی معین) ، ریشه کندن و برآوردن از زمین را نیز گویند. (برهان) (آنندراج). از ریشه کندن و از بیخ برآوردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ را کی هفت لنگ. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 74)
لغت نامه دهخدا
از یونانی پولیون، مریم نخودی، (فرهنگ فارسی معین)، دارویی است که از ملک شام آرند، جراحتهای تازه را نافع است، (آنندراج) (از برهان)، اسم یونانی جعده است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قُوْ)
دهی است از دهستان روضه چای بخش حومه شهرستان ارومیه، سکنۀ آن 210 تن. آب آن از روضه چای. محصول آن غلات، توتون، انگور و حبوب. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان آنجا جوراب و کش بافی است. راه مالرو دارد. به این ده قوزگوند نیز میگویند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(کِ لیْوْ لَ)
یکی از رؤسای جمهورممالک متحدۀ امریکای شمالی در سالهای 1885- 1889 و 1893- 1897م. است که در سال 1837 در کالول (نیوجرسی) متولد شد و در سال 1908 میلادی درگذشت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
شهری در ممالک متحدۀ امریکای شمالی که در اوهایو و بر کنار برکۀ اریه واقع است و 876000 تن سکنه دارد و از مراکز صنعت نفت و آهن و مواد شیمیایی است. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
ابوالطیب. به نقل ترجمه محاسن اصفهان، لقب مردی بوده است خوابگزار. و رجوع به ترجمه محاسن اصفهان آوی ص 75 و 78 شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
دهی است از دهستان بخش هرسین شهرستان کرمانشاه، واقع در 12 هزارگزی باختر هرسین و 3 هزارگزی جنوب شوسه هرسین به کرمانشاه، کنار رود هرسین. این دهکده در دره واقع و هوای آن سردسیر است. 103 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه هرسین. محصول آنجا غلات، حبوبات. شغل اهالی زراعت است. راه دهکده مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
هالیوود. شهری است که در کالیفرنیای جنوبی واقع است. از شهرهای اتازونی در حومه شهر لوس آنجلس که از معروفترین شهرهای سینمایی جهان و مرکز تهیۀ فیلمهای سینمائی امریکا است. این شهر دارای 160000 تن جمعیت است
لغت نامه دهخدا
(لَ لَ)
دهی است از دهستان کولیوند بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد که در 37 هزارگزی باختر الشتر و2 هزارگزی باختر راه شوسۀ خرم آباد به کرمانشاه واقع شده. تپه ماهور و سردسیر و مالاریائی است و 150 تن سکنه دارد. آبش از چشمه ها و محصولش غلات و تریاک و حبوبات و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری است وراهش مالرو میباشد. عده ای از ساکنین این محل از طایفه کولیوند هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
جعده، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلوند
تصویر کلوند
دستبند و مرسله از گردو و انجیر و غیره: (خواجه ما ز بهر گنده پسر کرد از خایه شتر کلوند)، (رودکی)، خیار با درنگ و انجیر و گردو و قیسی و خرمای خشک برشته کشیده کلونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فولیون
تصویر فولیون
یونانی مریم نخودی از گیاهان مریم نخودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کولیدن
تصویر کولیدن
شیار کردن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلیون
تصویر کلیون
((کُ))
گلیون، جامه هفت رنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کولیدن
تصویر کولیدن
((دَ))
کندن، کاویدن زمین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوند
تصویر کلوند
((کَ وَ))
دستبند و مرسله از گردو و انجیر و غیره، خیار و بادرنگ و انجیر، گردو و خرمای خشک به رشته کشیده
فرهنگ فارسی معین
کسی که کاه برنج را دست بندی کند
فرهنگ گویش مازندرانی
از مراتع لنگای شهر عباس آباد تنکابن
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بیشه واقع در منطقه ی شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی