جدول جو
جدول جو

معنی کوسرت - جستجوی لغت در جدول جو

کوسرت
توکای سیاه گردن و سینه سفید
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کنسرت
تصویر کنسرت
اجرای یک یا چند اثر موسیقی در حضور گروهی از بینندگان و شنوندگان، محلی که چنین برنامه ای در آن اجرا می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوست
تصویر کوست
کوس، طبل بزرگ، دهل برای مثال دلیران نترسند ز آواز کوست / که دوپاره چوب است و یک پاره پوست (فردوسی - مجمع الفرس - کوست)
فرهنگ فارسی عمید
(کُ سِ)
هم آهنگی صداهای ابزارهای موسیقی. هماهنگی صداها و سازها. (فرهنگ فارسی معین) ، قطعۀ موزیکال که با ارکستر نواخته شود. قطعه ای موسیقی که با ابزارهای مختلف موسیقی هماهنگ نواخته شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ کوس، (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
به معنی نقاره و طبل و مانند آن باشد، (برهان)، به معنی کوس آمده است، (آنندراج)، نقاره و طبل و مانند آن، (ناظم الاطباء)، کوس:
دلیران نترسند ز آواز کوست
که آنجا دو چوب اند و یک پاره پوست،
فردوسی (از آنندراج)،
و رجوع به کوس شود، الم و آسیب و آزاری را نیز گویند که از پهلو بر پهلو و دوش بر دوش زدن و فروکوفتن بهم رسد و آن را عربان صدمه خوانند، (برهان)، همان کوس به معنی کوفتن و صدمه زدن، (آنندراج)، صدمه و تصادم و بهم خوردگی و ضرب و کوفتگی و درد و آسیب و آزار، (ناظم الاطباء)، کوس، آسیب، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- کوست زدن، آسیب و صدمه زدن بر کسی یا زدن پهلو به پهلو یا دوش بردوش او، به یکدیگر برخوردن:
شاکر نعمت نبودم یا فتی
تا زمانه زد مرا ناگاه کوست،
ابوشعیب (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
گر کسی رادرمی صله ببخشد ز حسد
جهد آن کن که بهم برنزند کوست ترا،
سوزنی (از آنندراج)،
مقلوب لفظ پارس به تصحیف از کفت
دارم طلب که علت پایم زده ست کوست،
انوری (از آنندراج)،
هزار بار به من بر طرب همی گذرد
که کوست می نزند با دلم زهی چالاک،
رضی الدین نیشابوری،
و رجوع به کوس شود
لغت نامه دهخدا
(کَ وَ)
رستنیی باشد که آن را به عربی حنظل خوانند و درخت آن را شری گویند. (برهان). بر وزن و معنی کبست است که حنظل باشد. (آنندراج). حنظل. (ناظم الاطباء). کوسته. کبست. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کبست و حنظل شود
لغت نامه دهخدا
کوزۀ گردن باریک را گویند، (برهان) (ناظم الاطباء)، این صورت در جهانگیری و رشیدی نیامده، ظاهراً ’کوزه’ را ’کوره’ خوانده اند، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کوره. بلد. بلده. شهر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : ولایت پارس پنج کورت است هر کورتی به پادشاهی که نهاد آن کورت به آغاز او کرده است بازخوانده اند... و هر کورتی از این پنج کورت چند شهر و نواحی است. (فارسنامه ابن البلخی ص 121). و از آثار وی (کیقباد) آن است که در ولایتها قسمت حدود کرد و کورتها کرد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 40). و رجوع به کوره ش-ود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنسرت
تصویر کنسرت
هماهنگی صداها و سازها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوست
تصویر کوست
بمعنای نقاره و طبل و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنسرت
تصویر کنسرت
((کُ س))
برنامه موسیقی که با ارکستر در حضور جمعی نواخته شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوست
تصویر کوست
نقاره، طبل بزرگ، صدمه، آسیب
فرهنگ فارسی معین
از توابع بندپی واقع در منطقه ی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
خانه، ملک و دارایی در ییلاق را گویند، بالای کوه
فرهنگ گویش مازندرانی