جدول جو
جدول جو

معنی کوست - جستجوی لغت در جدول جو

کوست
کوس، طبل بزرگ، دهل برای مثال دلیران نترسند ز آواز کوست / که دوپاره چوب است و یک پاره پوست (فردوسی - مجمع الفرس - کوست)
تصویری از کوست
تصویر کوست
فرهنگ فارسی عمید
کوست
به معنی نقاره و طبل و مانند آن باشد، (برهان)، به معنی کوس آمده است، (آنندراج)، نقاره و طبل و مانند آن، (ناظم الاطباء)، کوس:
دلیران نترسند ز آواز کوست
که آنجا دو چوب اند و یک پاره پوست،
فردوسی (از آنندراج)،
و رجوع به کوس شود، الم و آسیب و آزاری را نیز گویند که از پهلو بر پهلو و دوش بر دوش زدن و فروکوفتن بهم رسد و آن را عربان صدمه خوانند، (برهان)، همان کوس به معنی کوفتن و صدمه زدن، (آنندراج)، صدمه و تصادم و بهم خوردگی و ضرب و کوفتگی و درد و آسیب و آزار، (ناظم الاطباء)، کوس، آسیب، (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
- کوست زدن، آسیب و صدمه زدن بر کسی یا زدن پهلو به پهلو یا دوش بردوش او، به یکدیگر برخوردن:
شاکر نعمت نبودم یا فتی
تا زمانه زد مرا ناگاه کوست،
ابوشعیب (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا)،
گر کسی رادرمی صله ببخشد ز حسد
جهد آن کن که بهم برنزند کوست ترا،
سوزنی (از آنندراج)،
مقلوب لفظ پارس به تصحیف از کفت
دارم طلب که علت پایم زده ست کوست،
انوری (از آنندراج)،
هزار بار به من بر طرب همی گذرد
که کوست می نزند با دلم زهی چالاک،
رضی الدین نیشابوری،
و رجوع به کوس شود
لغت نامه دهخدا
کوست
(کَ وَ)
رستنیی باشد که آن را به عربی حنظل خوانند و درخت آن را شری گویند. (برهان). بر وزن و معنی کبست است که حنظل باشد. (آنندراج). حنظل. (ناظم الاطباء). کوسته. کبست. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کبست و حنظل شود
لغت نامه دهخدا
کوست
بمعنای نقاره و طبل و مانند آن
تصویری از کوست
تصویر کوست
فرهنگ لغت هوشیار
کوست
نقاره، طبل بزرگ، صدمه، آسیب
تصویری از کوست
تصویر کوست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوسه
تصویر کوسه
در علم زیست شناسی نوعی ماهی بزرگ با دندان های تیز و آرواره های قوی و بدنی پوشیده از فلس که بسیار سریع و تهاجمی عمل می کند، کوسه ماهی
مردی که فقط چانه اش مو داشته باشد و گونه هایش بی مو باشد، کوسج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاست
تصویر کاست
دارای کمی، ناقص، کمی، کاهش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوستن
تصویر کوستن
کوفتن، آزردن، زدن، کویستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوفت
تصویر کوفت
سیفلیس، آسیب، آزار، کنایه از هنگام نفرین یا توهین به کسی گفته می شود، زهر مار مثلاً کوفت! این قدر حرف نزن، بیماری، درد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کمست
تصویر کمست
جمست، نوعی کوارتز پست به رنگ ارغوانی، زرد، سرخ، آبی آسمانی، سفید و به ویژه بنفش، لعل کبود، امتیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کاست
تصویر کاست
محفظۀ پلاستیکی مستطیل شکل و کوچک دارای دو قرقره که نوار به دور آن ها پیچیده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوسک
تصویر کوسک
باقلا، دانه ای خوراکی و کمی بزرگ تر از لوبیا که درون غلاف سبزی جا دارد، کالوسک، باقلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دوست
تصویر دوست
مقابل دشمن، یار، همدم، رفیق مهربان، پسوند متصل به واژه به معنای دوست دارنده مثلاً خدادوست، وطن دوست، شاه دوست
فرهنگ فارسی عمید
(کَ وَ تَ / تِ)
کرستو. حنظل. (ناظم الاطباء). حنظل. علقم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : النقف، شکافتن کوسته و شکستن دماغ. (تاج المصادر بیهقی) (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ / رِ قَ تَ)
بر وزن و معنی کوفتن است که آسیب و الم رسانیدن و زدن باشد. (برهان) (آنندراج). کوفتن. (فرهنگ رشیدی). کوفتن و زدن و برهم زدن. (ناظم الاطباء). در قدیم با واو مجهول، یعنی کوستن از مانوی کوستن. کوفتن. (فرهنگ فارسی معین) ، آزردن و جفا کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کنست
تصویر کنست
آتشکده، آتشخانه
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که صورتش مو نداشته باشد و یا چند موی تنک باشد که کوسج هم میگویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوکت
تصویر کوکت
فرانسوی لوند شنگ
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی آسیب و آزار و ضربی باشد که از سنگ و چوب و مشت و لگد و امثال آن به کسی رسد، آسیب، ضربه و کتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوسی
تصویر کوسی
کدو از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرست
تصویر کرست
شکم بند، سینه بند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوسن
تصویر کوسن
زیر سری، بالش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوسل
تصویر کوسل
کوسله سر نره
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته کوسه: مرد پارسی تازی گشته کوسه: ماهی کوسه، جمع کواسج
فرهنگ لغت هوشیار
رخت و لباس و جامه و پوشاک و در اصطلاح ورزشکاران کسی که در کارهای ورزشی بیش از دیگران سابقه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کبست
تصویر کبست
هندوانه ابوجهل: (عیشها بت پرستان تلخ کردی چون کبست روز های دشمنان دین سیه کردی چو قار) (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاست
تصویر کاست
کاهیدن، کاستن، نقصان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوست
تصویر پوست
غشائی که برروی تن آدمی ودیگر حیوانات گسترده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوست
تصویر خوست
مانده، خسته، آزرده، فرسوده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوست
تصویر دوست
محب و یکدل و یکرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
کوبیدن خرد کردن: لشکریان بفراغت غله ها بدریدند و بکوفتند و ریع برداشتند، بضرب زدن: سلطان را بر آن لشکری خشم آمد... درویش آمد و سنگ در سرش کوفت. (گلستان)، آسیب رسانیدن، ساییدن سحق کردن: دانه ها را کوبید، نواختن طبل و مانند آن: در میان لشگر طبل بکوفتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کویست
تصویر کویست
کوفتگی و آزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوستن
تصویر کوستن
((تَ))
کوفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پوست
تصویر پوست
جلد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دوست
تصویر دوست
رفیق
فرهنگ واژه فارسی سره