- کوشنه
- قسط، ریشۀ گیاهی بی ساقه با برگ های پهن و ضخیم، با رنگی مایل به زرد و طعم شیرین که در طب به کاربرد دارد، قسطس
معنی کوشنه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
ظرفی که در آن شیر می دوشند
روی چیزی سر پوش گذاشتن
سرپوش که روی چیزی بگذارند، هر چیزی که با آن روی چیزی را بپوشانند، هر چیز پوشیدنی، پوشنی
پارسی تازی گشته غویشه گونه ای از سماروغ
کرسنه گاو دانه
مجد، کوشا، ساعی
کوشش کننده
نوعی قارچ یا سماروغ، غوبنک، گیاه خشک، خوشۀ خشکیده، خوشه، خویشه
کشنج یربوز، دارو یی است که آنرا شش پنجه گویند بقله یمانیه
کوشک قصر کاخ: در حضر کوشه تو همچو نگار چگلی در سفر مرکب توهمچو بت کاشغری. (فرخی)
کونسته، ته چیزی: زن آبستن که سیب را با کونه اش گاز بزند روی پشت بچه اش چال می افتد
کنب شاهدانه
کوشک، بنای مرتفع، عمارت عالی در خارج شهر که اطراف آن باغ یا کشتزار باشد، کوشه