جدول جو
جدول جو

معنی کولی - جستجوی لغت در جدول جو

کولی
مردم چادرنشینی که در مسیر خود به کارهایی از قبیل خوانندگی، نوازندگی، فال بینی و فروش سبد می پردازند، لوری، لولی، غرشمال، قرشمال، کنایه از کسی که داد و فریاد بیهوده می کند، بی شرم
تصویری از کولی
تصویر کولی
فرهنگ فارسی عمید
کولی
(کَ / کُو)
کاولی = کابلی ؟ (فرهنگ فارسی معین). لولی. (آنندراج). لولی. لوری. غربال بند. قره چی. غرچی. غربتی. چینگانه. زط. زرگر کرمانی. سوزمانی. زنگاری. فیوج. فیج. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). نام گروهی صحرانشین. (ناظم الاطباء). طایفۀ معروفی هستند چادرنشین که در تمام عالم پراکنده اند و در ایران کارشان فروختن سبد و فالگیری و احیاناً دزدی است. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). و رجوع به لوری، لولی و لولیان شود.
- امثال:
کولی غربال به رو گرفته از رفیقش پرسید مرا چگونه بینی ؟ گفت: بدان سان که تو مرا بینی. (امثال و حکم ج 3 ص 1247).
کولی کولی را دید چماقش را دزدید. (امثال و حکم ج 3 ص 1248). و رجوع به مثل بعد شود.
کولی کولی را می بیند چوبش را زمین می اندازد. (امثال و حکم ج 3 ص 1248). رجوع به مثل قبل شود.
- مثل کوچ کولی، با انبوهی و جمعیت به جایی رفتن. همه با هم با آواز بلند سخن گفتن. (امثال و حکم ج 3 ص 1474). رجوع به معنی بعد و ترکیب های و امثال ذیل مدخل کوچ شود.
، به مجاز زن یا دختری که بسیار فریاد کند. زن بی شرم بسیارفریاد. زنی سخت آواز درشت و بی شرم. زنی که عادتاً داد و فریاد بسیار کند. زنی پر داد و فریاد. سلیطه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). به مجاز کودکان پرسروصدا و جیغجیغو و زنان دزد و بدزبان را گویند. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده).
- کولی غربیل بند، مراد همان کولی است منتهی بدین صورت بیشتر به مجاز به کار می رود و به زنان سلیطه و آپاردی و بچه های پرسروصدا اطلاق می شود. (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده) ، فاحشه. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) ، مردم صحرانشین بی شرم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کولی
کلی، (فرهنگ فارسی معین)، قسمی ماهی خرد پرتیغ، قسمی ماهی دریای خزر، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به کلی شود، نوعی ماهی که در چاه بهار می خورند، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
کولی
دهی از دهستان کوشه که در بخش خاش شهرستان زاهدان واقع است و 450 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
کولی
سواری روی کول و پشت، (فرهنگ فارسی معین)، در تداول کودکان در بازی، سواری بر پشت کسی، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، عمل کول کردن را گویند، (از فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)،
- کولی دادن، کسی را بر کول و پشت خود سوار کردن، (فرهنگ فارسی معین)، بردن حریف را بر پشت خویش، در بعضی بازی های کودکان رسم بر این بود که برنده را به کول خود گرفته مقداری (که میزان آن از روی وسایل بازی معین می شد) راه ببرد، این عمل را کولی دادن می گفتند، کسی که سوار می شدکولی می گرفت، در بسیاری از بازیها، نظیر: چلتوب، الک دولک، زویی و بعضی انواع تیله بازی کولی دادن رایج بوده است، (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده)، بردن حریف را بر پشت خویش پس از باختن در بعضی بازیهای کودکان، در بازیهای کودکان، بر پشت کسی که ایستاده است سوار شدن تا او وی را ببرد، و کولی گرفتن متعدی آن است، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- کولی گرفتن، بر پشت سوار شدن حریف بازی را، بر کول حریف نشستن در بعض بازیهای کودکان پس از بردن، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)، و رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
کولی
غرشمال ارقه. فاحشه. سواری روی کول و پشت
تصویری از کولی
تصویر کولی
فرهنگ لغت هوشیار
کولی
((کُ))
دوره گرد، بیابانگرد، فاحشه، غرشمال، ارقه
تصویری از کولی
تصویر کولی
فرهنگ فارسی معین
کولی
سواری روی کول و پشت
تصویری از کولی
تصویر کولی
فرهنگ فارسی معین
کولی
غربتی، غرشمال، قرشمال، لوری وش، لوری، لولی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کولی
بداخلاق، جنجال انگیز و هوچی، بی ادب، لانه ی ماکیان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لولی
تصویر لولی
کولی، جوان خوش اندام، بانشاط، سرمست، سرودگو و مطرب، برای مثال صبا زآن لولی شنگول سرمست / چه داری آگهی؟ چون است حالش؟ (حافظ۲ - ۴۰۴)، فغان کاین لولیان شوخ شیرین کار شهرآشوب / چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان یغما را (حافظ - ۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوله
تصویر کوله
کج، خمیده مثلاً کج وکوله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کالی
تصویر کالی
نگهبان، محافظت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوله
تصویر کوله
کوله بار و کوله پشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولی
تصویر اولی
سزاوارتر، لایق تر، شایسته تر، برتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اولی
تصویر اولی
ویژگی کسی یا چیزی که پیش از همه است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مولی
تصویر مولی
مولا، مالک، سرور، مهتر
دوست، دوستدار
بنده، بندۀ آزاد شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاولی
تصویر کاولی
کابلی، از مردم کابل، تهیه شده در کابل، کولی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هولی
تصویر هولی
کره اسبی که هنوز زین بر پشت او نگذاشته باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کولر
تصویر کولر
دستگاهی که برای خنک کردن هوای ساختمان به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کحلی
تصویر کحلی
سرمه ای رنگ، به رنگ سرمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تولی
تصویر تولی
تولا، دوستی، مقابل تبرا، در فقه دوستی با دوستان علی بن ابی طالب و فرزندانش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کولخ
تصویر کولخ
آتشدان، منقل، گلخن، گولخ
فرهنگ فارسی عمید
(مَ لی ی)
ناکس. (منتهی الارب) (آنندراج). ناکس و لئیم. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از طولی
تصویر طولی
درازایی مونث اطول پایگاه بلند منسوب به طول مقابل عرضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاولی
تصویر کاولی
منسوب به کاول. از مردم کاول کابلی، کولی لولی غریب اشمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالی
تصویر کالی
وامی که تاخیر افتد، نگاهبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولی
تصویر شولی
طعامی است شله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تولی
تصویر تولی
دوستی مهر ورزی، جانشین کردن، امید بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خولی
تصویر خولی
شبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اولی
تصویر اولی
سزاوارتر، بهتر، احق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولی
تصویر دولی
کشوری
فرهنگ لغت هوشیار
شاشی گمیزی پیشابی آنچه که مربوط بپیشاب است آنچه از ادرار بدست آید آلوده بادرار منسوب بادرار
فرهنگ لغت هوشیار
ملساز (مل الکل) کهلی درفارسی سرمه ای از رنگ ها منسوب به کحل سرمه یی سرمه رنگ: (سوسن سرین ز بیرم کحلی کند همی نسیرین دهان ز در منضد کند همی) (منوچهری) یا کحلی پرند. تاریکی شب. یا کحلی چرخ. سیاهی شب، آسمان اول. یا کحلی روز. تاریکی شب. یا کحلی شب. تاریکی شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چولی
تصویر چولی
آلودا
فرهنگ واژه فارسی سره