نوعی سماروغ است و آن رستنی باشد که از جاهای نمناک و بدبو و دیوارهای حمام روید و بعضی گویند گیاهی است که سماروغ نامند. (برهان). قسمی از سماروغ شبیه به تخم مرغ. (ناظم الاطباء) (رشیدی) ، دارویی مانند سماروغ. (ناظم الاطباء) ، داروئی است که آن را شش پنجه گویند. (برهان) ، گشنیز. (ناظم الاطباء) ، سهولت. آسانی. مقابل دشواری. (برهان)
نوعی سماروغ است و آن رستنی باشد که از جاهای نمناک و بدبو و دیوارهای حمام روید و بعضی گویند گیاهی است که سماروغ نامند. (برهان). قسمی از سماروغ شبیه به تخم مرغ. (ناظم الاطباء) (رشیدی) ، دارویی مانند سماروغ. (ناظم الاطباء) ، داروئی است که آن را شش پنجه گویند. (برهان) ، گشنیز. (ناظم الاطباء) ، سهولت. آسانی. مقابل دشواری. (برهان)
دهی است از دهستان نمشیر بخش بانۀ سقز واقع در 34هزارگزی شمال باختری بانه و10هزارگزی شمال خاوری شوسۀ بانه به سردشت. آب آن از چشمه سار و محصول آن زراعت و میوه است. شغل اهالی کشاورزی و از صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی است و راه آن مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان نمشیر بخش بانۀ سقز واقع در 34هزارگزی شمال باختری بانه و10هزارگزی شمال خاوری شوسۀ بانه به سردشت. آب آن از چشمه سار و محصول آن زراعت و میوه است. شغل اهالی کشاورزی و از صنایع دستی جاجیم و گلیم بافی است و راه آن مالرو می باشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
جاهد. کوشا. ساعی. مجاهد. مجدّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : که این شاه توران فریبنده است بدی را همه سال کوشنده است. فردوسی. چو کوشش ز اندازه اندرگذشت چنان دان که کوشنده نومید گشت. فردوسی. هم از کودکی بوده خسرومنش خردمند و کوشنده و کاردان. فرخی. هر مایه جویان جایگاه خویش است و کوشنده است تا از دیگر مایه ها جدا شود و به جایگاه خویش پیوندد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کوشنده نه از پی بهشتیم جوشنده نه از غم جحیمیم. خاقانی. هیچ کوشنده ای به چاره و رای نشد آن قلعه را طلسم گشای. نظامی. ، جنگجو. مبارزه کننده. مبارز: مادتها دشمن یکدیگرند و با یکدیگر کوشنده اند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سگالش چنان شد دو کوشنده را که ریزند صفرای جوشنده را. نظامی. گریزنده چون ره به دست آورد به کوشندگان در شکست آورد. نظامی. و رجوع به کوشیدن شود
جاهد. کوشا. ساعی. مجاهد. مُجِدّ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : که این شاه توران فریبنده است بدی را همه سال کوشنده است. فردوسی. چو کوشش ز اندازه اندرگذشت چنان دان که کوشنده نومید گشت. فردوسی. هم از کودکی بوده خسرومنش خردمند و کوشنده و کاردان. فرخی. هر مایه جویان جایگاه خویش است و کوشنده است تا از دیگر مایه ها جدا شود و به جایگاه خویش پیوندد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کوشنده نه از پی بهشتیم جوشنده نه از غم جحیمیم. خاقانی. هیچ کوشنده ای به چاره و رای نشد آن قلعه را طلسم گشای. نظامی. ، جنگجو. مبارزه کننده. مبارز: مادتها دشمن یکدیگرند و با یکدیگر کوشنده اند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سگالش چنان شد دو کوشنده را که ریزند صفرای جوشنده را. نظامی. گریزنده چون ره به دست آورد به کوشندگان در شکست آورد. نظامی. و رجوع به کوشیدن شود
گیاهی است که هم بخورند و هم دست شویند سیاه و سپیدفام. (فرهنگ اسدی نخجوانی). همان غوبنگ است اما در فرهنگ و نسخۀ وفائی گیاهی است که موقع تری نان خورش کنند و چون بخشکد دست بدان شویند، و آن نوعی از سماروغ است و زنان جهت فربهی در حلوا پزند. (از فرهنگ رشیدی). دست و جامه بدان شویند و رنگ آن سیاه و سفید است و نوعی از کماه باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع). و بعضی گویند نوعی از فطر یعنی سماروغ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (برهان قاطع). دزی ج 2 ص 231 ذیل غوشنه به نقل از ابن البیطار آرد: نوعی از قارچ نامعلوم، در مغرب و بنقل از لغت نامۀ کتاب المنصوری رازی این عبارت را آورده: ’الغوشفه (کذا) عشبه قلویه تستعمل اشتاتاً’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). صاحب الابنیه عن حقائق الادویه گوید: غوشنه جنسی است از فطر، و سرد و تر است اندر درجۀ دوم قولنج آرد و نفخ، و غذای بد دهد. و محمد بن زکریا گوید: طبیعتش به کمی نزدیک است، لیکن از کمی به سردی کمتر است، و از او بهتر است بخاصیت - انتهی. و داود ضریر انطاکی گوید: غوشنه که معروف به مخرمه است مانند کاسۀ گردی است که در اندرون آن کاسۀ دیگری کوچکتر از آن قرار دارد و مانند نمک است و قارچ نیست، بلکه شبیه آن است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 252). غوشه. (بهار عجم) (برهان قاطع). غرشنه. غویشه. (برهان قاطع). روشنک. (بحر الجواهر) : آن روی او بسان یک آغوش غوش خشک وآن موی او بسان یک آغوش غوشنه. یوسف عروضی (از فرهنگ اسدی)
گیاهی است که هم بخورند و هم دست شویند سیاه و سپیدفام. (فرهنگ اسدی نخجوانی). همان غوبنگ است اما در فرهنگ و نسخۀ وفائی گیاهی است که موقع تری نان خورش کنند و چون بخشکد دست بدان شویند، و آن نوعی از سماروغ است و زنان جهت فربهی در حلوا پزند. (از فرهنگ رشیدی). دست و جامه بدان شویند و رنگ آن سیاه و سفید است و نوعی از کماه باشد. (از انجمن آرا) (آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (برهان قاطع). و بعضی گویند نوعی از فُطر یعنی سماروغ است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (برهان قاطع). دزی ج 2 ص 231 ذیل غَوشَنَه به نقل از ابن البیطار آرد: نوعی از قارچ نامعلوم، در مغرب و بنقل از لغت نامۀ کتاب المنصوری رازی این عبارت را آورده: ’الغوشفه (کذا) عشبه قلویه تستعمل اشتاتاً’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). صاحب الابنیه عن حقائق الادویه گوید: غوشنه جنسی است از فطر، و سرد و تر است اندر درجۀ دوم قولنج آرد و نفخ، و غذای بد دهد. و محمد بن زکریا گوید: طبیعتش به کمی نزدیک است، لیکن از کمی به سردی کمتر است، و از او بهتر است بخاصیت - انتهی. و داود ضریر انطاکی گوید: غوشنه که معروف به مخرمه است مانند کاسۀ گردی است که در اندرون آن کاسۀ دیگری کوچکتر از آن قرار دارد و مانند نمک است و قارچ نیست، بلکه شبیه آن است. (تذکرۀ داود ضریر انطاکی ص 252). غوشه. (بهار عجم) (برهان قاطع). غرشنه. غویشه. (برهان قاطع). روشنک. (بحر الجواهر) : آن روی او بسان یک آغوش غوش خشک وآن موی او بسان یک آغوش غوشنه. یوسف عروضی (از فرهنگ اسدی)
بمعنی کرسنه است وآن غله ای باشد تیره رنگ مابین ماش و عدس که آن را مقشر کرده به گاو دهند و گاو را فربه کند و صاحب فرهنگ جهانگیری می گوید: اگرچه در فرهنگهای دیگر نام این غله با شین نقطه دار آمده است اما غلط است. والله اعلم. (برهان) (آنندراج). کرسنه. (ناظم الاطباء). گاودانه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرسنه و گاودانه شود
بمعنی کرسنه است وآن غله ای باشد تیره رنگ مابین ماش و عدس که آن را مقشر کرده به گاو دهند و گاو را فربه کند و صاحب فرهنگ جهانگیری می گوید: اگرچه در فرهنگهای دیگر نام این غله با شین نقطه دار آمده است اما غلط است. والله اعلم. (برهان) (آنندراج). کرسنه. (ناظم الاطباء). گاودانه. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرسنه و گاودانه شود